
خب پارت دومه ....پارت اول هنوز نرفته رو صفحه اصلی ولی به اصرار یه عدتون گذاشتمش .....به هر حال امیدوارم لایک کنید ...البته این داستانم زیاد مهم نیست برام ولی داستان جدیدم واقعا نیاز به لایک داره چون کل تابستان رو براش زحمت کشیدم و اینقدر خوبه که خودم هزار بار خوندمش مخصوصا قسمت طنزش😹👌
*اینجا تیمارستانه! _ چ...چی ؟! من تو تیمارستان چیکار میکنم ؟! من کاملا سالمم !*ببینید اقا همه این روانی هایی که اطرافتن اولش همینو میگفتن !*پرستار یه ارامبخش بهش بزن ! _ بسه !!! ولم کنیدددددد !!!! بهم دست نزنید !!!اما اونا بدون توجه به دست و پاهایی که میزدم آمپول رو به من زدن ...... وقتی بیدار شدم تو یه اتاق بودم !با خستگی و کسلی سرجام نشستم ...کلی فکر کردم ! چرا باید مقاومت کنم ؟! برای چی؟! برای کی؟! رزی منو ول کرد! پدر و نامادریم منو اوردن اینجا ! به خاطر رزی مادرمو از دست دادم ! اره من حقمه اگه دیوانه نبودم شهرت و محبوبیتم رو کنار نمیذاشتم به خاطر دختر یه خلافکار !!! با باز شدن صدای در رشته افکارم پاره شد نزدیکم اومد و رو صندلی رو به روم نشست * اسمت چیه _یون ......نه ..... *چوییی سوبین * چند سالته _ 24 * خانوادت کین!؟ _ *کسی که منو آورده بهتون اطلاع نداده؟!* نه ما اونو ندیدیم _ نه ندارم * مشاور براتون میگیریم ! _ *من نمیخوام کسی رو ببینم سریع منو از اینجا ببرید ! * اما روانشناس....._ گفتم که نمیخوام ....به پرستار حمله کردم چون کنترلمو از دست داده بودم چند نفر اومدن و منو از اون جدا کردن و منو انداختن تو یه اتاق انفرادی که هیچکس توش نبود و فقط خودم بودم
چند روز بعد منو انتقال دادن به یه اتاق که یه دختر توش بود ! رفتم تو اتاق همه جا تاریک بود برقارو روشن کردم که صدای داد یکی بالا اومد + هوییییی چیکار میکنی ! اههههه نمبینی یه الاغی اینجا خوابیده 😤_ ببخشید نمیدونستم کسی تو این اتاق باشه ! _ اههه اگه گذاشتن کپه مرگمونو بذاریم بلند شد و رفت یه گوشه دیگه خوابید ! رفتم خودمو پرت کردم رو تخت و نمیدونم چی شد که چشام گرم شد کم کم خوابم داشت عمیق میشد که یه دفعه با صدایی بیدار شوم + هییییی بیدار شووووو _ هااااا!!!! چی شده ؟! + هیچی خواستم تلافی کنم 🤭_* دیوانه ای دختر + اگه نبودم که اینجا جام نبود _ اههه خدایا ...با عجز از جام بلند شدم و به دختر رو مخ رو به روم چشم دوختم _ من گشنمه غذا نداریم ؟! + مگه رستوران اومدی یا خونه ! یک ساعت دیگه وقت غذاست !راستی تورو برای چی اوردن اینجا ! _ تیمارستان چه کسایی میارن به نظرت ؟! 😐+ اخه بهت نمیخوره خول باشی اقای مین یونگی_ چ...چی؟! تو..تو منو....از کجا میشناسی !!!!
+ همم😊کیه که شمارو نشناسه من فنتون هستم _اها اون که مال پنج سال پیش بود فکر نمیکردم کسی منو یادش باشه + اینو نگید!!! حالا نگفتی ! _ پدرم منو آورده اینجا + دقیقا مثل پدر من _ پدر تو ؟! + اره !به خاطر اینکه با دوست پیرش ازدواج نکردم منو انداخت اینجا ! _عاااا ! چه بددد ! + اما میخوام فرار کنم ؛ _چی ؟! اما سخته از اینجا فرار کنی + اسونه شنیدم اینجا یه راه مخفی داره _و..واقعا ؟! +امممم بلند شد که بره دستشو گرفتم _اسمتو نگفتی +ها؟! اممم...لیا ! اسمم لیاست و سریع از اونجا دور شد !
نزدیک وقت ناهار بود غذامو که گرفتم رو یکی از میز ها خواستم بشینم که یه عده قلدر دیوانه اومدن و رو نیمکت ها نشستن بلند شدمو رفتم رو نیمکت کناری دیدم یه عده اومدن رو سرم *ههه این جوجه فوکولی رو ببین به چه جراتی اومدی اینجا نشستی _مگه نشستن رو صندلی جرات میخواد.. *هممم😏بستگی داره چه صندلی ؛ این صندلی رئیسه _مگه تیمارستان هم رئیس داره ؟! فک کنم شما فیلم زیاد دیدین اون زندانه تیمارستان چه به این حرفا *چقد.....$بسه !*اما رئیس $گفتم بسه ! اون مردی که انگار رئیس صداش میکردن اومد طرفم و یقمو گرفت و پرتم کرد وسط سالن $دیگه این طرفا پیدات نشه ! با عصبانیت بلند شدم و خواستم برم طرفش و پر زیرش چشش بادمجون کنم که لیا اومد جلوم +یونگی چیکار میکنی ! صبر کن _اون عوضی چطور ... +عقلتو از دست دادی ؟! نمیخوای که بری بزنیش نه ؟! _مگه اون کیه ؟! لیا تک خنده ای کرد +یعنی واقعا اونو نمیشناسی؟!اون قوی ترین بوکسر شهر بوده ،خیلی قلدره و مشکل روان داره پدر و مادرشم اوردنش اینجا ؛لطفا همین یه بار کاری باهاش نداشته باش _.....+خب ؟! پوف کلافه ای کشیدم و چشم اره ای به اون مرد بی خاصیت رفتم _باشه +خوبه غذا تو بردار بیا _ باشه .....
چند روزی گذشت اون مرده که اسمش هیون بود مدام مارو اذیت میکرد اما لیا مدام منو اروم میکرد یه روز تو حیاط بودیم که _لیا تو چند وقته که اینجایی +من ؟! سه ساله _س..سه سال ؟! +اوهوم _قبل از اینکه بیای اینجا چیکار میکردی +نقاش بودم _واقعا ؟! +اوهوم _تو این چند سال پدرت اومده پیشت ؟! دیدم اشک تو چشاش جمع شد _ببخشید پرسیدم +دفعه دیگه درمورد پدرم حرف نزن _ب..باشه همینطور که داشتیم تو حیاط قدم میزدیم اون چند تا پسر قلدر با رئیسشون هیون داشتن میومدن ما هم داشتیم میرفتیم که یکیشون منو هل داد و افتادم زمین ایندفعه واقعا کنترلمو از دست دادم و با شدت بلند شدم و........
بلی بلی تموم شد 😐😂✊ خب آنچه خواهید خواند 😐✌️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پشییییییی این چرا اینقدر خفن بودددد😔🤨😂
پارت بعدو بزار
به راستی که جناب مین یونگی آنهایی را که بد جایی کات میکنن را دوست ندارد 😂😂😂
آجی خیلی بدجایی کات کردی 😂
من از کنجکاوی دق میکنم حالا ببین 😂
زود بزارش تلوخدااااال🥺🥺🤗🤗🤗🤗💜💜💜💜
عاجی این خیلی خیلی عالیییی بود اجی بزنمت دسته تبرم کو .... اها اینا هاش بیا ادبت کنم یعنی چی این مهم نیست 😐🪓🪓🪓 بزنم بشت اخه 😐🪓🥄 💕💕
اسکرین گرفتم نت نداشتم بخونم
ایننننن داستان مهم نیس؟
ن مهم نیس؟😐💘
چ عجب ولی حال ندارم بخونم
پارت جدید اومدددد پارتی بگیریم😹😹پارتی پارتی یههه.
خیلی خوووب بود عالی💕😻👩🦯😹
واو .... تو کف این پارت موندم ایزی ایزی تامام تامام