برید بخونید . حرفی ندارم
همون جوری که داشتین از در بیرون میرفتین متوجه ی دختر و پسر توی خونه شدین . دم در ایستاده بودن و حرف میزدن . دختره خیلی شبیه هیناتا بود ( و البته خوشگل تر ) حدس زدین باید هانابی باشه . ولی پسره رو نمیشناختین . رفتین سمتشون و اوتا ساکت شدن . یکم بهشون نگاه کردین و بعد از در رفتین بیرون .
* * *
ساکورا : حالا شد . خیلی خوشگل شدی !
شما با دلخوری : حالا حتمی من مجبورم بیام ؟
ساکورا با قیافه پک بهتون نگاه میکنه و گوشتونو میگیره و میکشه و میگه : اخه مگ میشه ولت کنیم بریم ها !؟ شما از اون پکر تر نگاش میکین و میگین : اخخ ... باشه مامان بزرگ . خب دیگه من برم دنبال تن تن
* * *
توی راه بودین که نجی رو دیدین . دودل بود که در خونه تن تنو بزنه یا نه . شما ی نیشخند زدین و رفتین جفتش و دستتونو گذاشتین رو شونش : چیکار میکنی نجی ؟
نجی ک مشخص بود یکم استرس داره گفت : هی ... هیچی ، تو این جا چیکار میکنی ؟
شما : اومده بودم دنبال تن تن ولی ... انگار یکی دیگه قراره با خودش ببرتش . *نیشخندتون پهن تر میشه* نجی : ااام ... میدونی دیگه اره ؟ من چی باید بش بگم ؟
شما : هیچی فقط بهش بگو من کار برام پیش اومد و تو رو جای خودم فرستادم دنبالش .
و بعد میرین . از اون طرفا ( جایی ک اون دوتا نبیننتون ) متوجه میشین تن تن خیلی ناز شده . قشنگ میتونستین از این جا سرخ شدن نجیو ببینین و بعدش خودش و تن تن راه افتادن سمت مراسم . اون روز صبحم شما و ساکورا ی کاری کرده بودین که ناروتو و هیناتا باهم برن .
رسیدین به جشن . همه زوجا این ور اون ور میرفتن یا ی جا نشسته بودن و با هم اتیش بازی رو میدیدن . از دیدنشون لذت میبردین ولی یهو احساس کردین دلتون برای یکی تنگ شده . رفتین ی جای خلوت پیدا کردین و نشستین تنهایی اسمون رو دیدین . اتیش بازی شروع شده و بود منظره خیلی قشنگی داشت . ولی شما احسای خوبی نداشتین . چند لحظه بعد حس کردین یکی داره از پشت نگاتون میکنه ولی وقتی برگشتین کسیو ندیدین . توی ذهنتون گفتین میکا ؟
خودتونم از فکرتون تعجب کردین . چرا امشب باید یاد اون بیوفتین ؟
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
عالى مثل هميشع(:
بسیار بسیار عالی خیلی خوب بود دوست دلشتم 😊😘😘😘❤
عالی بود فقط رها چان ای کاش تو قسمت بعد بیشتر بنویسی و مثلا یه جادوی جدیدی برای ربکا بزاری که همه حریف بشه مثلا موقع مرگش با شیطانی چیزی قرداد ببنده
خوب بود رهاسان .😍😉😋 حالا منو درک می کنی چه دیر به دیرمیذارم گوشی مزخرف منم شارژ نمیشه راستی قسمت جدیدو گزاشتم برو بخون 🍧🍩
عالی
عالی عالی عالی عالی مثل همیشه
راستی رها چان علاوه بر هدر ندادن صفحه سوالا لطفا یادت بمونه عدد پارت رو جلو اسم داستان بذاری...گیج میشیما
خیلیم خوب ولی خلاصه نوشتی رها چان
ولی ی بدی که داره اینه که کم مینویسی و چنتا از صفحه هارو همونطور که تو پارت قبل گفتم الکی هدر میدی گلم...
همه عذر خواهیا و غیره رو بذار فقط صفحه اول و اخر یا اصلا فقط اخر
قشنگه کلا...
مرسی جالب و خوب بود😁
خیلی خوب بود 👌
فکر کنم اونجا میکا میاد و ربکا رو نجات میده ولی بعدش ربکا هی به میکا حمله میکنه و میخواد باهاش بجنگه🤔
به نظر من 👆
منتظر پارت بعدی هستم 😉😘