
سلام سلام دوست جونا ... بابت تاخیر از تون معذرت می خوام من چون کلاس هشتمی هستم کلاس هام خیلی طولانی هست ولی اگه کامنت عا زیاد باشه زود به زود تر پارت بعدی رو مینویسم
از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم دیدم آدرین هنوز خواب هست چون ساعت ۱۰ بود بیدارش کردم بهش گفتم آدرین من میرم خونمون تا وسایل هامو برای نیویورک جمع کنم آدرین گفت من نمی تونم از بانوم دور بمونم وایسا با هم بریم وسایل ها تو جمع کن و دوبره با هم میایم اینجا که فردا از اینجا بریم فرودگاه مرینت : ولی ... آدرین : دیدم می خواد بهونه بیاره چشامو براش لوس کردم و گفت ای بابا من نمی تونم به اون چشم ها بگم نه باشه بیا بریم صبحونه بخوریم بعد بریم گفتم باشه عشقم هر چی تو بگی رفتیم با مرینت صبحونه خوردیم ( جهت اطلاع آدرینا و مارین خونه مرینت هستن ) رفتیم خونه مرینت کمکش کردم وسایل ها شو جمع مرد و برگشتیم خونه ما با مرینت تو اتاق یکم با هم لاو ترکوندم که دیدم با یکی شرور شده رفتیم شکستش بدیم که دیدیم خاله آملی شرور هست به مرینت گفتم فکر کنم خالم به خاطر تینا ناراحت شده مرینت گفت اره همین فکر رو می کنم رفتیم شکستش دادیم از پرسیدم خانم آگراست چی شده چرا شرور شدید گفت چون دخترم عاشق پسر خالش هست ولی پسر خالش عاشق کسی دیگه هست و الان با اون شخص نامزد کرده
ولی من خوشحالم که خواهر زاده ام بلاخره به عشقش رسید مشکل دخترم هست اون می خواد اون ها رو از هم جدا کنه و به خاطر همین موضوع می خواد بره نیویورک و من نمی خام مشکلی برای خواهر زاده ام بیوفته از زبان آدرین : منو مرینت یکم دل داریش دادیم و برگشتیم خونه که دیدم نزدیک ۴ ساعت هست که ما بیرون هستیم لباس هامون رو عوض کردیم و برای خواب آماده شدیم من تو تخت به مرینت گفتم مرینت منو تو باید برای حمله بعدی تینا آماده باشین و من از می خوام یک قولی بهم بدی گفت هر چی باشه گفتم تو نیویورک حتما یک قدم هم ازم دور نشو گفت برای چی گفتم تینا تا ۱۰ سالگی توی نیویورک بوده و دوست های زیادی اونجا داره و خطرش نسبت به پاریس خیلی بیشتره گفت چشم و من بهش گفتم من تا لحظه مرگم کنارتم و نمی زارم حتی یک تار مو ازت کم بشه و تو بغل هم خوابیدیم ( فردا ) از زبان آدرین : از خواب بیدار شدم دیدم که مرینت مثل فرشته ها تو بغلم خوابیده یه 😘 رو گونش زدم و بیدارش کردم بهش گفتم صبح بخیر بانوی من دیشب خوب خوابیدی گفت مگه می شه من تو بغل تو خوب نخوابم گفتم قربونت برم و با هم لباس پوشیدیم رفتیم فرودگاه که دیدم مامان و بابا ی مرینت با مارین و آدرینا از ما زود تر رسیدن
از شون خداحافظی کردیم و رفتیم سوار هواپیما ما بشیم وقتی هواپیما می خواست پرواز کنه دیدم مرینت داره نفس نفس میزن گفتم چی شده عزیزم گفت من از هواپیما میترسم و این اولین بار هست که بدون مامان بابام سوار هواپیما شدم گفتم نترس عزیز من همیشه کنارتم و دستش رو گرفتم کشیدمش تو بغلم که دیدم آروم شد صدای ضربان قلبش رو رو سینم حس می کردم مرینت واقعا فوقالعاده بود که دیدم خوابش برده منم سرم رو گذاشتم رو سرش و خوابیدم ( ۷ ساعت بعد ) از زبان آدرین : با صدای خلبان که میگفت داریم فرود میایم بیدار شدم مرینت رو هم بیدار کردم از هواپیما پیاده شدیم که مرینت گفت خب بریم سوار ماشین بشیم من که من گفتم مگه با تاکسی گفت نه قرار بود پدر تو خونه رو بگیره و پدر من ماشین گفتم اها رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتی سمت خونه خودمون

وقتی رسیدیم هممون دهن ها مون ۱۰۰ متر باز شد از بس بزرگ و لوکس بود ( عکس اسلاید ) رفتیم وارد شدیم هم استخر داشت و خیلی امکانات دیگه رفتیم وارد شدیم دیدم ۶ تا اتاق داشت ۳ تا دو نفره و ۳ تا تک نفره یکی از دونفره ها رو منو مرینت ور داشتیم که طبقه بلا بود رفتیم وسایلمون رو چیدیم و رفتیم تو هال که آدرینا گفت خب حالا کی آش پزی کنه به نظر من یک خدمتکار بگیریم که مرینت گفت موافقم ولی اگه خدمتکار باشه ما نمی تونیم راحت تبدیل بشیم که شرور رو نجات بدیم که من گفتم حق با مرینت هست من مرینت گفت من آشپزی خیلی خوب بلدم به شرطی که شما کمکم کنید ما هم موافقت کردیم و با کمک مرینت خوراک اردک درست کردیم خلاصه امروز رو گذروندیم و از ۳ روز دیگه ما باید میرفتیم دانشگاه
بالا رو بخون ☝️☝️
ممنون که خوندی لطفا کامنت بده ... یک چیزی رو بدونید که هرچی تعداد کامنت ها بیشتر باشه من بعدی رو خیلی زود تر میزارم
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن 🌷🌷🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی نبود :/
محشر بود داداشی جونممم 😍
درکت میکنم ولی تو یکسال از من بزرگتری 😕 چرا همه هشتم به بالاعن؟ 😐💔 ینی من نمیتونم یه هفتمی هشتادو هشتی پیدا کنم 😐💔 چرا انقدر نیمه اولیا کمن؟ 😐😂💔
و چرا من دارم سر تو غرغر میکنم؟ 😐😂💔
اه من برم موهای یکی دیگه رو بکشم 😐💔
بای داداشی جونمم😍😚
قربونت خواهر جونی ... اشکال نداره ... یک سال اختلاف سنی مهم نیستش ... مهم اینکه طرف مقابل چقدر برات با ارزش باشه ... مثل تو 😘🌷
تو هم برام از هر چیزی با ارزش تری داداشی جونم ❤️
مرسی خواهر جونی 😘🌷😘🌷
من نیمه اولیم ولی نهممಠ_ಠ
منم نیمه اولیو هشتادو هشتیم وای منم مثل تو دنبال یه هفتمی میگشتم😍😍😍اجی میشی؟
مرضیه هستم ملقب به مرضی و تازه رفتم تو سیزده و دوازده سالگیم تموم شده
Very good 👍
عالی بود 👍👍
لایک کردم ❤❤
فالوت کردم💚💚
فالوم کن 💚💚
تو داستان نویسیت عاله دوست جون
ممنون فاطمه جون
😘😘
.Very good
خیلی ممنون