30 اسلاید امتیازی توسط: کوثر انتشار: 3 سال پیش 158 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممممم ببخشید نبودم عوضش این پارت خیلی طولانیهههههه همین دیگه شرمنده نظرات زیاد باشه ها
بچه ها چون من قبلا نوشتم وقتی شاید یکم وقتی داخل تستچی میزارم چون تستی هست جای درستی قطع نشه
مثلا نیما داره حرف میزنه میره سوال بعد اونجا حرفا نیما نوشته البته سعی میکنم اینطور مشکلات پیش نیاد 😇
نیما نگاهی به من کرد گفت: تو که هستی 😁
من : خیلی بی حیایی الان واقعا انتظار داری من عوض کنم ؟
نیما : نه بابا شوخی کردم چلاق که نشدم خودم عوض میکنم
من : ولی دکتر .....
نزاشت ادامه بدم گفت : دکتر برای احتیاط گفت مهم نیست خودم میتونم
من : باشه
نیما : فقط ما وسایل پانسمان نداریم کار کادو ها تموم شد برو بگیر منم تو این مدت استراحت میکنم
من : اوکی من میرم وسایل از ماشین بیارم کاغذ کادو کنم
نیما : قبلش یه مسکن برام بیار من یکم درد دارم اینطوری نمیتونم بخوابم
من : باشه زیرلب گفتم از پله ها پایین اومدم
حالا وقت اسکن کردن خونش داشتم 😁
از در که وارد میشدی سمت راست مبل و تلوزیون بود سمت چپ اشپزخونه و در انتها پله ها مارپیچ که به طبقه بالا ختم میشد
اشپز خونه نسبتا بزرگی بود و کامل سفید بود ولی چیزی که جذاب ترش میکرد رگه ها طلایی بود که توی دکور به کار رفته بود
و همچنین چراغ های تزیینی طلایی رنگ
سمت راست هم مبل های راحتی یاسی چیده شده بود و رو به روش تلویزیون قرار داشت بعد از مبل و تلوزیون شیشه بزرگی به جای دیوار قرار داشت که پرده هایی به رنگ بنفش از دو طرف کمی کشیده شده بود پشت شیشه پر از گل و گیاه بود که حس ارامش میداد
بالا رو هم نگاه گذارایی کرده بودم اما کامل وقت دید زدن نداشتم ولی در کل از سلیقه اش خوشم اومد خونش خیلی قشنگ بود
با وارد شدن به اشپزخونه تازه یادم اومد من اصلا نمیدونم از کجا باید قرص مسکن بردارم برای همین دوباره به سمت اتاق نیما راه افتادم وارد که شدم داشتم شروع میکردم به حرف زدم که سریع جلو خودم گرفتم چون نیما خوابش برده بود اخی سمتش رفتم اروم خوابیده بود حتما خیلی خستس پتو رو روش کشدیم بدون اینکه باعث سر و صدایی بشم از اتاق بیرون اومدم با خارج شدن از اتاق نفس اسوده ای کشیدم خب پیش به سو کادو پیچ کردن 😁
وسایل از ماشین اوردم خب حالا چیکار کنم نیما که تو اون اتاق خوابه به سمت چپ نگاه کردم یعنی ناراحت میشه بدون اجازه برم تو اتاقش ؟ نه بابا من و نیما که از این حرفا نداریم داریم ؟ دست از کلنجار رفتن با افکارم برداشتم در باز کردم اما با دیدن اتاق دهنم باز مونده اتاق پر بود از عکسا نیما از نقاشی و طراحی گرفته تا عکس های قاب گرفته شده یکی از عکسا توجهم جلب کرد نیما کنار دختری ایستاده بود که شباهت زیادی به نیما داشت احتمالا رزیتا بود دست از انالیز کردن عکسا نیما برداشتم مشغول کادو کردن شدم
اوف بالاخره تموم شد همه رو یه گوشه چیدم و دوباره یه نگاه گذرا به عکسا انداختم زیرلب خودشیفته نثارش کردم ولی خدایی عکساش همه جذاب بودن به خودم به خاطر جذاب گفتن به نیما تشری زدم از اتاق بیرون اومدم به ساعت گوشیم نگاه کردم خب هنوز وقت دارم دوباره مشغول انالیز و اسکن خونه شدم اتاق عکسا که چیزی غیر عکس نداشت دیواراش به رنگ سفید بودن اتاق نیما هم سفید و مشکی بود به انتهای راهرو رفتم فکر کردم غیر از دستشویی و حمام چیزی نیست ولی راهرو خیلی کم پیچیده بود انگار یه در تو دیوار بود با دیدن در فکرای عجیب و غریب تو ذهنم شناور شد بس که من تخیل بالایی داشتم 😂 احتمال دادم قفل باشه اما با تکون دادن دستگیره در قهوه ای رنگ پی به قفل نبودن در بردم با باز شدن در بهت زده به اطراف نگاه میکردم
اتاق همه جاش با آینه پوشیده شده بود دهنم باز موند آینه ها نظم خاصی داشتن واقعا اتاق جالبی بود یه دفعه صدای نیما رو شنیدم
نیما : میدونستی خیلی فضولی😁
من : نخیر برام عجیب بود در توی دیوار برای همین یه نگاهی بهش انداختم
نیما : تو اون اتاق دیگه هم چون عجیب بود رفتی ؟ 😁😂
من : اصلا از کجا میدونی تو اون اتاق رفته باشم ؟😁🤨
نیما : اگه تو نرفتی پس کادو ها پا در اوردن رفتن تو اتاق ؟ 😂
اوه ضایع شدم که 😬
من : ام نخیر دیدم خوابی برای همین رفتم اونجا وسایل کادو کنم
نیما : چرا نرفتی تو پذیرایی ؟ 😁
من : چمیدونم گفتم تو اتاق باشم وسایل بزارم یه گوشه درضمن خیلی خودشیفته ای 😐
نیما : خودشیفته ؟
من : به خاطر عکسا
نیما اخم کوچیکی کرد گفت : شاید دوست نداشتم بری تو اتاق عادت داری همه جا سرک بکشی
من کلا ادم حساسی بودم ولی وقتی بزرگ تر شدم خیلی بهتر شد ولی الان بازم همون قدر حساس شده بودم و نمیدوستم چرا
من با کمی داد و بغض گفتم : نخیر اولا چون از معماری خوشم میاد به خونت نگاه کردم اون اتاق هم چون وسایل ها رو کادو کنم رفتم
و با تنه از کنارش رد شدم رفتم پایین اول میخواستم برم ولی بازم دلم نیومد نمیدونم چرا این چند وقت دل نازک تر شده بودم روی مبل های یاسی خونش نشستم و برای جلوگیری از ریختن اشکام رو به بالا نگاه کردم
کمی نگذشته بود که صدای نیما رو شنیدم
نیما : رها
حرفی نزدم که دوباره صدام کرد
نیما : رها لوس نشو بیا کمکم کن بیام پایین
بدون اینکه نگاهش کنم پوزخندی زدم الان واقعا انتظار داره برم کمکش کنم
نیما : نیای اونوقت خودم میام بیوفتم تقصیر تویه
من بدون حرفی نشسته بودم بعد چند دقیقه دیدم صداش نمیاد تعجب کردم حتما رفته برگشتم که با صحنه ای که دیدم میخواستم از خنده منفجر بشم
اما جلوی خودم گرفتم
نیما نشسته بود روی پله ها و سعی داشت با سرخوردن بیاد پایین تقریبا دوتا پله اومده بود واقعا صحنه خنده داری بود
هعی عرق روی پیشونیش پاک میکرد اوف اوف میکرد بالاخره رسید پایین سرش بلند کرد منم سریع اخم کردم نیما از جاش بلند شد
گفت : ببین اخه چیکار میکنی داغون شدم
شونه بالا انداختم
نیما : الان قهری ؟
حرفی نزدم که گفت : پس قهری
و خودش کنارم روی مبل انداخت
نیما : ببخشید منظوری نداشتم
بازم جواب ندادم
نیما : اگه میخوای ناز کشی کنم بدون اصلا نمیشه
با اخم برگشتم سمتش که خندید زهرمار چه قشنگ میخنده
الان چیشد ؟ گفتم قشنگ میخنده خو به من چه
نیما : پاشو پاشو بریم بقیه جاها رو نشونت بدم
بازم جواب ندادم گفت جاها دیگه ؟ مگه غیر حیاط جای دیگه هم مونده
نیما : اگه بلند نشی خودم بلندت میکنم میزارمت تو همون اتاق عکسا درم قفل میکنم و خندید
اره تو هم تونستی والا به زور خودش نگه میداره اونوقت منم میخواد بلند کنه
حرفی نزدم که بلند شد فکر کردم خسته شد ولی یدفعه اومد سمت و بلندم کرد که جیغ کشیدم
من : بزارم زمین دیوونه تو مگه نمیگی درد دارم
نیما : عه زبونت باز شد و رفت سمت پله جدی بهش نگاه کردم گفتم : نیما بخیه هات که هیچی کمرتم درد میگیره بزارم زمین
نیما : به یه شرط
من : چه شرطی ؟
نیما بهم زل زد و
نیما بهم زل زد با لبخند گفت : اخمات باز کن بریم بقیه جاها رو نشونت بدم
من : باشه اخمام باز میکنم بزارم زمین خونتم هرچی دیدم بسه
نیما : نچ متوجه نشدی شرط اینه مثل بچه خوب بیای بریم خونه رو نشونت بدم
من : 😐😪 باشه بزارم پایین
نیما : نه نشد اول بخند
من : هههههه
نیما : مسخره نکن قشنگ بخند
من : اوف و به اجبار یه لبخند زدم ادامه دادم : خوبه ؟
نیما : بد نبود یه بار دیگه بخند
من : برو بابا و سعی کردم از روی دستاش بیام پایین
نیما خنده ای کرد گذاشتم
نیما : کمرم شکست یه باشگاه برو و خندید
با تعجب به خودم و بعد به نیما نگاه کردم
نیما به معنی چیه سرش تکون داد
من : چشمات بد میبینه کجا من به نظر سنگین میام
نیما : نه خیرم باشگاه لازمی
بروبابایی نثارش کردم واقعا چاق نبودم داشت چرت میگفت 🙁 اه نکنه چاق شدم ای خدا نگم چیکارت نکنه نیما
پشت سرم اومد و از من جلوتر رفت
من : جایی دیگه مگه مونده ؟
نیما : اره مونده ولی میخوام از اول توضیح بدم
در اتاق خودش باز کرد درباره معماری کلی و نوع چیدنش گفت
نیما : خب تموم شد البته معماری ظاهری که حتما خودت با دیدنش میفهمی ؟
سرم تکون دادم گفتم : اهوم
از اتاقش بیرن رفتیم خودش از کجا درباره معماری داخلی میدونه ؟
وارد اتاق عکسا شدیم
نیما : این اتاقم بیشتر برای مهمون بود ولی چون کسی زیاد خونه من نمیمونه عکسا رو گذاشتم دلیل زیاد بودنشم اینه که هم همسر رزیتا عکاس هست هم من خودم از عکاسی طراحی خلاصه تابلو این چیزا خوشم میاد
من : و اینکه خودشیفته ای
نیما : اولا خودت خودشیفته ای دوما من خودشیفته نیستم اعتماد به نفس دارم
من : نه بابا اقای اعتماد به نفس
و از اتاق بیرون رفتیم سرویس بهداشتی و حموم نگاه کلی انداختیم
نیما به در داخل دیوار اشاره کرد
نیما : اینم اتاق اینه
وارد شدیم بازم با هیجان به اینه ها نگاه کردم نگاهم که به انعکاس خودم توی اینه افتاد یادم حرف نیما افتادم که گفت باشگاه لازمی با ناراحتی به خودم زل زدم توی فکر این بودم که چاق شدم یا نه که نیما هم پشتم ایستاد به صورت تو هم رفتم نگاهی کرد گفت : چیزی شده ؟
من : واقعا چاق شدم
نیما قهقهه ای زد گفت : جدی گرفتی ؟ شوخی کردم بابا هیکلت خیلی هم خوبه
الان نیما گفت هیکلم خوبه بچه پررو
من خودم بی تفاوت نشون دادم گفتم : خب تموم شد نشون دادنت
نیما : نچ این کل ماجرا نیست
سمت یه اینه رفت و به دست هلش داد اینه کنار رفت
وای چنگده باحال بود
یه اتاق پر از کتاب
یه کتابخانه کوچیک مخفی چنگده باحال 🤩 یه میز و صندلی چوبی هم بود و بوی عود توی فضای پیچده بود یه در دیگه هم بود اینجا چقدر پیچ در پیچ بود
من: تو اون در چیه؟
انگار هول شده باشه گفت: هیچی انباریه فقط
یعنی تموم شد
من: تموم؟🙁
نیما خنده ای کرد گفت: نه حیاط مونده
مثل بچه ها دستام بهم کوبیدم گفتم بریم
نیما: ام الان دیر میشه بریم بقیه وسایل بگیریم دوباره میایم
من: باش ادامه دادم میخوای برم وسایل پانسمان بگیرم عوض کنی بعد بریم؟
نیما: نه یدفعه همه چیز بگیریم
من: اوکی
سوار ماشین شدیم به راه افتادیم حال نیما بعد یه خواب بهتر شده بود انگار جون دوباره گرفته
من: خب کجا برم
نیما: بوتیک ایده آل میدونی کجاست؟
من: اره قبلا ازش خرید کردم
نیما: اونجا وسایلش مردانه است چی خرید کردی
من: برای تولد مهدی رفته بودم چیزای شیکی داره
نیما: اره همچی داره دیگه من همیشه از اونجا خرید میکنم
بالاخره رسیدیم با ورودمون پسر جوونی به استقبال مون اومد فکر کنم صاحب بوتیک بود
نیما و پسره با هم گرم گرفته بودن ماشاالله همه رو میشناسه بعد بالا و پایین کردن اجناس بوتیک بالاخره چیزایی که میخواست انتخاب کرد یه جفت کفش، پیراهن، شلوار،عینک و ساعت دهنم از این همه خرید باز موند دارندگی و برزندگی هر کی ندونه انگار خودمون برای تولد ادامس شیک بهم میدیم والا بخدا 😂ولی خب این برای مهمونی انقدر خرید میکنه
من: تموم شد بریم؟
نیما: نچ خودم چی پس.
من: عه راست میگی
یکی از لباس برداشت رفت اتاق پرو بعد چند دقیقه اومد بیرون
نیما: چطوره؟
من: ام رنگش بهت نمیاد
یه لباس خودم بهش دادم گفتم: اینو امتحان کن
دوباره رفت اومد
من: نچ خوب نیست
همینطور میرفت و میپوشد من اشکال میگرفتم
نیما: اوف از منم سخت پسند تری خوبه دیگه؟
من: نه جالب نشده توی تنت
برگشتم به اطرافم نگاه کردم هردومون دنبال یه لباس مناسب میگشتیم که یدفعه دوتایی گفتیم: اون
بهم نگاه کردیم خندیدیم
دوباره رفت وقتی پوشید از اتاق اومد بیرون
نیما همون طور که جلوی اینه ایستاده بود و خودش نگاه میکرد گفت: چطوره
من: عالی
نیما با لبخند گفت: پرتغالی 😂
بعد حساب کردن از بوتیک بیرون اومدیم سوار شدیم
من: با اینم دوست بودی
نیما: چند دفعه توی مهمونی سیاوش دیدمش بچه باحالیه
من: نه بابا
نیما دهن باز کرد جواب بده که گفتم: نمیخواد بگی زن بابا 😂
نیما به شوخی مثل دخترا گفت: ایش روشن کن بریم شب شد
به خاطر عجله ای که به خاطر دیر شدن بود داشتیم با سرعت رانندگی میکردم که
یدفعه یه ماشین پیچید جلوم زود زدم روی ترمز که باعث شد من و نیما به جلو پرت بشیم نیما کمربند بسته بود اما من نه
نزدیک بود سرم با شیشه جلو برخورد کنه که نیما دستش گرفت جلوم و از برخورد سرم به شیشه و فرمون جلوگیری کرد وای نزدیک بود ها
تقصیر اون بود چون از قسمت ورود ممنوع پیچیده بود
نیما خواست پیاده بشه که گفتم : کجا ؟
نیما : یعنی چی کجا نباید بهش یه چیزی گفت
من : اوف میخوای دعوا راه بندازی
نیما : دعوا چیه نمیخوام برم فحش بدم کتکش بزنم که
پشت بند حرفش از ماشین پیاده شد که منم پیاده شدم
راننده ماشین پسر بود فکر کنم دختره هم دوست دخترش بود شایدم خواهرش به هرحال به من ربطی نداره
پسره حواسش به ما نبود انگار سرش درد میکرد دستش روی شقیقه هاش گذاشته بود حتما برای همین اینطوری رانندگی میکرده
نیما : داداش مواظب باش داشتی به کشتنمون میدادی
پسره جواب نداد وا نیما با ریزبینی مشغول دید زدن پسره بود
حرکاتش عجیب بود انگار حتما باید پشتش به ما باشه 😂
نیما : با شمام ها
بازم پسره سکوت کرد و نیما جوابی نگرفت
این دفعه نیما میخواست بیاد جلوش ولی پسره چرخید مثل این کارتون ها شده هی نیما میومد این طرف پسره میرفت اون طرف
خندم گرفته بود نیما که خسته شده بود گفت : حاجی چی زدی قاطی کردی ها
با این حرف نیما از خنده ترکیدم که پسره برگشت 😂🤣
نیما با تعجب داشت پسره نگاه میکرد نکنه اینم میشناسه 😐 نه توروخدا 😐💔😂
نیما : تویی 😐 میگم چقدر اشنا میزنی 😐
من : نههههه اینم میشناسی
یما تک خنده ای کرد و گفت : اره خوبم میشناسم
پسره : س.. لام
من : سلام به نیما نگاه کردم معرفی نمیکنی ؟
نیما : چرا الان معرفی میکنم به پسره اشاره کرد ارشام داداشم
ارشام : عه تو هم با دختری پس نمیتونی چیزی بگی بعد شیطانی خندید و ابروهاش بالا انداخت که قیافش خنده دار شد
ارشام قیافه شیطونی داشت معلوم بود از این بچه شرسات
من با خنده گفتم : اونطور که فکر میکنی نیست
نیما : چه زود پسرخاله میشه مفرد خطاب میکنه 😐
خواستم جواب بده که ارشام با نیش باز گفت : دوست داره به تو چه
من : اینطور که ایشون داداش شماست من پسرخاله نشم خودش میشه 😂
نیما : من کجا زود پسرخاله میشم
من : اصلا 😐 شما که همیشه با فامیل صدا میزنی مگه نه
تازه من الان 24 ساعتی هم هستم که پیش شمام ها
نیما : 24 ساعت کجاست بابا ضبدر دو کردی 😂
من : نخیرم یکم فکر کن
نیما : اها تو از صبح دانشگاه حساب کردی 😁
من : بله پس چی
ارشام : یه لحظه یه لحظه اینجا چه خبره ؟
دختره از ماشین پیاده شده بود با لحن خیلی لوسی گفت : ارشاااام
ارشام : جانم عزیزم
دختره : دوساعت چیکار میکنی ؟
ارشام : هیچی تو برو بشین میام
دختره چشماش تاب داد گفت : باش
بعد دوباره به ما نگاه کرد چشاش تاب داد
ایش هعی تکرار میکنه 😐
من : گلم انقدر چشمات تاب نده چشات چپ میشه میترشی و لبخند حرص درار ای زدم
دختره با صدای جیغی گفت : ارشام نگاه کن چی میگه اگه ماشینشون چیزیش شده پولشون بده برن دیگه بعد پوزخند زد گفت : حتما با ماشینشون پول غذاشون در میارن
دوست داشتم دختره رو خفه کنم اخه ماشین نیما رو نمیبینه اخه کسی که همچین ماشینی داره این چیزا براش مهمه ایش
من : اولا ماشین کاملا سالمه دوما بنظرت با این ماشین این پولا کوچیک چی حساب میشه
دختره : یه پرایده دیگه
وا کوره دختره
نگاهی به پشت سرم کردم که دیدم یه ماشین دیگه کنار ماشین نیما پارک کرده
من : ماشین ما اون پرایده نیست کناریشه
ارشام : ماشینتون ؟
من عصبی شده بودم گفتم : نخیر ماشین ایشون و به نیما اشاره کردم
دختره : ایش تو خیلی رو داری ها از شعور هم هیچی حالت نیست
میخواستم حرفی بزنم که.......
خب دیگه تا پارت بعد فعلا الان میخوام لباسایی که نیما خریده رو بزارم 😁 سعی میکنم پارت بعد زود بزارم 😇( عکس لباس کیارش )
لباس نیما
30 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
لواشک من بزار دیگههه🥺
میشناسیش
آبجیه یکسالمه😁
چتای قبل نگاه کتی متوجه میشی🙂
ابجی یه پارت طولانی نوشتم
ولی کسی هنوز نخونده و نظر هم نداده🥺
اجی کوثر بزار دیگه مردم
من آجی مارشمالو هم اون آکانتم خراب شد😐😢
حدس زدم تو باشی عزیزم🥺اره اومدم به زودی هم پارت داریم🥺
آخجوننن🥺💜
اجی هاش ازش خبر ندارن؟
دو ماه پیش این پارت گذاشتی کجااااییییی
پارت بعد لطفا
کجاییییییی
کجاییییی؟؟ یک ماه پیش این پارت گذاشتیییییی پارت بعد
بچه ها من نمیدونم دقیقا آبجیم کجاست اما مطمعنم برمیگرده♥🙂
ناسلامتی 1 ساله داخله تستچیه🥺😊💜
فدای تو بشم ببخشید نبودم
اما یه پارت بسیار طولانی میزارم🥺شایدم دو پارت🥺
دوستون دارم
اومدیییییی🥺🥺🥺🥺
پارت بعد