پارت 5️⃣

نه نه نه امکان نداره 😣 امکان نداره پانیذ بتونه همچین کاری با من ، دوستش بکنه 😭 هنوز باورم نشده بود ..... تلفن رو قطع می کنم ..... سعی می کردم خودم رو آروم کنم . نفیس عمیق می کشم و با خودم میگم: آنیسا بس کن ، هنوز که چیزی معلوم نیست تو اصلا نمی دونی پانیذ داره چیکار می کنه ، شاید ، شاید اصلا اونطوری که تو فکر می کنی نباشه 😞 نمی تونستم اتفاقاتی رو که افتاده بود کنار هم بذارم چون جوابش چیزی میشد که حتی فکر بهش هم حالم رو بد می کرد 😔 در اتاق رو میزنن 🚪 با همون حال افتضاحم بلند میشم و در رو باز می کنم . یه پسره بود . ( با یه بلوز مشکی ساده و شلوار جین مشکی و کفش های اسپرت مشکی و کلاه آفتابی مشکی ، تقریبا هم ، هم سن من بود ، ۲۰ سالش اینا بود ) قیافش از پشت کلاه به نظرم آشنا بود ولی نمی شناختمش .... میگم : بله بفرمائید ؟ میگه : برادر زیبام .... فقط چند ثانیه خُشکم میزنه و بعد تنها کاری که به ذهنم میرسه رو انجام میدم . دَر رو روش می بندم ...... بعد نفس عمیق می کشم و میگم این اصلا از کجا من و پیدا کرد ؟ اصلا مگه زیبا برادر داشت ؟ پسره نمیذاره بقیه سوالاتم رو از خودم بپرسم و شروع میکنه پشت هم دَر زدن ........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییی بود 👌 ✨🥰✨
خیلی منتظر پارت بعد بودم 😍🌷
به داستان منم سر بزن
مرسی 💜🤍
حتما🎆