از اینکه داستانم رو خوندین خیلی ممنونم💜لطفا نظر هاتون رو درمورد داستانم بگید چطور بود😊❤ خیلی ممنونم....امیدوارم سال تحصیلی خوبی داشته باشید🤗📚
.و بعد یونگ تیر رو خلاص کرد.....از زبان کوک: بعد از اینکه یه مشت زدم توی صورتش😌
اون من و روی زمین انداخت و اسلحهش رو سمتم گرفت😣.....از ترس چشم رو بستم....😣.....چی چرا دردی ندارم یعنی مردم😨....چشام رو باز کردم دیدم جلو اسلحه لیا وایستاده😨😢لیااااااا......کوک: لیا😢.....از جام سریع بلند شدم ....یونگ از تعجب تکون نخورد و حتی چیزی نگفت و اشک از چشماش می اومد پایین....یونگ: لیا تو نه چرااااااا( با داد)
لیا روی زمین نشست دستش رو گذاشت روی شکمش همون جایی که تیر خورده بود....کوک: لیا چرا اینکارو کردیی😢😭.....لیا اول یه صرفه کرد که همراه با صرفش خون بود...لیا: کوک من متاسفم🙂صرفه ....کوک: چیزی نیست الان خوب میشه🙃فقط بیدار بمون باشه😢.....لیا سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد...کوک همچنان داشت گریه می کرد...لیا: کوک بابت همه چیز ازت ممنونم.....کوک: چی نه لیا صبر کن تو که نمی خوای نه نه لیا بیدار بمون ازت خواهش می کنم😢....بعد کوک دست لیا رو گرفت ...دست کوک هم خونی شده بود....کوک یه لحظه سرش رو اورد پایین وقتی سرش رو اورد بالا دید چشم های لیا بستست😢....کوک: نه نه لیا بیدار بمون لطفا ......الان می برمت بیمارستان.....وقتی که کوک می خواست لیا رو بغل کنه یونگ یقه ی کوک رو گرفت و بلندش کرد...یونگ: همش تقصیر تووووووو( با داد) ....کوک هیچی نمی گفت فقط گریه می کرد...یونگ اسلحهش رو دوباره سمت کوک گرفت...یونگ: این دفعه به دست خودم میمیری.....کوک: دیگه 😠هیچی برام مهم نیست
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
رمانت رو تا آخر خوندم عالی بود💜🙂
عالیییی بودددددد
....آگاتا
خیلی ممنونم😊
خاهیش ♡
~~ اگاتا