داستانی من درآوردی از کتاب school for good and evil 😂💞
سوفی چشمانش رو به آرومی باز کرد. نور اتاق چشمانش را آزار میداد. حس عجیبی داشت.اینکه بتوانی تمام چیزهایی که اطرافت هست رو ببینی و تشخیص بدی اما حتی از اسم خودت و وجودت در دنیا بی خبر باشی . کم کم چشمانش به نور عادت کرد و خودش را در بیمارستان ، در حالی که بر روی تخت بود و سرم های زیادی در دستش بود ، دید .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
به کدامین گناه؟ 😂
وایی مگه چشه بدبخت😂من خودم ترفدار شیپ هوفی ام بعدشم اخر کتاب شیشم سوفی بالاخر عاشق هورت میشه و وقتی هم فکر میکنه هورت مرده کلی گریه میکنی ولی بعد میبینه هورت بخاطر عشقش به سوفی هنوز زندست و در اخر هم کیلیلی 😂💖👏 ببین اصلا بیا و تصوراتت رو از هورت عوض کن😌👍🏻
تصور من تا اخرش ی موجود چندش مسخرس😐😂
باحال بود اف ین❤
ولی اخه هورت؟