
این فیک دو پارتیه، هپی انده، قسمت بعدم آمادس هر وقت این بیاد میزارمش^^، امیدوارم خوشتون بیاد:)))
۰شوگا: & ، ا.ت: ♧ ♧خیلی خوب داشتم از خوابم لذت می بردم اون بالشتای نرم که بهم حس بهشت و میدادن واقن خوب بودن:) تا اینکه گوشیم زنگ خورد:| "فایرررررررر🔥😐" "آهنگ زنگ گوشیشه😹" ♧اههه لعنتی چرا خوابمو گند زدی توش آخه یروزم نمی زارین کامل بخوابم ♧الو کیه؟ &بپر پایین که باید بریمم ♧کجا؟ &بیا حالا بهت میگم ♧تو روخدا ولم..🥲 &قر نزن بیااا:| ♧اکی باو اومدممم، بدون معطلی از تخت بلند شدم، ♧کی دلش میاد از تو دل بکنه لعنتی "مخاطب خاص: تخت:|" ♧ هرچی دم دست بود پوشیدم و زدم بیرون حتی یادم رف دستو صورتم و بشورم:| ♧چیشده بگو:| &ببین ♧دیدم &امروز کلی ماجرا.. ♧اما من خوابم میاااد:\ &من خودم الان بیشتر از همه به خواب احتیاج دارم ولی باید فعلا به این کارمون برسیم:) ♧کار منم هس نکنه؟! &هم ماله تو عه هم مال منم پس بدو که کلی کار داریم ♧اکی پس صبر کن برم حاضر شم:| &اکی بدو منتظرم ♧بیدرنگ رفتم تو تا حداقل ی آب به دست و روم بزنم، نمیدونم چرا امروز شوگا انقدر عجیب بود اون حتی از منم بیشتر معتاد تختش بود چطوری امروز انقد زود پاشده اصن.. چرا نگف کار امروزمون چیه-_- سریع رفتم سمت دسشویی دست و رومو شستم از تو یخچال ی سیب برداشتم کردمش تو دهنم و همونطوری سریع لباسامو عوض کردم و به سمت جا کفشی رفتم مطمئن بودم که قراره امروز کلی راه بریم پس راحتترین کفشمو انتخاب کردم و با دو تا دوتا رد کردن پله ها بلاخره به در ورودی رسیدم یقین دارم شوگا سرش به یجایی خورده چون اصن مثه همیشه نبود:| ♧خو بریم &اکی بریمم، و به سمت مقصد شوگا راه افتادیم، ♧برادر گرامی چیزی زدی تو؟ دارم ازت می ترسم:| نکنه از فضا اومدی؟ نکنه روحت با یکی دیگه جا به جا شده نکن.. &نه خودمم الکی توهم نزن فق امروز خیلی خوشحالمم ♧میتونم حس کنم که تو اون شوگا نیستی مطمئنم:| حالا.. برای چی خوشحالی؟ اصن امرو قراره چیکار کنیم:|؟ چرا من از همچی بیخبرم:|؟
&صبر کن دونه دونه توصیح بدم:) ببین چند وقت پیش ما رفتیم روستای پدربزرگم اینا و خو تو که بهتر از همه میدونی بابابزرگم چقد منو دوس داره ♧اوهوم میدانم:) &خو من رفتم تا بهش کمک کنم تا یکم تو مزرعه کاراش کمتر شه ♧خو &بعد بابا بزرگم منو برد تو انباری و کشوی سومه کنسولی که اونجا بود و باز کرد ♧داره جالب میشه، خو &ی جعبه ی کوچیک توش بود بعد دره اونو با کلیدی که مثله گردنبند همیشه به گردنش بود و همه می خواستیم از راز اون گردنبند با خبر بشیم باز کرد و توش ی کاغذ بود و خوده شوگا یهو از جیبش یه کاغذ ۳ در ۴ که لول شده بود و معلوم بود قدیمی و خاک خوردس درآورد ♧این همون کاغذههه؟ &اوهوم ♧دست تو چیکار میکنه؟ &گوش کن تا بگم.. &توی اون کاغذ ی نقشه نوشته شده بود که پدربزرگم گفت خیلی تلاش کرده تا به این مکانی که نقشه گفته برسه اما هر چقد تلاش کرده نتونسته ♧نگو که.. &آره قراره منو تو امروز این گنج و پیدا کنیم:)) ♧اما وقتی پدربزرگت نتونسته پس چه انتظاری از ما هست؟ &ناامید نشو مطمئنم پیدا میشه ♧ینی فقط میخوام اون گنجه ارزشش کمتر از خوابه ناز و ملوسم باشه اونوقت تو دیگه گردنی نخواهی داشت &*ازون خنده های لثه ایش میکنه* نترس ارزششو داره:) ♧اکی حالا از کجا باید شروع کنیم پیشو &از پارک نام سان ♧حله بزن بریمم👩🦽🔥 *بعد از چندی زمان رسیدیم به پارک نام سان* ♧مستر میو الان باید چیکار کنیم؟ &اومم طبق نوشته های این برگه باید بریم به درختی که بیشترین شکوفه رو همیشه توی تموم فصل ها داره ♧خو الان ما تو بهاریم و همه ی درختا پر از شکوفن چجوری بفهمیم که کدومشون بیشترین شکوفه رو داره؟ &عا..مم خب منم نمیدونم ولی بزار از چند نفر سوال کنیم^^ و به سمت ی آقا و خانم جوون رفت &ببخشید کدوم یکی از درختا بیشترین شکوفه رو توی کل فصل ها داره +*بعد از کمی مکث*ما تازه به سئول اومدیم و اطلاع زیادی از اینجا نداریم اما همونطور که ما دیدیم و اون درختی که نزدیک به ی حوضچه ی کوچیکه بیشترین شکوفه رو داشت:) &ممنونم، وقت بخیر +*تعظیم کوتاهی به نشانه ی خداحافظی*
&بدو بریم ♧اما.. اونا تازه اومده بودن سئول اطلاعات چندانی از اینجا نداشتن چطوری بهشون گوش کنیم؟ &تو راه از چند نفر دیگه هم می پرسیم خب، تا به حوضچه ی کوچیک برسیم از چند نفر دیگه سوال کردیم اما هرکسی ی جایی رو میگفت و ما واقعا گنگ شده بودیم:| ♧آه شوگا از دست تو دارم هلاک میشم برو از اون جا واسم.. ی آب بگیر، شوگا به سمت اون دکه رفت و اولش ی بطری آب خرید ولی بعدش با خودش گف که اگر ازینا هم بپرسه شاید بد نباشه، &ببخشید آقا ×جانم؟ &میگم بیشترین شکوفه رو توی این پارک کدوم درخت توی همه ی فصلا داره؟ ×عا.. و یهو پیره مردی که بغل یخچال کوچیک مغازه نشسته بود و دوتا دستشو روی عصای طرحدارش گداشته بود گفت: ÷از قدیما گفتن که درختی که وسط پارکه بیشترین شکوفه رو داره چون اکثریت عاشقا زیر اون درخت بهم دیگه اعتراف کردن و علمای بزرگ اون عاشقا رو به شکوفه تشبیه کردن، شوگا که از خوشحالی چشماش برق میزد تعظیمی به پیرمرد و پسرش میکنه و به سمت ا/ت هجوم میبره &ا/تتتت ♧چته؟ &*نفس نفس زدن* فهمیدم کدوم درخته ♧نکنه مثه بقیه ی فهمیدناته:|؟ &*در بطری آب و باز کرد و چند قلوپ خورد* اون پیرمرده که توی دکه بود گفت که درختی که وسط پارکه بیشترین شکوفه رو داره توی تمام فصلا چون بیشتر عاشقا زیر اون بهم دیگه اعتراف کردن و علمای بزرگ اونا رو به شکوفه تشبیه کردن ♧یااا یونگیا اون آب مال من بود:\\ &میگیرم بازم نق نزن فقط سریع باششش ♧اکییی اومدممم، و به سمت وسط پارک که اون درخته اونجا بود حرکت کردن،
♧خب حالا که رسیدیم به این درخت باید چیکار کنیم مستر میو؟، شوگا نقشه ای که تو دستش بود و یکمی با دقت تر نگاه کرد، &فک کنم که اینجا نوشته.. باید بکنیم زمین و ♧جانم؟؟ باید بکنیم؟ این درخت به این بزرگی ما تا فردا باید بکنیم دور و برشو تا گنج و پیدا کنیممم اِهه اِهه اِهه*صدای گریه کردن الکی* &صبر کن ادامشو بگم، اینجا گفته که باید سمت شماله شرقشو بِکَنیم ♧خب جناب مین من الان از کجا تشخیص بدم کجا شماله کجا جنوب؟ &خانم لی اگر شما از ذهنت استفاده کنی می فهمی که باید قطب نمای گوشیتو در بیاری ♧اووو راس میگی مرسی مستر😹🤝، و قطب نماش رو در میاره، ♧خب فک کنم باید اونجا رو بِکَنیم، و با دستش به بالای درخت اشاره میکنه، &بزن بریم *سه ساعت بعد😹💔* ♧یونگی من تو رو نَکُشم آدم نیستم، تمام جهات جغرافیایی ر... بدو بیا یچیزی پیدا کردممم، و یونگی هجوم برد سمت ا/ت &کو چیه؟؟، ا/ت از زیر زمین ی کیسه ی پارچه ای پیدا کرده بود که البته نمی شد بهش گفت کیسه ی پارچه ای چون انقدر زیر زمین بوده رنگ پارچه از سفید به زرد و قهوه ای تغییر کرده بود و بیشتر جاهای پارچه شیت شده بود و سوراخ بود و بیشتر شبیه چند تیکه پارچه بود که دور ی جعبه ی کوچیک و پوشونده بود. ا/ت جعبه رو بر میداره و باز میکنه، ♧توش ی کاغذه فقط؟ &بخونش ♧کسی که داری این نوشته رو میخونی، خیلی به گنج نزدیک شدی فقط یروز مونده تا به گنج برسی پس همین الان بلند شو و برو خونه.. & خونه؟
♧ساکتت بزار بقیشو بخونم، برو خونه و ی دوش بگیر بعدشم چند اسکوپ بستنی یا ی فنجون قهوه بخور و خوب استراحت کن تاکید می کنم خوببب استراحت کن و فردا صبح اول وقت برو به قدیمی ترین کافه ی سئول و این نامه رو به مدیریت یا پیرترین کارکن اونجا نشون بده و بعدششش تبریک میگم تو گنج و پیدا کردی ولی اگر این گنج برات مهمه صبح اول وقت برو مرسی از تو که دنبال گنجی، &ینی الان بریم خونه؟، ا/ت که از شدت خستگی داشت کمدکم غش میکرد گفت: ♧ببین منم عین تو دوس دارم گنج و امروز پیدا کنیما ولی خودش گفته برو خونه و صبح اول وقت بیا پس بهتر نیس بریم خونه؟ &اک بریم:/، ا/ت و یونگی از روی زمین بلند شدن تا برن که یهو ^صبر کنید ببینم، برگشتن طرف صدا، نگهبان پارک بود، ^همین الان این ۸ تا گودالی که کندین رو پور کنید یا ی جریمه ی سنگین براتون در نظر میگیریم، ا/ت از شدت خستگی می خواست جیغ بکشه که.. &عا.. من شرمندم همین الان همشون و باهم پر میکنیم ببخشید، ا/ت آروم زیر گوش یونگی گف: ♧باهم؟ &لطفاا ♧من تو رو زنده نمی زارم، و به سمت گودال ها رفتن *ی ساعت بعد* ♧شوگا آخریشم مال تو من دیگه نمی تونم پرشون کنممم &اکی استراحت کن و آخرین چاله رو هم شوگا پر کرد و چهاردست و پا به سمت ا/ت که روی چمن دراز کشیده بود رفت و بغلش دراز کشید، &بریم یچی بخوریم؟، ا/ت چشاشو باز کرد و به شوگا نگاه کرد، ♧با این قیافه ی تو مارو جایی راه نمیدن نترس😹💔 &مگه قیافم چشه؟!، ا/ت گوشیشو از جیبش در آورد گرفت جلوی یونگی، &یاا انگار تو جنگ جهانیه دوم بودم😹 پس فک کنم باید تو خونه سفارش بدیم ♧آره😹 &بلند شو بریم، و به سمت ایستگاه اتوبوس که چند متر پایین تر از پارک بود راه افتادن، توی ایستگاه نشستن تا اتوبوس بیاد، ♧میگم هانجو "داداشش" توی خونه ی من لباس و هرچیزی که ی پسر لازم داره رو داره تا این چندوقتی که میاد خونم راحت باشه، اومم اگه خودت بخوای میتونی امشب بیای خونه ی من از لباسای هانجو استفاده کنی و بعدش شام بخوریم و فردا صبح هم باهم دیگه میریم دنبال گنج، شوگا که چشاشو بسته بود و کلشو به پشت تکیه داده بود گفت: &خو اگه توی میخای باشه میام، ♧واقن؟؟ &اوهوم، ا/ت ذوق کوتاهی میکنه و بعدش دوتایی وارد اتوبوس شدن، بعد از ۲۰ دیقه رسیدن به خونه ی ا/ت، بعد از اینکه وارد خونه شدن ا/ت دست شوگا رو گرفت و به سمت اتاق هانجو کشیدش و در اتاق هانجو رو باز کرد، ♧اینجا اتاقه هانجو عه، اونجا حمومشه، بزرگ نیست اما بهتر از هیچیه، و بعد رو به کمد هانجو میکنه و میگه: ♧اونجا هم کمدشه توش حوله و چند دست لباس هست، و بعدشم به سبد کوچیکه بغل حموم اشاره میکنه: ♧اونم سبد لباس چرکاس لباساتو بزار اونجا میندازمشون تو ماشین و بعدشم بیا بیرون که غذا رو سفارش بدیم &اوهوم مرسیی، و بعد ا/ت از اتاق خارج میشه و درو میبنده و به سمت اتاق خودش میره، شوگا به سمت حموم میره و ی دوش میگیره بعدشم به سمت کمد رفت و درشو باز کرد، ی کت و شلوار سرمه ای تو کمد بود که اصن به حال هوای شوگا نمی خورد پس اونو زد کنار توی چوب لباسی های بعدی سه تا هودی بود ،ی هودیه مشکی ،ی هودیه خاکستری و ی هودیه سفید، همونجوری که داشت موهاشو خشک میکرد یکی از شلوارهایی که کف کمد تا شده بود و برداشت، ی شلوار لی مشکی بود &هوم همین خوبه و بعدشم هودیه سفید و برداشت و اونا رو تنش کرد و بعدشم رو تخت ولو شد چشاش داشتن گرم میشد که صدای در اومد ** با چشمای بسته گفت: &بیا تو

......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چقد اشناس من اینو جایی نخوندم؟😹😹😹😹💔
عالی بود ملی:))
😹😹💔
تنکس♡
تنها جایی که میتونستم ازت خبر بگیرم...
خوبی؟
ملیییییییییی
دیتیونسوسجتستس
وصوصووصوصو
عرررر
دلم تنگ شده بود باراسناسنسدسنوستس
عررررر
اکتو گم کرده بودمسدنستشجتثنثوث
خوبیییییی؟
چخبررررر
میصتتتت مث سگگگگگ
هققق😔💔
وای کامنتای اینجا چرا اینجوری شده
چپکی شده؟:/
منم دلم تنگیده بود هققق^^
چه خبراااا
خبری نیس والا
فقط میگذره😂
اره چپه شدن کامنتا😹💔
خبری نیس زندگی...
کوژایی خواهرم سر بزن حداقل...
شادتم دوباره بده بی زحمت😔
بله بله😹
سر میزدم ولی کم
فک میکردم نیستی:/ منم چیزی نمی گفتم
فعلا دارم از دل درد میمیرم:/
فردا از شاد پی ام میدم:)
وصوصوصووص منم سر میزدم ولی فعالیت و اینا نه؛؛؛
هق بچم...خوب میشی(البته شدی تا الان )
بش:>