6 اسلاید صحیح/غلط توسط: setayesh انتشار: 3 سال پیش 9 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاااااااااااااااااااااام سهیلم😐😐😐
خب اول من یه توضیح بدم که چرا 5 روز نبودم .... اول این که تا تونستیم تو تهران مدرسه ثیت نام کنیم به اندازه 12 سال طول کشید . بعد رفتیم واکسن زدیم که روی ستایش علائم نشون داد و یه 3 روزی هم اون بستری بود . بعدش یه روز رفته مدرسه به اندازه 10 تا آدم دوست پیدا کرده و الان مثل خرس از دیروز تاحالا اونجا مونده . بعد من جرات ندارم 2 ساعت خونه دوستم بمونم . اینجوری شد که نبودم😂😂و در مورد داستان . این پارت جوری تموم شد که خودم واقعا نمیدونم چجوری ادامه بدم😐
لوهان : هیچوقت فکر نمیکردم سوهو اینجوری بشه .... سوهو : نمیدونم چرا ازکاری که میخواستم بکنم راضی نبودم ( پرووو) اما به هر حال اون کاروانجام دادم و ستایش به هوش اومد هه .... مهنا : هیچوقت فکر نمیکرذم که یهنفر به ستایش اینجوری زجر بده . دلم میخواست سوهو رو با همین دست های خودم خفه کنم .... آیناز : سوهو روی زخم ستایش یه کاسه نمک خالی کرد ( اه اه مور مور شدم ) و اینجوری ستایش به هوش اومد .... سوهو : حالا همتون میتونید برید غیر از کارینا و ستایش .... لوهان : من ستایش رو میبرم .... سوهو : کسی نخواست تو تصمیم بگیری ..... سایکا : کارینا حالش خوب نیست هق هق ( تازه فهمیدم ، ممنون از اطلاعتون ) .... سوهو : مهم نیست .... لوهان : بچه ها لطفا بریم بالا ، خودم درستش میکنم .... بکهیون : همه مردد به لوهان نگاه کردیم و رفتیم بالا .... چانیول : با نفرت تمام توی چشمای قورباغه ( قورباغه : بابا سوهو //ملخ : مامان سوهو ) نگاه کردم و بهش گفتم : میشه بهمون یه اتاق بدین .... ملخ : بله حتما .... سهون : هر زوج ( ای خدا ) رو به یه اتاق راهنمایی کردن و .... ( خب { و } نداره دیگه ) ... چانی : برای من و سایکا دوتا کاسه سوپ آوردن و بدون هیچ مقاومتی خورد ( خدایا کجایی ؟) .... بکهیون : آیناز جان من یه قاشق بخور
آیناز : بکهیون جونت فعلا برام ارزش نداره .... بکهیون : خدایا منو بکش راحت کن ... آیناز : الهی آمین .... سهون : مهنا یه قاشق بخور ..... مهنا : نمبخوام ( هبچکس نمیخوره چرا ؟ بخدا سم نداره ) ... سهون : تو نمیخوایی اون بچه که میخواد .... مهنا : چی داری میگی تو ؟ کدوم بچه ؟ .....سهون : ببین عزیزم ، درسته الان بچه نداریم اما تا یه 6 روز دیگه من نینی میخوام ( خجالت آوره هعیییی ) ..... مهنا : قیافتو شبیه خر شرک نکنا .... سهون : یعنب قبول کردی دیگه ؟ .... مهنا : نه ..... سهون : باشه ، یعنی نمیخوایی دیگه ؟ ( یه تصوراتی دارم اما نمیشه رو کرد ، ذهن هاتون رو جمع و جور کنید بعد بقیه داستانو بخونید ) ..... مهنا : معلومه که نه ...... سهون : پس من چیکار کنم که نینی دوست دارم ؟ ...... مهنا : حالا بزار باید فکرکنم .... سهون : مرسییییییی . {بریم پیش اون حیوان } ::::: سوهو : درسته به کارینا علاقه ای نداشتم اما اونقدر هم بی وجدان نبودم که اینجوری ولش کنم . چون خودم پزشکی خونده بودم تونستم درستش کنم ( مگه ماشینه ؟ بخدا این سوهو هم رد داده ) ..... ستایش : ت ..تو اینجا چیکار میکنی ؟ .... سوهو : ( همراه با نیشخند ) من باید این سوال رو ازت بپرسم هه ..... ستایش : کا .. کارینااااااااااااااااااااااااااااااااا ( به فکر گوش ما نیستی به فکر حلق خودت باش ) .... کارینا : ستایش . ببخشید نمیتونم نجاتت بدم
ستایش : نگران نباش ..... سوهو : خب فعلا کاری باهاتون ندارم و میتونید برید بالا اما به همین راحتی ولتون نمیکنم .... کارینا : من حالم خوب بود و میتونستم راه برم اما ستایش نمیتونست بلند بشه .... سوهو : کارینا تو بروبالا .... کارینا : من ستایشرو ول نمیکنم .....سوهو : هووووف ، زنگ میزنم به لوهان بیاد ببرتش ..... ستایش : میدونستم لوهان دوسم داره ( آها ، اونوقت از کجا ) و منم دوسش داشتم (اوکی ، ولی بگو رسمی بیاد خاستگاری ) . لوهان : وقتی که دیدم سوهو داره زنگ میزنه سریع برداشتم و فقط گفت بیا ستایش رو بردار و قطع کرد . سریع رفتم پایین و اول به کارینا کمک کردم تا بره بالا و بعدش خودم ستایش رو بغل کردم ( بیتربیت ) و بردمش بالا .... ستایش : وقتی که لوهان بغلم کرد حس کردم از خجالت میخوام آب شم و حس کردم گونه هام قرمز شده ( چشمم روشن ) و وقتی که لوهان این واکنشم رو دید خندید .... آیناز : توی سالن نشسته بودیم که دیدم لوهان داره ستایش رو میاره و همین که گذاشتش زمین پریدم بغلش و گریه کردم .... ستایش : آیناز گریه نکن دیگه .... آیناز : ستی بیشعور این همه وقت کجا بودی ؟ ..... ستایش: تو اگه 10 سال هم منو نبینی تغییر نمیکنی خخخخ .... سایکا : ستااااااااااااااااااااااااایشششششششش .... ستایش : جاااااااااااااااان .... ستایش : قبل از این که سایکا بغلم کنه مهنا بغلم کرد و سایکا مثل مجسمه خشک شد که چانیول یکی زد تو سرش و سایکا پرید رو مهنا و دوتاشون افتادن رو من و یهو لوهان گفت : یاااااااااااااااا ستایش داره له میشه بلند شین ببینم ..... سایکا : تو ... ملخ : هی تو ( با ستایشه )
مگه بهت نگفتم کف زمین رو تمیز کن ؟ چرا نشستی ؟ ..... ستایش : معذرت میخوام .... قرباغه : معذرت خواهی تو به ه درد ما میخوره ؟ بعد از این که زمین رو تمیز کردی برو حیاط رو هم جارو بزن .... ستایش : چ..چشم .... سهون : ههمون متوجه بغزی که ستایش ذاشت دیم ( بهههههه چه باهوش ) و من با خودم فکر میکردم که ستایش نزدیک 3 سال داشته زجر میکشیده ولی ما راحت داشتیم زندگی میکردیم ..... سایکا : اون الان حالش خوب نیست نمیتونه کار کنه .... ملخ : شما برای کار ما تصمیم نمیگیرین .... کارینا : ولی شما چطور میتونید انقدر سنگ دل باشید ؟ هق .... قورباغه : اگر یکی دیگتون حرف زد دوباره میندازیمش تو زیر زمین .... ستایش : من .. من الان میرم طی رو میارم تا زمین رو تمیز کنم شما هم بریید بالا استراحت کنید براتون غذا میارم .... آیناز : اما .... ستایش : نگران نباشید دیگه ... لوهان : شما برینمن مواظبشم .....
واقعا دیگه مغزم نمیکشه که پارت بعد رو چجوری بنویسم .... یه خبر ید دارم . متاسفانه من از نفشه های شووم ستایش با همکاری همه شما😐😐پی بردم و منتظرم ستایش برگرده خونه تا بهش یه هدیه قشنگ بدم .... ستایش فوبیا عنکبوت داره و من یه کلکسیون از عروسک های عنکبوتی براش خریدم . میدونم غش میکنه ولی حقشه
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سهیل داداش ری اکشنات سمهههه😹😹😹😹✌
عالی بود حاجی :)💎
مرسی🤗فقط خدایی چرا حاجی ؟😂😂😂
چون با این حرفا و ری اکشنات حاجی بهت میاد😐🥀
وقتی داستانو عاشقانه میکنی صد بار توبه کردی😐🥀
اینجاهاش خیلی خندیدم😹😹😹
ایی حاج سهیل ما چیکار کنیم بترسه😹💔
😂😂😂
همین اول یه چیزی بگم. این که زدم پارت شیش کار ستایش هست . من نبودمممممممممممممممممم .