💎 زندگی جدید من2💎

آقای اسنیت شروع به تدریس کرد و منم که زیر میزم همیشه یه برگه مخصوص طراحی بود شروع به طراحی چهره الینا کردم 😜😜 الینا در گوشم اومد و گفت : ببینم این صورت من نیست بَلا؟؟؟

گفتم : یه جورایی😁😁😁 داشتم طراحی رو تموم میکردم که از شانس مسخره و بد من آقای اسنیت برگشت. منم سریع کتاب ریاضیمو باز کردم ، چون قبلا سوالات رو حل کرده بودم نیازی به نگارنی نبود.😌😌😌 الینا که کلا درس ریاضیش _____ بود همش از رو کتاب من سوالاتو می‌نوشت. تو گوشش گفتم : خانم ریاضی دان از روی کتاب من اسکی نرو ، لیز میخوری🏂 الینا گفت : خواهرم دو دقیقه اون تخته آقای اسنیت رو نگاه کنی من نوشتم.🙂 خلاصه داشتم از خنده منفجر میشدن که به بهانه دستشویی از کلاس خارج شدم. تو دستشویی مدرسه آنقدر خندیدم که داشتم میمردم⚰️. رفتم سر کلاس و رنگ تفریح خورد.🔔

اِی خِدا چه شانس گَندی دارم من! زنگ بعدی یعنی زنگ ناهار تو کلاس خانم مدلفید بودیم.😰😰😰 آخه ماهی عاشق هِی آدمو گاز میگرفتن🤬😠🤬😠🤬 مخصوصا من که نزدیک ۱۰۰۰۰۰۰۰ بار هستش😑😑😑😑 زنگ تفریح مثل همیشه الینا چندتا از بچه هارو جمع کرد و رفتیم جرعت و حقیقت بازی کردیم. این بار امیلی باری اش را داد. مثل دایره دور هم جمع شدیم و الینا بازی رو چرخوند💞 به الیزا و ساسکه افتاد. ساسکه گفت : جرعت یا حقیقت؟ الیزا گفت : آممممم.......جرع....نه...حقیقت! سلیمه گفت : برو جلوی خانم مدلفید بگو که سیبیل هاش خیلی رو مخه. بعد الیزا بتری رو چرخوند و.....

به من و الینا افتاد. گفتم : جرعت یا حقیقت؟😏 الینا کمی فکر کرد و گفت : جرعت گفتم : برو پیش کانبُرا و بهش بگو ازش متنفری😜🤭😜🤭😜🤭 همانطور که الینا از شدت ترس و سکته نگام میکرد بازی رو چرخوندم و به نینا و جک افتاد.

جک تا خواست بگه زنگ تفریح تموم شد. راه افتادیم سمت کلاس خانم مدلفید.

مثل همیشه تا نشستم ماهیه سرمو گاز گرفت😑😑😑😑😑

خانم مدلفید و چندتا از بچه ها به زور کمکم کردن که ماهیه رو از سرم جدا کنم🙆🐟 بعد ۴۰ دقیقه غذا حاضر شد و

من و الینا و بچه ها شروع کردیم به خوردن🍴 من که کل غذا رو خوردم. الینا در گوشم گفت : نترکی دختر💣 گفتم : داشتم انتقام میگردم🤭🤭

بعد خانم مدلفید گفت : خب بچه ها تکلیف امروزتون اینه که باید دستور پخت این غذا رو به صورت یه انشا بنویسید

نظر فراموش نشه لاوام🌈😘🌈😘🌈⁦❤️⁩