سلام دوستان داریم به آخرای داستان نزدیک میشیم درسته که گفتم ۲۵ پارته ولی نظرم عوض شده
کاگامی:درسته خیلی زندگی شادی داری.کیاما:ولی الان چرا تو بیمارستانیم مامان.مرینت:زود چشنم افتاد به کلیه ی کهنه که به لینی گفتم بندازتش زمین و اونم ایکارو کردن که یهو کیاما تعجب کرد از وضع بیمارستان(چیز هایی که خانوم کیاما توسوریگی ازش تعجب کردن:(منحرفا این تیکه رو نخونن😓😓)خون خودش🌡🌡🌡🌡🌡آمپول ها💉💉💉💉💉قرص های خونی💊تخت خونیش🛏 و البته کلیه ای که روی زمین افتاده بود(من:اه اه حالم بعم خورد چرا باید کلیه رو ببینه؟مغرم:خودت این داستانو نوشتی از من می پرسی؟من:شما خفه از آجیام/داداشام پرسیدم)
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)