
نام : صدایم کن ، صدام کن نویسنده : integral موضوع : درام ، مهیج چند جمله طلایی و کوتاه از این بخش از داستان : فقط دنبال آرامشم ، واقعا دارم لبخند می زنم ، من طرفدار کت نوارم . خب بچه ها امیدوارم که این داستان رو دوست داشته باشید ، لطفا هر به هر تیکه از داستان که میخونید پایینش امتیاز بدین ، دقت هم داشته باشین که این اول داستان هستش .
- چرا به سوالم جواب نمی دی ؟ - نمی تونم ، می فهمی ؟ نمی تونم جواب سوالات روبدم . - حداقل بهم بگو چرا . - نمی تونم ، چرا نمی فهمی ؟؟ چقدر دیگه باید تلاش کنم تا بهت بفهمونم که نمی تونم . چشمام کاملا خیس بود ، نمی تونستم دیگه بیشتر از این مقاومت کنم یا باید میزدم زیر گریه یا باید تنهایی وسط بارون ولش می کردم . هر کاری که میکردم اوضاع از این بدتر نمی شد ،
اون داره از این موضوع دیوونه میشه و من هیچ غلطی نمی تونم بکنم نمیتونم چیزی بهش بگم تنها دلیلش هم اینه که نمی خوام دوباره اون صحنه هارو ببینم . از چهرش کاملا مشخص بود که از دادی که سرش کشیدم حسابی ترسیده و قدم های زیادی تا گریه کردنش نمونده ، برای اینکه اوضاع بدتر از این نشه سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم . - فقط لطفا درکم کن ، همین . من چیزی جز آرامش نمی خوام .
این صدای من بود که با آرامش بعد طوفان باهاش حرف میزدم و سعی می کردم درکش کنم ، البته که قطعا توی این موضوع من آدم موفقی نبودم . بعد از چند ثانیه سکوت ، متوجه شدم داره بغزش رو قورت میده و تلاش میکنه بدون اینکه اشکش سرازیر شه یه جواب منطقی یا غیر منتطقی بهم بده . ولی جوابی که بهم داد ، برام غیر قابل باور بود . - معذرت می خوام بانوی من ، ببخشید عصبیت کردم . قطعا تو چیزی به جز صلاح پاریس نمی خوای ؛ هرچی نباشه تو لیدی باگی . - الکی لبخند نزن . - الکی لبخند نمی زنم ، واقعا دارم لبخند می زنم .
و یه خنده ی کاملا مصنوعی کرد و پاهای آویزون از سقفشو تکون تکون داد . راستش دلم می خواست بزنم توی دهنش . دلم می خواست بهش بگم میشه خفه شی ؟ میشه دیگه نخندی ؟ ولی هیچ حرفی نزدم و فقط نشستم پیشش و به پاهام و ایفل توی شب نگاه کردم . واقعا ایفل توی شب زیبا میشه . ولی ظاهرا ما نباید لذتی از این زیبایی ببریم . فقط ای کاش هیچوقت قبول نمی کردم لیدی باگ باشم ، اونوقت همه چیز فرق میکرد.
- واقعا اینطوری فک می کنی ؟ - چطوری ؟ - اینکه من هیچ چیزی به جز صلاح پاریس نمی خوام ؟ - معلومه . - فقط نمیدونم که این سلاح چی هست. - اگر اینطوری نبود چی ؟ - چطوری ؟ - اگر من همیشه به سلاح پاریس حرف نزنم چی ؟ - هیچ وقت وقت نمیرسه . - از کجا مطمئنی؟ - قلبم بهم میگه . - چرا چیزی که در موردش مطمئن نیستی رو باور می کنی - همه آدما همیشه همه چیز رو نمی دونن گاهی وقتا پیش میاد که بعضیا بهتر از تو میدونن - ولش کن ، تا صبحم نمی تونی قانعم کنی .
یه سکوت مضخرفی حاکم شده بودو این منو دیوونه می کرد . بلند شدم ازش خداحافظی کردم و رسیدم به خونه ی آلیا ، همونجا لباسی (1) که پوشیده بودم رو مرتب کردم و سعی کردم وارد خونه بشم اما ناگهان بغض توی گلوم ترکید و شروع کردم به گریه کردن . نتونستم با این صورت خیس و پف کرده وارد خونه ی آلیا اونم توی روز تولدش شم . پس به سمت خونمون حرکت کردم تا اینکه چشمم به ماشین آقای آگراست خورد. رفتم یه گوشه پنهان شدم و منتظر پیاده شدن آدرین شدم

ولی بعد چند لحظه فهمیدم ماشین داره حرکت می کنه ، و داره میره . هیجان زده شدم ،تصورم این بود که آدرین هم داخل مراسم هست . با اینکه این فاصله ی زیادی با تصوراتم داشت اما ، بازم از هیچی بهتر بود .اگر بخوام بازم به اون لحظات برگردم ، ترجیح میدم به جای اینکه اون لحظه به آدرین فکر کنم ، هیچوقت اون پشت بوم رو ترک نکنم . وارد تولد شدم ودرمرحله ی اول یه نگاه هیجان زده به اطراف کردم اما بعد آلیا رو دیدم و به سمتش رفتم .

- سلام ، تولدت مبارک . - سلام ، چقدر دیر کردی ؛ فک کردم نمیایی ! تاحالا کجا بودی ؟ - گشت زنیمون یکم طول کشید ، تولدت مبارک - مرسی ، خیلی جذابه (2) . بیا بشین ، آها راستی . مرسی بابت درست کردن اون خوشگلا .(3) - این به اون در . و یه چشمک زیرکانه بهش زدم . آلیا هم با نگاه امیدوارانه و هیجان زده ای لبخند زد و داشت منو راهنمایی می کرد که بشینم ولی من همچنان چشمم دنبال آدرین می گشت .

- میگم آلیا آدرین امروز نیومد ؟ - چرا اتفاقا پیش پای تو اومد کادو رو داد و رفت ، برای همین گفتم خیلی دیر میکنی . همیشه صحنه های خوبو از دست میدی دختر جون . نگاهم به باکس کادوی ادرین(4) و نوشته ی روش افتاد : تولدت مبارک خبرنگار

- میبینی ؟ ظاهرا آدرین هم از علاقه ی عجیب من به نارنجی خبر داره . راستی کادوش رو دیدی ؟ با حرکت چشمام بهش فهموندم که ندیدم . و اونم دوربین جیبی نارنجی رنگی(5) رو بهم نشون داد که زیرش یه نوشته با دست خط آدرین بود ، تا رفتم ازش بپرسم که نوشته چیه ، نینو صداش کرد و اونم قبل رفتنش بهم گفت: برو و دست نوشته ی زیرش رو بخون .
روی کاغذ نوشته شده بود : امیدوارم که با این دوربین تصاویر یهویی خوبی از ابر قهرمان ها بگیری (یادت نره که من طرفدار کت نوارم )

نگاهم ناگهان طوری شد که انگار داشتم نامه ی خداحافظیش رو می خونم . ولی این ناراحتم کرد که همون لحظه ناراحت کننده ترین آهنگ زندگیم شروع شد (6) . طوری که دلم می خواست شروع کنم به گریه کردن و سرم رو به دیوار بکوبم .همون لحظه همه شروع کردن به رقصیدن . و هرکسی با یکی رقصید دلم می خواست اونم اونجا بود و منم با اون می رقصیدم و دستم رو توی دستش می ذاشم .
وسط افکار ناراحت کنندم بودم که ریتم آهنگ منو به خودم آورد . « من قرار نیست کاری رو تنهایی انجام بدم » همون لحظه دیدم بیرون از خونه ی آلیا ایستادم و دارم به در ورودی نگاه می کنم . صدای آهنگ از خونه بیرون اومده بود و همه داشتن با جیغ آهنگ رو هم خونی می کردن طوری که صدای خواننده شنیده نمی شد .
. یه قطره اشک از روی چشمم ریخت پایین و با بارون هماهنگ شد . همون لحظه یه صاعقه به کنار پام خورد و منو وحشت زده کرد . هوا از همیشه طوفانی تر بود و من فقط به سمت خونه می دوییدم . نمی دونم چرا و به چه دلیلی وسط دویدنم شروع کردم به گریه کردن ، سرعت ریختن قطره های اشک من از بارون هم بیشتر بود ، همونطور که گریه می کردم و به سمت جایی که نمی دونستم کجاست می دوییدم پام روی زمین لیز خورد و کاملا پخش زمین شدم ، سعی کردم خودم رو بلند کنم اما چشم به چیزی خورد که تونست حالم رو یکم بهتر کنه !

لینک آهنگ alone از ایوا مکس و آلن واکر https://musicfeed.ir/files/2020/01/Alan-Walker-Ava-Max-Alone-Pt.-II.mp3 حتما با این آهنگ این داستان رو بخونید .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم😳🙃
عالیییییییییی فوق العادههه
خوبه میتونه ادامه بدی
کاور تست چقدر قشنگه 😃
مرسی :)))
😃🤝🏻
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
سلام لایکی بلایک