
خب دوستان بهتون قول داده بودم ۲۵ پارت باشه ولی قسمت نشد حالا عیبی نداره ولی دیگه وقت خداحافظی با این داستانه.
نشستن روی تخت آدرینا هر دو تاشون)اردوارد:آدرینا بود جواب دادم:سلام خوبی عشقم؟(فامیلی ی ادوارد دِمجِبرِک هستش)آدرینا:سلام آره عزیزم من خوبم تو خوبی؟(بچه ها مشخصات ادوارد:یه بلوز سفید با یه کت آستین بلند لی به رنگ آبی و یه شلوار لی به رنگ مشکی و چشم های آبی،،،،،،دخترا بین خودمون بمونه ولی سیکس پک هم داره😍😍😍😍 و مو هاشم طلایی و به طوری که بد بوی(پسر بد)ها میزارن هستش)ادوارد:من خوبم.آدرینا:ببین ادوارد راستش من با برادرم و چند نفر دیگه و خوانواده ی برادرم می خوایم با هم بریم به چین.
ادوارد: نچ نمیشه بری باید با خودم بری.آدرینا:خب می خواستم تو هم با ما بیای.ادوارد:باشه با شما میام.آدرینا:الان میام دنبالت.ادوارد:نه نمی خواد خودم میاد تو اصلا نیا بیرون باشه.آدرینا:اوفففف باشه.ادوارد:راستی یادت باشه این سیمکارتو خورد کنی.آدرینا:باشه.ادوارد:خدافظ.آدرینا:خدافظ. آدرینا:قطع کردم.آدرینا:سیمکارتمو در آوردم و خورد کردم و ریختم تو سطل آشغال.آدرینا:گفت که خودش میاد دنبالمون.ادوارد:سیگارمو روشن کردم و رفتم سوار فراریم شدم(😍😍😍😍😍)ادوارد:سه دقیقه ای رسیدم اونجا سیگارمو خاموش کردم گذاشتم تو سطل آشغال و زنگ زدم که در باز شد رفتم تو در رو بستم که آدرینا گفت:میشه بیای اتاقم؟ادوارد:اوکی.ادوارم:رفتیم توی اتاق آدرینا که نشستم روی تخت که آدرینا اومد بغلم و گفت سیگار داری؟ادوارد:می خوای؟آدرینا:آره.ادوارد:بگیر.آدرینا:فندک.ادوارد:بیا.ادوارد:مگه دکتر نگفت برات خوب نی؟آدرینا:ماهی یه بار وقتی خیلی عصبانی ام می کشم.(آدرینا رفت دراز کشید توی بغل ادوارد)
آدرینا:پروازمون ۲ دقیقه ی دیگست.ادوارد:چمدونتو جمع کردی؟آدرینا:آره.ادوارد:منم چمدونمو جمع کردم توی ماشینه.آدرینا:ولی قراره با هواپیما بریم.ادوارد:ماشین رو می بریم توی جت خصوصی من و با جت میریم.آدرینا:چییییی؟ولی پس بلیطمون چی؟
راوی:خوب دوستان این پارت آخره و من به صورت خلاصه می گم براتون.راوی:مرینت و آدرین و آدرینا و لینی و کیوان و کلا همگی رفتن به چین و اونجا آدرینا فیلیکس رو زنده کرد و فیلیکس با کاگامی ازدواج کرد و آدرینا و ادوارد هم ازدواج کردن و صاحب یه دختر خوشگل به نام لیگاریا شدند. پایان
خوب دوستان این پایان این داستان بود ولی می تونید خون آشام های میراکلس رو دنبال کنید😄😄😄😄
امیدوارم از این داستان لذت برده باشید
ببخشید که زود تمومش کردم
ولی باید صفحه ی بعد رو ببینید
خب این صفحه می خوام بگم که همه ی اون ها خوش بخت شدند و به خوبی زندگی کردند.
فعلا بای هانی🍭🍭🍭🍦🍦🍦
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم قصد ندارین پارت بعدی اونیکی رمانتون رو بزارید
می زارم عزیزم ولی درسام در حدی زیاد شدن که نمی تونم
اخر داستانت رو الکی تند تند تموم کردی
اگه دوست نداشتی نمی خوندی
من نگفتم دوست داشتم گفتم خیلی تند همچی رو جمع کردی همین ولی بازم ممنون به خاطر داستانت
خوب بود