عشق دروغين💔🥀《بی تی اس》

جیمین مجبورم کرده بود بریم مهمونی😪از زبون ا/ت:سرم درد میکرد و هیچ موقع مراعاتم رو نمی کرد😭جیمین:زود باش عجله کن🤨ا/ت:یک دقیقه صبر کن اه خسته‌م کردی

رفتیم توی ماشین و بخاطر که قهر بودیم عقب نشستم😶از زبون ا/ت:توی فکر بودم و یاد یک چیزی افتادم.شب خیلی دیر اومد خونه از توی جیبش یک چیزی افتاد اما نفهمیدم چی بود و رفتیم خونه تتو ش رو در میارم😠

رفتیم مهمونی.جیمین:قربونت برم مامانی😊از زبون ا/ت:تا حال حتی بهم نگفته دوست دارم😢 نکته:تو هنوز دوست دخترش بودی رفتیم خونه بدون هیچی سیلی زد تو صورتم🤧جیمین:چرا به مادرم بی احترامی میکنی هاا(با داد) ا/ت:من هیچی کاری نکردم(با گریه) جیمین:من ازت متنفرم ا/ت:چرا ما فقط رفتیم یک مهمونی جیمین:از این خونه برو بیرون عوضی ا/ت:باشه میرم فقط بدون که تا ابد عاشقتم🥺 جیمین:بدو ا/ت:باشه میرم بزار برم وسیله هامو جمع کنم

از این بهانه داخل اتاق شدم و عکس رو از داخل جیبش برداشتم و عکس رو دیدم عکسش با یک آیدل ناشناس بود و پشتش رو دیدم نوشته"یوجی"به خودت مسلط باش ا/ت

و داشت بارون می آمد و دیدم بارون قطع شد😐دیدم تهیونگه(دوست پسر قبلیم)از این که یک بار کتک بدی به خودت زده بود از هم جدا شدین ا/ت:اینجا چیکار میکنی عوضی و سریع رفتیو نذاشتی چیزی بگه

تا پارت بعد منتظر باشید💗 لایک و کامنت یادتون نرع🧚🏻‍♀️