
این هم پارت اخر البته بازنویسی میکنیم امیدوارم خوشتون بیاد
از زبان راوی وقتی که ارمیا تیر خورد جیم فک کرد که تیر به لوسی خورده و از اونجا رفت ولی تیر به ارمیا خورده بود وقتی که تیر به ارمیا خورد اولش لوسی ترسیده بود و هیچ کاری نمیکرد ولی بعدش یواش یواش رفت بیرون و به آدرین و مرینت گفت که ارمیا تیر خورده و آدرین و مرینت زود خودشونو به ارمیا رسوندن و لوسی رو بیرون از اتاق گزاشتن که حالش بد نشه چون برای بچه بده از زبان آدرین دیدم لوسی اومد پایین و گفت ارمیا تیر خورده من و مرینت سریع رفتیم بالا و زنگ زدیم آمبولانس آمبولانس اومد و ارمیا رو برد و من و مرینت و لوسی هم با ماشین خودمون رفتیم بیمارستان
در بیمارستان : ادرین : مرینت به اعصاب خودت مصلت باش میدونم سر اون جوجه فسقلی ( جیم رو میگه ) چه بلایی بیارم مرینت : نه ممکنه جیم نباشه لوسی گفت یه نفر به ارمیا زنگ زد و گفته تو رو میخواد و تا سه شمرده و شلیک کرده ارمیا خودش رو میندازه جلوی گلوله تا لوسی گلوله نخوره ادرین : الان هم ارمیا گلوله رو نخورده گلوله رو خورده ( منظورش اینه که گلوله رو مث غذا خورده و نوشجان کرده 😁😁😁) مرینت : امیدوارم هر چه زود تر عملش موفق بشه نکنه پسرم از دست بره 😓
از زبان راوی دکتر اومد بیرون و گفت متاسفانه خون زیادی از آقای ارمیا رفته مرینت 😨😨 ولی خوشبختانه گلوله رو در آوردیم و آقای اگراست سالم هستند از زبان مرینت خدا رو شکر پسرم سالمه از زبان آدرین آره واقعا خدا رو شکر از زبان راوی آدرین به مرینت گفت که میره ادارهی آگاهی و تماس ارمیا با اون یارو رو پیدا میکنه و گوش میده از زبان آدرین رفتم اداره آگاهی تماس های ارمیا در اون ساعت رو چک کردم و بعد از شنیدن صدا فهمیدم که جیمه
چند سال بعد پس از دستگیری جیم : کالبرت : الیس جونم کجایی فقط ۵ رو مونده تا با هم ازدواج کنیم الیس: کالبرت تو به من قول میدی همیشه عاشقم بمونی کالبرت : 🤦🏻♂️ اگه نمیخواستم عاشقت بمونم که اصلا نامزد هم نمیشدیم الیس : میدونز که اونقدر بزرگ شدم که بفهمم چه جور آدمی هستی مث چند سال پیش که برادرت گلوله خورد و تو من رو بردی کافه اصلا توی اتفاقات زندگی ککت هم نباید بگزه کالبرت : چشم نامزد قشنگم
از زبان راوی جیم به حبس ابد محکوم شد و تا ابد باید آب خنک بخوره خدارو شکر از زبان آدرین مرینت میدونی از وقتی که جیم رفته زندان خونواده آرامش خاصی توش اومده از زبان مرینت آره میدونم ولی دیگه اسم اون مرتیکه ی عوضی رو نیار از زبان آدرین چشم بانوی من از زبان راوی آدرین گفت چشم و مرینت رو بوس کرد و رفت تا برای مراسم ازدواج کالبرت و آلیس همه چیز رو آماده کنه راستی چه ها اسم بچهی ارمیا و لوسی جولی هست
ادرین : مرینت نظرت چیه بریم یه سری به بچه و عروس گلمون و نوه ی قشنگمون بزنیم مرینت : موافقم دلم خیلی برای جولی تنگ شده لامصب یه جوری میخنده انگار هفتاد و پنج کیلو شکر خورده 😁😁ادرین : حالا حاضر شد تا بریم مرینت : میدونی یاد چی افتادم ادرین : نه چی مرینت : یاد وقتی که لیدی باگ و کت نوار بودیم ادرین : وای چه دوران خوبی بود
از زبان راوی آدرین و مرینت رفتت خونهی لوسی و ارمیا و برای شام اونجا موندن از زبان ارمیا پدر پس چرا کالبرت و آلیس رو نگفتین بیان از زبان آدرین خونهی شماس ما چرا باید بگیم بیاد از زبان ارمیا راس میگی از زبان راوی همون لحظه دینگ دینگ زنگ آیفون بود ارمیا رفت گفت کیه کالبرت بود گفت منم و عشقم ارمیا درو باز کرد و کالبرت و آلیس اومدن تو از زبان ارمیا ببین پدر حلال زاده اومد
ادرین : کالبرت بیا که مادر زنت دوست داره سر شام رسیدی کالبرت : ما هم خاله الیا رو دوست داریم ادرین : ای بچه ی 😁😁 حالا بیا غذات رو بخور مرینت : کالبرت فردا میخوای ازدواج بکنی همه بچه ها رفتن به جز اریان ، البته اون هم توی چین با یکی اشنا شده فک کنم همون هم میخواد ازدواج کنه فردا بعد از عروسی کالبرت و الیس : ادرین : همه ی بچه ها بگید عشق ابدی همه : عشق ابدی
خب بچه ها این داستان بدون بازنویسی تمام شد اگر دوست داشتید با بازنویسیش هم بخونید مرسی
داستان بعدی از اکانت اقای M.H.A صورت میگزره ولی عکس هاش همینجوره گم نکنید تا دو هفته دیگر از اونا هم میذاریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😐خب دیگه تموم شد من دیگه دنبالتون نمیکنم داستان باید درست پیش بره
بله تمام تلاشتون رو گذاشتین حالا خوبه ۲ نفر هستین ۱دونه بیشتر باز نویسی نبود
با بازنویسی بهتر بود
خوب بود افرین به نویسندگان