سلام،،،پارت پنجم ببخشید بابت تاخیر زیاد💜💛💜💛💜💛💜💛
♡تالون♡سرم و گذاشتم رو تخت تا صبح کلی گریه کردم.....تا صبح نخوابیدم فکر پنی داشت از خود بی خودم میکرد دیوونه و مجنون شده بودم.... تو ذهنم این جمله هارو هی تکرار میکردم آخه د لعنتی تا کی من باید زجر بکشم؟تا کی حالمو باید بد کنی،؟حتما الان حالش با اون آیدین خیلی خوبه....اصلا به من فکرم نمیکنه.....💔نمیخوام که بهت دست بزنن:))!همین فرداشم تورو پس بزن.!:)))💔نمیخوام اکی روت غیرت دارم پنی بفهم یکم....💔اگه هنوز پیگیر تو ام شرمنده،،،ما که نفهمیدیم دلت با ما چند چنده:))نمیبینی که اشکای چشمام به مو بنده....یک جایی آدم از غم زیادی میخنده:)))💔🌾هوار هوار نزار برام....اینجور تموم شه روزا و شبام....💔به جات الان یک قاب عکس میخوام چیکار؟:)
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
چرا اینقد دور گذاشتی؟
ببخشید عزیزم بخاطر اینکه مدرسه ها شروع شده زیاد نمیتونم داستان بنویسم ولی ازین به بعد زود سعی میکنم بزارم😍😍😍❤❤❤❤❤❤❤
اخ دلم برای تالون کباب شد ಥ‿ಥ
ج. چ: راستش اگه جای تالون بودم پنی و می دزدیدم و بعدم ازدواج میکردیم تـمـام 😐👌😂
😐😂😂😂اصلا عالی آجی دورت بگردم😂😂😂❤❤❤❤