
ببخشید دیر شد💖
لی با چشم های لوچ شده داشت به کاشی نگاه می کرد فردی رو که نزدیکش بود کشید طرف خودش. دی.او : هوی ببو گلابی چه خبرته ؟ لی : نگاه داره تکون می خوره. دی.او : پسرا لی یه چی پیدا کرده بیاید. همه دورش جمع شدن و با کلی سعی و تلاش اون کاشی رو از جاش در اوردن داخلش یه جعبه بود صدای پا از بیرون میومد و هر لحظه داشت صداش نزدیک تر می شد. چن و شیومین و لی تو کمد قایم شدن. کای و سهون و چانیول تو وان حموم که یه پرده هم جلوش داشت. کریس و لوهان زیر دوتا از تختا قایم شدن. تائو و بکهیون و دی.او هم پشت در فقط سوهو مونده بود. در باز شد سوهو سریع با تی زد تو سره کارآموزه بیچاره که بیهوش شد😂 پسرا اومدن بیرون و با تعجب بهش خیره شده بودن. سوهو : خب چیکار می تونستم بکنم حالا بیاید کمک باید بزاریمش رو تخت. همین کار رو کردن و جعبه ای رو که پیدا کرده بودن رو هم همراه خودشون بردن.
ناهی : باورم نمیشه پیداش کردید ازتون ممنونم. کریس : کاری نکردیم بابا. ناهی : حالا میشه دره جعبه رو باز کنید ؟ بکهیون درش رو باز کرد توش یه چندتا عکس بود همه اش هم عکس های دو نفره ی ناهی و همون کاراموزی بود که سوهو زد تو سرش بیهوشش کرد. چانیول :نکنه این جونگ وونه؟ ناهی : خودشه. لوهان : شما که تو این عکس ها خیلی خیلی با هم صمیمی بودید پس چی شد؟ ناهی : بعدا تعریف می کنم. تائو : پس چاقوئه کو نیستش که مگه تو مطمئن نبودی همین جاست ؟؟ ناهی : لعنتی شاید یه جای دیگه قایمش کرده. چن : میگم به غیر از اون چاقو مدرک دیگه ای نیست که ثابت کنه اون پسر قاتل توئه؟ ناهی : یادمه یه فیلم از دوربین های مخفی بود که موقع ارتکاب جرم گرفته شده بود. شیومین : یعنی دسته کیه ؟ ناهی : نمی دونم یا دست خودشه یا دوستاش.
سهون : خب تعریف کن چجوری کشتت. ناهی : یه شب وقتی بقیه ی کاراموزا رفته بودن سالن غذاخوری من اصلا اشتها نداشتم چون حالم خوب نبود موندم تو اتاق تا استراحت کنم داشت بارون میومد یه دفعه برقا رفت از جام بلند شدم که برم شمع روشن کنم وقتی روشن کردم دیدم جونگ وون با یه چاقو ی تیز تو دستش جلوم ایستاده هرچی بیشتر بهم نزدیک می شد منم بیشتر می رفتم عقب تا اینکه با اپن آشپز خونه برخورد کردم اون چاقو رو محکم سه بار تو شکمم فرو کرد وقتی داشتم تن بی جونم رو بهش نزدیک می کردم و خودمو رو زمین می کشیدم تا کمکم کنه اون فقط رفت رفت و من اونجا مردم. قطره اشکی از چشمش چکید پایین اعضا هم بغض کرده بودن. کای : شما از کی هم دیگه رو می شناختید ؟ ناهی :راستش پدرامون با هم دوست بودن و منو جونگ وون از بچگی با هم دوست بودیم هردو علاقه ی شدیدی به ایدل شدن داشتیم یه روز پدر و مادر من تو جاده تصادف کردن و مردن من به غیر از اونا هیچ کس رو نداشتم پدر و مادر جونگ وون منو به فرزند خوندگی قبول کردن ما روز به روز بزرگ تر می شدیم طی یه سری اتفاق توی کمپانی اس ام کارآموز شدیم اون هر روز میومد دیدنم اونم با هزار بدبختی حتی تنبیه هم میشد ولی براش مهم نبود.
بکهیون : خب بعدش چی شد که زد کشتت ( ‾ʖ̫‾) ناهی : من فقط اونو به عنوان به دوست و به برادر دوست داشتم ولی اون منو به عنوان عشقش دوست داشت و من ازش خبر نداشتم به روز بهم گفت باهاش برم ساحل منم رفتم همون جا بهم اعتراف کرد ولی من پسش زدم و برگشتم خوابگاه تا یه هفته ازش خبر نداشتم ولی یه روز وقتی داشتم تو یه کوچه ی خلوت پیاده روی می کردم یه نفر منو با دستمال بیهوش کرد وقتی بهوش اومدم فهمیدم اونکه اتفاقیو که نباید افتاده بوده. کریس : کاره اون بود درسته ؟ ناهی : فرداش بهش گفتم ازش شکایت می کنم اونم ترسید و همون اتفاقی که تو خوابگاه افتاد و مرگ من. چن : اون باید به سزای اعمالش برسه. ناهی : فردا شب سالگرد مرگ منه و این امکان به من داده شده که فقط برای چند ساعت می تونم وارد جسمم بشم و همه منو ببینن فردا شب باید اونو بکشونیم توی کلیسا من باید گیرش بندازم. تائو : من می دونم چجوری بیاریمش تو کلیسا.
#صبح روز بعد# کریس از جاش بلند شد و با بالش زد تو سره اعضا وقتی همه از خواب بيدار شدن رفتن تو سالن هیچ خبری از ناهی نبود انگار غیب شده بود. شیومین : یعنی کجا رفته ؟ لی : به نظرتون رفته آرامگاه پیش جایی که دفن شده با نه ؟ سوهو : اینم می تونه به حدس باشه بهتره بریم آرامگاه. همه با حرف سوهو موافقت کردن و راهی ارامگاه شدن. درست حدس زده بودن ناهی اونجا بود کنار جایی که دفن شده بود نشسته بود و تو افکار خودش غرق بود. وقتی متوجه ی پسرا شد سرشو برگردوند سمتشون. ناهی : اینجا چیکار می کنید ؟ کای : اومدیم دنبال تو. ناهی : می خوام تا شب اینجا باشم. لوهان : پس ما هم کنارت منتظر می مونیم. ناهی : 😐 تائو : یادت رفته ما باید جونگ وون رو بیاریم تو کلیسا ؟؟ چانیول : اینکار رو بسپرید به من و بکهیون. بکهیون : آره ما حلش می کنیم😀 دی.او : پس بقیه امون اینجا پیشت می مونیم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💖 پارت بعد پارته اخره🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه داستانش ❤❤❤❤
اجی قشنگم عالی بود
میسیی ماهی جونم😀💖
سلام آجی عالی بود منتظر پارت بعدی هستم🌈❣
سیلام به آجی نازم مرسی چشم💖🍭
عوررررر (مد شد😹) عالی بود شکلات🥲🌰^^
حرفففف نداشت دستت درد نکنه😆^○^🥰🥰🍊😻
مرسی موز جونم😂💖😻
اجی مرسی ک نوشتیش منتظر بودم😍♥️
خواهش می کنم عزیزم💖😻
فداتم اجی من دیگ از تمروز کمتر میام تستچی بخاطر مدرسع😐💔
عالیییی بود الان مامانم رفته کتابام رو بگیره کلاس دارم من اول اینو می خونم بعد داستان خودم رو می نویسم بعد میزنمش شارژ😐😂🤤🤤😍
😂😂
عالییی بود ممنی:^^🍌💕
خودم بررسیش کردم🍓😐.
فردا کلاس آنلاین دارم😐🍌. عُرررررر😐💕.
مرسی خرگوشکم💖😻