
دیگه تمومممم ولی پیشنهاد می دم منیجر بی تی اسم بخونین
یکارش دارین؟ شوگا:چیزایی می دونه که نباید بدونه وی:رمزه گوشیت چیه؟!^ رمزه گوشی وی:می دونم رمزه گوشیت رمزش چیه؟^ گفتم دیگه رمز گوشیم رمزه گوشیه 😐 وی:جدا ^اوهوم با هی جی ستیم😄 وی: ممنون خب مخاطبین میمون اسکل خوشگل مای لاو رئس بیمارستان مامی ددی و مخاطب بد اخلاق هی جی گوگولیه من(مخاطباش رو اینشکلی سیو کرده😑😂) ^داری چیکار می کنی؟! وی:بهش زنگ می زنم دینگ دینگ دینگ هی جی:سلام وی:سلام هی جی:ببخشید شما ؟؟ وی:اگه دوستتو زنده می خوای بیا اینجا دیگه روال رو می دونی پلیسه ویژه ی اف بی ای😏^یه مو از سرش کم شه می کشمتون 😠😠😠 شوگا گوشی رو از دست وی گرفت شوگا:بهتره به کسی نگی وگرنه وقتی دوستت رو ببینی وسطه سرش یه سوراخ هست😊 بعد گوشی رو قطع کرد *هی جی* سریع رفتم خونه اصلحه ام رو برداشتم یه سرهم لیکه پایینش شلوارک بود با یه نیم تنه ی سفید پوشیدم صندل هام رو پام کردم موهامو خرگگوشی بستمو سواره ماشینم شدم [10 دقیقه بعد] پارک کردم اروم پیاده شدمو رفتم سمت در دینگ وی درو باز کرد اصلحه رو گذاشته ام رو سرشو بردمش تو ^ایسول کجاست 😠وی:طبقه ی بالا ولش کردمو رفتم بالا جیمین ایسول رو گرفته بود شوگا هم اصلحه رو گذاشته بود رو سرش شوگا:خب خب خانوم کوچولو اصلحه تو بده به وی وگرنه دوستت به دیار فانی می پیونده😏 تفنگ رو دادم وی و دوییدم سمت ایسول ^حالت خوبه ؟ایسول:قضیه چیه این ادم کشا چی می گن؟😢😢^گریه نکن وی اومد و به دستام دستبند زد ^ایسول چی؟ جیمین:ایشونم باهامون میاد 😊^...😡به زور بردنمون سمت یه ون مشکی منو ایسول و وی پشت نشسته بودیم و جیمین و شوگا جلو وی:من فک کردم پیشمون میمونی 😔^من بهت گفتم نمی شه وی:پس نباید پیدات می شد نباید نباید می دونی ممکنه بکشنت؟^اره وی:من دوست دارم عوضی ^😢😢متاسفم ایسول:...😐😶می بینم با چند تا ادم کش صمیمی شدی الان بهترین فرصته تعریف کن قضیه چیه این چلغوز کیه؟وی:چلغوز با کی بودی به زنم بشت خاک بره چشت ^دعوا نکنین خب... و همه ی قضیه رو سیر تا پیاز براش تعریف کردم که یهو ایسول سرش رو انداخت پایین شونه هاش میلرزید ^داری می خندی؟ایسول :😢😢😢 آ..اره ^چی شده ؟
ایسول:دارم می خندم ببین😂😢😢😂^😐😐انگار سکته کردی ملعون این چه وضعه خندست؟ ایسول:متاسفم ^چرا.؟ ایسول:تو فامیلیت ...^زر بزن دیگه ایسول:جئونه وی و هی جی:😶😶چی؟ ایسول :متاسفم ولی رئیس بهم گفت کارت خیلی خوبه پس ازت بر الیه اونا استفاده کنیم اولش واسه همین باهات صمیمی شدم ولی بعد ازت خوشم اومد ^خب ی...یعنی چی؟ وی:...امکان نداره ایسول با داد :تو خواهرشییییییییییی ^ها...ها..ها هزارتا جئون تو شهر هست این منطقی نیست ایسول:پس چرا تو هیچ پایگاهی اسمت نبود؟^م...من نمی دو...نم نمی دونم من هیچی هیچی نمی دونم ^نباید کسی چیزی بفهمه خوانواده ی من نمی تونه مافیا باشه وی:تاحالا چیزی یادت نیومده؟ داد زدم^اره اومده ولی نمی خوام خوانواده ام قاتل باشن اگه من خواهرشم چرا هیچکس هیچی یادش نبود چرا بابام از وجودم ناراحت بود 😢😢😢می خوام بدونم 😢 حسه بدی بود اینکه تو ده دقیقه بزرگ ترین رازه عمرت رو بفهمی حاظر بودم یه وزنه ی 10 تنی رو بلند کنم ولی اینارو از زبونه بهترین دوستم نشنوم سرم داشت گیج می رفت همجا رو تار می دیدم وی:هی جی دیگه چیزی نشنیدم اروم [خوابی که هی جی می بینه]کوک:گریه نکن ^چجوری ها ؟چرا اونا تو رو بیشتر دوست دارن کوک:هی جی هر دوتامون رو به یه اندازه دوست دارن ^نه نه من بچه نیستم 😭😭 همجا سیاه می شه ^من می خوام باهاشون برم بابا:تو نمی تونی بری ^چرا؟من خیلی تو کارا عالیم چرا از من بدت میاد بابا:تو دلیل مرگه مادرتی😡^😢😢 همجا سیاه می شه به یه اتاقک مخفی تو دیوار اشاره کردم ^من میام اینجا هر وقت ناراحتم شوگا:😢^تو هم هر وقت ناراحتی بیا اینجا 😊 شوگا بقلم می کنه همجا سیاه می شه درحالی که من و مامانم توسط یه دسته خلافکار محاصره شده بودیم مرد:کجاست
لعنتی؟مامان:نمی دونم از چی حرف می زنین ^😢😢 همجا سیاه می شه پشته در قایم شده بودم جی هوپ :اها پیدات کردم ^😂😂😂 باشه نوبته منه همجا سیاه شد سوهو :ریس تولد 18 سالگی هی جیه کیارو دعوت کنم؟ بابا:نظرت چیه مهمونی خودمونی باشه؟ سوهو:اما ... بابا:نمی خوام کسی از وجودش خبر داشته باشه [تموم]اروم بیدار شدم صدای کوکی رو شنیدم که ایسول رو صدا می زد واقعا نمی خواستم چشمام رو باز کنم اعذاب اور بود اینکه پدرت دوست نداشته باشه بدم میاد ازهمه از اخلاقای مسخرشون دسته سرد یکی رو حس کردم یه قطره اشک از چشماش اومد کوک:هی جی پاشو گفتم پاشو اروم چشمام رو باز کردم زیر چشماش سیاه شده بود ^من چند روز بیهوش بودم؟ کوک:1 ونیم روز اروم از تخت بلند شدم یه سرم بهم وصل بود درش اوردم کوک:یااا چیکار می کنی
^ایسول کجاست ؟اینجا کجاست کوک:ما جابه جا شدیم ایسول تو اتاقش ته راه رو سمت چپ ^اها از رفتارشون معلوم بود ته و ایسول چیزی بهشون نگفتن رفتم سمت راهرو رفتم تو
اتاقش ایسول:هی جی حا..حالت خوبه؟😔^چرا بهم چیزی نگفتی ایسول :من متاسفم ^متاسفی ؟ 3 سال 3 سال من بدونه خانواده بودم😡 ایسول :هق هق متاسفم 😢ببخشید😭😭 وی اومد تو اتاق بازوهام رو گرفت وی:یادم اومد همچیز یادم اومد😢بقلم کرد وی :متاسفم که همون اول نشناختم متاسفم که دلیل زندگیم رو نشناختم همیشه کمبود تو زندگیم حس می کردم ^😢😢شونه هام می لرزید بعد یه مدت گریه وی:چیکار کنیم؟^نمی دونم ایسول :چرا به داداشت نمی گی خودتی؟^ممکنه خطر ناک باشه بهر حال بابام ازم خوشش نمیاد معلوم نیست ممکنه دست به چه کار هایی بزنه وی دستش رو تو موهاش برد وی:فک کن همون لحظه می کشتیمت حتی یه لحظه هم از فکرم بیرون نمیاد ^😔 وی:چجوری بعد انفجار زنده موندی؟ [فلش بک]
^الو ؟چرا جواب نمی دین؟ بیام بیرون؟😦 نکنه اتفاقی براشون افتاده؟ ...بوم... [دقت کنید هی جی الان بیهوشه]به طرف ستون پرت شد درد خیلی بعدی تو بدنم پیچید بعد چند دقیقه بهوش اومدم پام ضرب دیده بود اروم از اتیش دور شدم که انفجار بعدی اتفاق افتاد پرت شدمو سرم خورد به لوله[پایان فلش بک] هرچی می دونستم بهش گفتم ^بعدش تو بیمارستان بودمو چیزی یادم نمی یومد وی:وضع مالیت؟^یه ادم ناشناس بهم خونه و ماشین با یه نامه داد وی:تو نامه چی بود؟^فقط نوشته بود متاسفم برای همچی وی:پوفففففف حالا چیکار کنیم؟^نمی دونم ولی می دونی ما...وی:اره اره می دونم که گرل فرندم بودی😂😂الانم هستی نه؟^اره وی :تنهام نمی زاری نه؟^اومدم که بمونم 😊 ایسول:اما تو پلیسی اونا خلافکار ^عزیزم من خودم جزوی از این خلافکارام😊 ایسول:😔 ^می گم توهم پیش ما بمون ایسول:چ..چی ؟اما من دکترم ^ما دکتر نداریم خواست حرف بزنه که در باز شد و جین اومد تو جین :حالت خوبه؟😦^😂اره بابا وی: جین جی هوپ کارت داشت جین:عه؟ بعد زود از اتاق خارج شد وی:می تونیم از سوهون: بپرسیم ^چی رو وی:که دقیقا چه اتفاقی افتاد نگران نباش با یکم تهدید دهنش بسته می مونه ایسول :چرا رو راست قضیه رو به داداشات نمی گی؟^فقط کوکی داداشمه بقیه ... وی:ما به فرزند خوندگی گرفته شدیم ^فکرام رو کردم به اعضا می گیم بعد می ریم پیش سوهون تمام قضیه رو می فهمیم می ریم پیش بابام و ...دیگه ادامش با بابامه وی:باش ایسول:من چیکار کنم از دستم ناراحتی نه؟^ما دوستیم نه؟!😉 ایسول:☺ وی از تو بیسیمش همه ی اعضا رو صدا کرد و رفتیم داخل یه اتاق که جلسات نقشه و برنامه هاشون رو باهم در میون می زاشتن همه اومدن و به ترتیب سن نشستن من پشت در وایستاده بودم ^هوف اروم دختر 😖 در رو باز کردم رفتم تو شوگا:😒😒 ^می خوام یچیزی بگم نامجون:امیدوارم عذر خواهی باشه ^ن...نه عذرخواهی نیست 😔ش..شاید شوک بهتون و...وارد ب..بشه 😓 کوک:بگو دیگه ^م...م... من خواهر کوکم شما برادرای ناتنی من هستین من جئون هی جی هستم 3 سال پیش شما ماموریت داشتین یه ساختمان ازمایشگاهی رو بترکونید تا یه نوع خواصت از دارو رو نسازن تا فقط ما داشته باشیم و بتونیم به قیمت بالا بفروشیمش من موقعه ی انفجار توی ساختمان بودم بخاطر مشکل بیسیم به موقع خارج نشدم و فراموشی گرفتم شما اطلاعات منو به عنوان پلیس داده بودین پس منو به عنوان پلیس شناختن و می خواستن از مهارت های من به ضد شما استفاده کننن😔😢همینطور که حرف می زدم بغض راه گلوم رو بسته بود همشون رنگشون پریده بود انگار داشت یادشون می اومد [خلاصه هم دیگر بغل می کنن از خاطراتشون می گن 3 ساعت به همین منوال می گذره]کوک:به بابامون زنگ می زنه و ازش می خواد سریع خودش رو برسونه نیم ساعت بعد بابام وارد اتاق شد بابا:چی شده ؟به من اشاره کرد تو اینجا چه غلطی می کنی مگه من نگفتم هر دختری اینجا نباشهههه😠 کوک:حتی خواهرم!!!!!😡 بابا:...اه ^چ...چطور تونستی؟! تو بی سیم رو عوض کردی نه؟؟ بابا:تو دختر من نیستییییی😢 کوک:اون خوهر من و دختر توعه😢 بابا:ا...اون ....اون دختر سوهون اون مردد
عوضی با مامانت به من خیانت کردننن سوهون اومد داخل سوهون:نه ما این کار رو نکردیم😡تو همیشه به خانم شک می کردین اون دخترتونه از خون خودتون بابا:امکان نداره تفنگ رو از کتش در اورد و گرفت سمت من بابا:تو...تو ....تو باعث شدی من...من زنم رو...بکشممممم [فلش یک]مامان:دارم راستش رو می گم این دختر از خودته بابا زد تو صورت مامانم بابا:خفه شو تا کی دروغ می خوای بگی ....بنگ ....[پایان فلش بک]...بنگ...چشمام رو بستم اما دردی احساس نکردم که دیدم سوهون افتاده زمین رفتم بغلش ^تو ...اون نامه از طرف تو بود؟ سوهون:خانم هی جی متاسفم من به قولی که به مامانتون داده بودم عمل نکردم😢منو ببخشید [فلش بک]مامانم من رو داد دست سوهون سوهون:خانم... مامانم:ششش فقط نداریم ازت یه خواهشی دارم سوهون:امر کنین مامانم:مراقبش باش مراقبه همشون باش نزار دسته باباش بهش برسه😢 برو داره میاد [پایان فلش بک]^نههههههه😢 بابام تفنگ رو دوباره رو من تنظیم کرد بابا:ازت بد...که ...بنگ ...همه گیج شده بودیم که
صدا از کجا اومد چرخیدم سمت کوک که دیدم تفنگ دستش اون به بابام شلیک کرد کوک:تو مامانم ...دوستم...رو ازم گرفتی دیگه این اجازه رو بهت نمی دم که بابام افتاد زمین [چند سال بعد]من با وی ازدواج کردم و صاحب یه دختر خوشگل شدیم جیمین و ایسول الان باهم در رابطن ما هنوزم خلاف می کنیم سوهون رو کنار مادرم خاک کردیم بعد ها متوجه شدیم سوهون برادر مادرم یعنی داییم بود و برای حفاظت از مامانم این شغل رو قبول کرد پدرم رو دادیم به داداشم تا هر جا می خواد خاکش کنه اون به هیچکس جاش رو نگفته الان ایسول جزوی از ماست ما اطلاعاتش رو از اف بی ای پاک کردیم بعد این همه سال بلاخره همه ارامش داریم😊
پایانننن
امید وارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهترین داستان جهانننننننننننن
خیلی ناراحتم که تموم شد ☹
خیلی ممنون😊