
های ارمی^^ من نارا هستم و این اولین تستی هست که داخل تستچی میزارم اما اولین داستانی نیست که مینویسم و چند رمان نوشتم (: این رمان از اونجایی که قراره طولانی بشه فعلا بی تی اس داخل داستان نمیاد . ولی حتما باید از اول داستان بخونید تا متوجه کلیت داستان بشید . داستان: اسم دختر داستان نارا هست (میتونید اسم خودتون رو در نظر بگیرید) . نارا ۱۸ سالشه و ترم اول دانشگاه هستش . ملیتش ایرانی هست و داخل ایران به همراه خانوادش زندگی میکنه . پدرش تاجر هست و صاحب یک کارخانه داخل کره و ایران هستش . ی خواهر به اسم سانی (سانیا )داره که رابطش باهاش خوبه . از داستان چیزی نمیگم چون اگه چیزی بگم داستان لو میره . سو^^ لتس گو....(:
به نام خدا♡ صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم . اول رفتم سرویس بهداشتی و دست و صورتم رو شستم . یکم موهام و لباسمو مرتب کردم و از اتاقم رفتم بیرون . اول ی صبح بخیر بلند به بقیه گفتم و جوابش رو هم شنیدم . بعدش کنار سانی رو صندلی نشستم و ی پس گردنی اول زدم بعدم ماچش کردم ^^ (به من میگن ابجی نمونه) طبق معمول مامان سری از روی تاسف برام تکون داد و همگی مشغول خوردن صبحانه شدیم . بعد از تموم شدن صبحانم سریع رفتم سمت اتاقم تا حاظر بشم و دیر نرسم دانشگاه .
طبق معمول اول مسواک زدم و بعد نشستم جلوی میز ارایشم . اول بافت دیشب موهام رو باز کردم و موهای بلوند و بلندم رو شونه زدم . اتو رو زدم به برق و موهام رو اتو زدم . جلوی موهام رو ی بافت فوق العاده قشنگ که از اینترنت یاد گرفته بودم زدم . بقیه ی موهام رو هم ازاد گزاشتم . بعدش ی کرم مرطوب کننده به پوست سفیدم زدم چون نیازی به کرم پودر نداشت ^^ بعدش ی خط چشم نازک که خیلی معلوم نبود اما حالت چشمام رو تغیر میداد . بعدش یکم سایه ی تیره زدم پشت پلکم که چشمای ابیم رو زیبا تر میکرد . این زیبایی رو مدیون خدا بودم که این چشمای بابا و موهای مامانو داده بهم (: بعد از ادن بلند شدم و شلوار لوله ای مشکی کوتاهم رو پوشیدم ، بعدش مانتوی سرخوابی رنگی که تا زانوم بود رو پوشیدم . بعدش رفتم جلوی اینه و مقنعه ام رو سرم کردم و بافت جلوم رو میزون کردم . بعدش عطر رو روی خودم خالی کردم و کولم رو انداختم رو دوشم . کفشم رو از جا کفشیم برداشتم و از اتاق زدم بیرون .
از بقیه خدافظی کردم و بعد از برداشتن سوییچ آریزو البالو رنگی که بابا برام به خاطر قبولی دانشگام خریده بود از در زدم بیرون . وارد پارکینگ شدم و سوار ماشینم شدم و از پارکینگ زدم بیرون . جلوی در بوق زدم تا آقا کمال (باغدار) در پارکینگ رو باز کنه . بعد از اینکه اومد از پارکینگ زدم بیرون و روندم به سمت دانشگاه . بعد از رسیدن و پارک کردن ماشین وارد دانشگاه شدم و رفتم داخل حیاط . اول رفتم پیش دوستم پری . با هم حرف میزدیم تا اینکه کلاسامون شروع شد و هر کدوم رفتیم کلاسای خودمون .
بعد از تدریس استاده و جزوه نویسی من کلاس تموم شد . داشتم از کلاس میرفتم بیرون که مانی پسر یکی از سهامدار های شرکت بابا جلوم سبز شد . (مانی = م _ نارا = ن) م: سلام ن : سلام . کارتو بگو م: ع چرا انقدر خشن ن:کاری نداری برم حوصلتو ندارم م: از خانم متشخصی مثل شما بعیده همچین رفتاری نارا جون ن: یادم نمیاد اجازه داده باشم با پسوند جون صدام بزنی ! یهو همه دوستار پشت سرش زدن زیر خنده بدجور خیتش کردم . حقشه پسره ی نچسب . مانی رو کنار زدم و توجهی به قیافه ی قرمزش نکردم و از کلاس زدم بیرون .
مانی پسر یکی از سهامدارای شرکت باباس. خیلی پسر رو مخ و نچسبیه . تو دانشگاه هی پاپیچم میشه . چند بار به بابا گفتم اونم به مانی هشدار داده اما مانی پررو تر از این حرفاس. بی خیال این افکار شدم و رفتم کافه تا یکم استراحت کنم . اول ی قهوه لایت سفارش دادم و بعد هندزفیری ام رو به گوشی وصل کردم و آهنگ لایف گوز آن بی تی اس رو گوش دادم . همیشه این آهنگ بهم آرامش میده. چشمام رو بستم و زیر لب با خودم میخوندم .... بعدش یهو با برخورد چیز محکمی به گردنم چشمام رو تا سر حد ممکن باز کردم .
خواستم برگردم طرفو با خاک یکسان کنم که پری رو دیدم . به این اسکل بازیاش عادت داشتم اما دستش سنگین بود لعنتی. پ: دختر چه خبرته یکم آرومتر اون صدای قشنگتو به رخ بکش -_- وا این چی میگه ؟ ن : چی میگی تو؟ پ: ایششش ، دوباره تو رفتی تو فاز اون کره ایا و بلند بلند داشتی آهنگ میخوندی خره من . ی نگاه به دورم انداختم دیدم همه زل زدن ب من . یکم خجالت کشیدم اولش اما بعدش یکی از دخترای میز بقلی گفت: نارا جون میشه بازم بخونی ؟ صدات خیلی قشنگ بود . اولش مخالفت کردم و بهونه ی حراست رو اوردم . اما اون رفت در کافه رو بست و رو به بقیه گفت مشکلی نداره که؟ بقیه هم موافقت کردن و مشتاق خیره شدن به من . اولش خجالت کشیدم اما بعدش خجالتم رو گذاشتم کنار و شروع کردم به خوندن لایف گوز آن بی تی اس .....
*پایان آهنگ خوندن* چشمام رو باز کردم که دیدم همه با دهن باز زل زدن به من . اول بک کردم بد خوندم اما با تشویق بعدشون نظرم عوض شد . با لبخند به جمعیت نگاه کردم و تشکر ارومی کردم . همون دختر میز بغلی برگشت گفت : وای دختر فوق العاده بود . چه جور انقدر عالی کلمات کره ای رو میگفتی؟ نارا: راستش من از راهنمایی به خاطر علاقم به کره زبان کره رو کم کم یاد گرفتم تا الان که با بابا به عنوان مترجمش به کره سفر میکنم . دختره: واو چه جالب ی لبخندی بهش زدم و بعدش با پری رفتیم بیرون . کلاس های بعدی رو هم گذروندیم و خواستیم بریم خونه . با پری خدافظی کردم و رفتم سمت ماشینم .
سوار ماشین شدم و آهنگ دینامیت و بوی ویت لاو بی تی اس رو پلی کردم و همخونی کردم باهاش . به خونه که رسیدم وارد شدم و طبق معمول سلام دادم و رفتم اتاقم . لباسامو در اوردم و پریدم حموم ی دوش کوچولو گرفتم . بیرون که اومدم نم موهامو با حوله گرفتم و یه شرتک سفید با تاپ قرمز که روش نوشته بود بی تی اس پوشیدم . کرم مرطوب کنندمو زدم و رفتم پایین پیش بقیه . بابا که طبق معمول رفته بود شرکت . مامان هم مشغول کارای مزون خودش بود . راستش خانواده ی پولدار و سرشناسی بودیم اما رابطمون صمیمی نبود . به خاطر همین پول از هم دور شدیم .
همیشه حسابم پر پول بود تا بهونه گیری نکنم اما من دلم دورهمی گرم خانواده رو میخواست . ن پول ! نه اینکه صبح بابا بعد من بره شرکت و شب برگرده ، مامان هم درگیر کار های مزونش و سفر های گاه و بی گاه بابا که اکثرا خودم همراهش بودم و دوری از خانواده . راستش از همه بیشتر دلم برا سانی میسوخت . من حداقل دوستای دانشگامو داشتم . اونم دوست و رفیق تو مدرسه داشت اما خب وقتی میاد خونه تنهاست . بی خیال فکر کردن شدم و رفتم رو مبل نشستم . سانی تو اتاقش بود مامانم تو اتاق کارش .
طبق معمول تا کمر رفتم تو گوشی . اول رفتمتو اینستا و پیجمو چک کردم . به جز مانی که هر روز درخواست میداد، درخواست های بقیه رو قبول کردم . تو اینستا میچرخیدم . همه ی پیجای فالویینگم جز دوستام از بی تی اس بود . راستش من پنج ساله ارمیم(: بعضیا مسخرم میکنن و میگن چیَن این کره ای ها انقدر دوسشون داری . منم بی توجه بهشون از کنارشون رد میشم و جوابشونو نمیدم ، اما از درون ناراحت میشم که به پسرام توهین کردن .
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اینا تا حالا عشقو تجربه نکردن . بی تی اس . ی گروه پسرونه که من با تمام وجودم عاشقشونم .[ البته نیم درجه ته ته رو بیشتر(:] عاشق کسایی که همیشه پیشم بودن . روزایی که از دوستام ضربه خوردم پیشم بودن و بهم انرژی دادن .(منظورش با حرف ها و آهنگه نه حضوری) اونا یه کاری کردن من عاشق خودم بشم و به زندگی امیدوار بشم. اما هیچ وقت نتونستم پسرای رویاییمو ببینم . چون هر وقت با بابا میرفتیم کره فقط میرفتیم بوسان ، هیچ وقتم بابا اجازه نمیداد من به سئول برم و پسرا رو ملاقات کنم ):
بی خیال گوشی شدم و بعد از چرخ زدن تو گوشی رفتم اتاق تا بخوابم ، تا شام هنوز وقت مونده بود . از پله ها رفتم بالا و اول رفتم اتاق سانی . ن : به بهههههه آجی خره خودم چه خبرا سانی کوچولو . س: اولن ک خر خودتی ، دومن کوفت سانی کوچولو درد سانی کوچولو . عه میری رو مخم . خیر سرم ۱۳ سالمه هاااااااا. ن : خب حالا کشتی منو . اومده بودم بهت سر بزنم ببینم چه میکنی که میبینم طبق معمول تا کمر تو لپ تاپی :/ س: عاااا نه که خودت تا کمر تو گوشی نیستی ! به معنای واقعی کلمه لال شدم:| ن : خب حالا من میرم بخوابم س : بابای نارا کوچولو(: ن : کوفت در اتاقو بستم و رفتم اتاق خودم .
چراغو خاموش کردم و رفتم زیر روتختیم و به دنیای خیالی خودم سفر کردم (: ~~~~ با زنگ خوردن گوشیم از خواب بیدار شدم که دیدم پریه . ن : ها چته این موقع زنگ زدی پ : ایششش تو باز خواب بودی از خواب بیدارت کردم سگ شدی حتما کار واجب داشتم که ساعت ۱۲ شب زنگ زدم بهت دیگه . ن : چییییییی ۱۲ شب؟؟؟؟ بعد ی نگا ب اتاق انداختم دیدم بعله تاریک تاریک ، بعد ساعت گوشیمو دسدم ، دیدم راست میگه ۱۲ و ۵ دیقس . پ : از دست تو نارا ساعتم نمیدونی دیگه؟ ن : هوووف غروب خسته بود خواستم تا شام بخوابم خستگیم در بره . نمیدونم چرا بیدارم نکردن . حالا تو ول کن کارتو بگو پ :
پ : خب راستش ........ ~~~~~ خب خب این پارت اول بود امیدوارم خوشتون اومده باشه(: کامنت یادتون نره ! آی پرپل یو گایز (: بای
ادامه دارد ......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالی❤❤❤❤❤
کارت عالیه عزیزم تو اولین کسی هستی که مدل نوشت رمانش و موضوش رو خیلی
دوست داشتم 👍💜
خوبه لطفا پارت بعدی روبزارید ضمن اسمت خیلی خوشکله معنی اسمت چیه؟ آرمی جونم 💜💜💜😘😘😘
عالی بود حتما ادامه بده 💜💜💜💜💜
کاملا با اخر اسلاید 10 موافقم 😢😢😢😢💔💔💔😞
💚💜
وایی خیلی. داستانت قسنگ بود.
منم چونکه به آرمی هستم همه مسخرم میکنن من بهشون توجه نمیکنم ولی ولی وفتی زیادی پرو میشن با خاک یکسانشون میکنم.😉
که یه بار با پسر داییم دعوا کردم.
منتظر پارت بعدیت هستم§
دقیقا
خوشحالم دوست داشتی💚💜
خیلی عالی بود پارت بعدی رو هر چه زود تر بذار ♥️
چشم 💚💜
عالی واقعا فوقالعاده اس فق بعدی هارو زود زود بزار تحملشو ندارم صب کنم . راسی ت چن سالته نارا ؟😊
چشم حتما 💚💜
۱۶ سالمه
تروخدا زود بذار پارت بهدو خیلی باحال بود😢منم همینم با فرق اینکه من یه دختر بدقیافه شبیه میمونم که چشا و موهام سیاهه 😐ولی من چپ میرم زاست میرم مسخره میشم ولی باز با تمام وجودم عاشق پسرام و آرزو دارم که یک روز ببینمشون باید واسه اون روز یه فکری بکنم چی بکشم سرم؟😞
اینجوری نیست عزیزم همه زیبایی های خودشونو دارن . مهم زیبایی ظاهر نیست ، زیبایی باطن از همه چیز مهم تره و اینکه پسرا زیبایی ظاهر براشون اهمیت نداره .
امیدوارم هممون به آرزو هامون برسیم و پسرا رو ببینیم(:
به نظرم که همه چیز عالی بود عزیزم 😍😍😍😍
لطفا لطفاً ادامش بده و زودی قسمت بعدی رو بذار من بی صبرانه منتظرم 🤩🤩♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
چشم عزیزم حتما پارت بعدی رو زود می زارم 🙂💜