10 اسلاید امتیازی توسط: 🎉Sharmin انتشار: 4 سال پیش 830 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتی های من🥰گلای من داستان به کلی تغییر یافت😐خیلیییی خیلییی خیلیییی باحال شد اما خب راستش رو بخواید من تو نوشتنش باورتون نمیشه تو بخش های آخرش قطره قطره اشکام می ریخت😥خب یه خبره بدم دارم شاید این داستان تا ۱۶ یا ۲۰ باشه بریم ببینیم خیلی این قسمت حساس شد😣
رفتم اونجا مرینت رو دیدم اون بالا داشت گریه میکرد😢 . دیدم مردم همه دور یه چیزی جمع شدن . رفتم جلو اداشتم روانی میشدم . گفتم برید کنار لطفا برید کنار . همه من رو دیدن با تعجب رفتن کنار . یهو چشمم خورد مارک که افتاده و خونی وسط زمینه😢😥 . گفتم م...م...مارک ای...ای...این چرا اینجا افتاده😨چیزی شده . گفتن:از دوست دخترت بپرس . گفتم چیییی نگاهم افتاد به مرینت . باورم نمیشه یعنی مرینت قتل کرده😢 . گفتم مرینت م..م..مارک چرا افتاده تو انداختیش . هیچی نمیگفت . فقط گریه میکرد😥 . داد زدم مرینت میگم یه آدم کشتی . اشک از چشم هام می افتاد😢 .
هیچی نمیگفت فقط سرش رو انداخته بود پایین . رفتم از پله ها بالا گفتم مرینت میگم.... . حرفم رو قطع کرد گفت:آره آره فک کن من انداختمش آدرین دیگه چی میخوای بدونی . آره من انداختمش من با دلش بازی کردم من اصلا همه تخصیرا گردن من . آدرین مَ...مَ...مَن دست خودم نبود هر چی تونستم بهش گفتم نمیدونم اونم خودش رو انداخت . گفتم مِ...مِ....مِرینت ت..تو... . پرید بغلم گفت آره آدرین آره من واقعا نمیتونستم . گفتم:مرینت تو یه پسره یتیم رو کشتی . گفت:آدرین اون ما رو خیلی اذیت کرد خیلی پیچ بین زندگیمون گذاشت نمیدونم خب دیگه نتونستم دووم بیارم😞🥺😣 .
گفتم:مرینت تو میدونستی این پسره هر کاری ازش بر میاد درسته این عوضی خیلی سنگ بین ما انداخت اما جوابش این خیلی بده . گفت:من متاسفم نمیدونستم خب اما اون الان مرده درسته😢اون الان مرده . گفتم: نبضش نمیزد ت..ت...تو یکیو کُشتی و این میتونه تو رو به اعدام بندازه😰مرینت پلیسا وقتی دوربین این خیابون رو ببینن میبینن تو آروم بهش چیزی گفتی بعد اون خودش رو پرت کرده خب اونا فکر میکنن که تو تهدیدی چیزی کردیش و🥺 . دوباره عشق ما از هم گسیخته میشه😥 . یهو یه آکوما اومد سمت من سریع فرار کردم با مرینت . یعنی کارلوس اومده دوباره😥 . گفتم مرینت من نمیتونم تبدیل شم . گفت:کارلوس الان پیداش میشه بیا اون قصدش شرور کردن نیست اون قصدش گرفتن معجزه گراست با فرستادن آکوما هشدار میده تا ما بریم اونجا . گفتم:اما😥الان دیدم کارلوس اومد بالای پل سریع رفتیم تو کوچه اصلا با این وضعیت نمیتونستم تبدیل شم عذاب وجدان داشتم میدونم مرینت ناراحت تر از منه اما به روش نمیاره تا من ناراحت نشم و این اوقات کممون رو که میتونیم با هم باشیم تلف نشه تیکی و پلگ رو خبر کردیم . دوتاشون سرشون پایین بود و ناراحت بودن . گفتم چیزی شده شما چرا اینجوری اید . گفت:راستش بچه ها یه چیز رو درباره مارک باید بهتون بگیم که شاید اصلا فکرش هم نکنید . گفتم:ولش کن این حرفا رو وایستا اول بریم سراغ کارلوس . تیکی گفت:اما... . مرینت حرفش رو قطع کرد و گفت:تیکی اسپاتس آن . منم تبدیل شدم:پلگ پنجه ها بیرون و رفتیم اونجا دیدم کارلوس نشسته بغله مارک و گریه میکنه . نمیذاره دکترا ببرنش بیمارستان😢چی این با مارک چیکار داره🤔
از چشم لیدی باگ:با گریه رفتم اونجا خیلی برام عجیب بود چرا برا مارک گریه میکنه رفتیم نزدیک تر . گفتم:بلند شو با این مجروح چیکار داری . گفت:ساکت شو تو یکی اصلا تو کشتیش پاره ی تنم رو . با گربه با هم گفتیم:چیییییییی . یهو یه کوامی از جیبه مارک اومد بیرون گفت ارباب کارلوس مارک😥 . گفتم مارک کوامی داره اینجا چه خبره . کوامیه گفت:لیدی باگ،کت نوار مارک گیلبرت سرورم رو نجات بدید😥 . گفتم:مارک گیلبرت گفتی😟این پارک زوکربرگه . گفت ۳،۴ سال پیش فامیلش رو برای اینکه کسی نشناستش کرد زورکبرگ و معروف به این نام شد . گفتم:وایستا ببینم تو همونی ای که تو نیویورک بودی و کوامیه آزادی ای🧐 . گفت:بله خودمم . کارلوس داد زد:ساکت شید میبینید مارکه من😥 . گفتم:ن...ن..نه نه نه نه نههه این امکان نداره یعنی مارک پسرته . گفت : آره آره . گفتم یعنی تو کارلوس گیلبرتی😢
...سه سال پیش*اه خیلی سرعتیه نمیشه شکستش داد. گربه گفت:بانوی من به نظرت وقتش نیست افسون خوش شانسی رو بزنی،گفتم چرا:افسون خوش شانسیی . یه چرتکه اومد گفتم گربه و بجنگ من بر میگردم . رفتم پیشه استاد فو،تبدیل به مرینت شدم رفتم اونجا گفت:سلام مرینت کمکی هست که بتونم بکنم . گفتم:استاد یه شرور پیدا شده به اسم سایروبیکت نمیشه شکستش داد خیلی پر سرعته . گفت:وای حتما هاکماث قدرت زیادی برای این شرور گذاشته مرینت ما هم کوامی ای نداریم که سرعتش رو بتونیم کنترل کنیم تو و گربه سیاه نتونستید کاری بکنید ؟ گفتم نه استاد هر کاری میخواستیم بکنیم با سرعت میچید دورمون و طناب میچید یه دفعه با سرعت ما رو برد بالای برج داشتیم می افتادیم تا دستمون رو میخوایم ببریم جلو سریع فیت فیت داغونمون کرده استاد گفت وایستا قبلا این اتفاق سرعت برای لیدی باگ قبله تو افتاده . یه کتاب آورد جلوم و بازش کرد توش یه عالمه خط و خطوط بود که من هیچی نمیفهمیدم گفتم:این رو خودتون نوشتید و درست کردید استاد . گفت نه این برای آقای گیلبرت بود . گفتم گیلبرت کیه استاد . گفت فعلا وقته گفتنش نیست جریانش طولانیه حالا سره فرصت میگم این کتاب رو نگاه کن..،،،،..(زمان حال*)اون موقع🤔با موقعی که استاد گفت طی یه آتیش سوزی به معجزه گرا رسیده و فقط اون مونده بود یادم اومد این همون گیلبرته😮😖 . گفتم:پس تو همونی . اشک از چشماش میومد گفت کدومم . گفتم:صاحبه قبلیه معجزه گر ها همونی که کتاب جادوییه قدرت کوامی ها رو نوشته یعنی تو از اون آتیش سوزی سالم بیرون اومدی . با گریه گفت:من اون روز با کمک یه مردی سالم بیرون اومدم وقتی سقف داشت میوفتاد روم و آتیشی بود خونم بغلم یه پنجره بود همون موقع یکی اومد و پنجره رو باز کرد و جای من رفت زیر سقف
گفتم:اَ...اما . گفت:ساکت میشی بیا پسرم رو نجات بده . گفتم:اما من نمیتونم کاری انجام بدم تو که جادوگری و از ژن مرلین داری کاری بکن . گفت:من نمیتونم اون مرده جادوم تا وقتی اثر میکنه که اون هنوز نمرده باشه و در حال مرگ باشه توی کما یا دضعیتی دیگه اما نبضش نمیزنه اگه من الان اون جادو رو بهش بزنم سه امکان وجود داره1_زامبی بشه😟2_خون آشام شه3_اصلا عمل نکنه . گفتم خب حالا ما چیکار میتونیم بکنیم . کوامیه عقاب گفت فقط یه کار اینکه با قدرت شما آرزوی زنده شدنش رو بکنیم و اون زنده بشه . گفتم:پس هاکماث قبلی همون گابریل میخواست زنش رو زنده کنه😕 . خب پلگ و تیکی که اتفاقی براشون نمیفته نه ؟ گفت:اتفاقا اونا نابود میشن و جونشون رو در راه نجات مارک میبرن . اشک از چشمام ریخت . نمیتونستم بدون تیکی😥😢نه نه نه . گفت:نه نداریم من نگهبان معجزه گرام و به شما میگم که باید پسرم رو زنده کنم . به آدرین نگاه کردم دیدم مات و مبهوت نشسته رو پیاده رو . گفتم:کت نوار . گفت:اگه ما قدرت کوامی هامون رو برای مارک استفاده بکنیم تو دیگه نمیتونی بانوم باشی منم دیگه گربه ی تو نمیتونم باشم😥😢من دلم برای پلگ تنگ میشه پلگ و تیکی زندگیه خوبی رو میخواستن با هم بگذرونن یعنی همه چی عوض باید بشه .
گفتم:خ...خ...خب منم دلم برای تیکی و پلگ تنگ میشه،دستم رو دور گردنش چرخوندم سرم رو بغله سرش گذاشتم . گفتم:عزیزم ما به جاش جون یه آدم دیگه رو نجات میدیم .گفت:نجات کدوم آدم همونی رو منظورته که زندگیمون رو به باد میداد عمون پسره ی حسود رو میگی . گفتم:خب اما هر چی هم باشه بالاخره یه انسانه و کاره ما هم همینه . گفت:مگه نمیگفتی آدم از قدرتش برای کار های شخصی نباید استفاده کنه ما اینو از آنکنی ولیه،دین گِیت و مجستیا یاد گرفتیم . گفتم:تا وقتی که این برای نجات دادنه انسانی باشه نمیشه کار شخصی بعد این انسان پسره صاحب اصلیه معجزه گراست اون از ژن بزرگترین آدم این سرزمین یعنی مرلین رو داره ما باید بهش احترام بذاریم . گفت:بانو خب قدرت مرلین میتونه مرده رو زنده کنه مگه یادت نیست پدرم برای اینکه مامانم رو زنده کنه به انگلیس رفت و از مجسمه ی مرلین که توش جادوش هست تونست مامانم رو زنده کنه خب اینم از ژن اون داره پس باید بتونه . گفتم:این که مرلین نیست کمی از ژنش تو بدنشه خب باید بتونه . گفتم:میگه که نه نمیتونه دیگه مرده رو نمیتونه در حاله مرگ رو میتونه حالا انجامش بدیم . گفت:اما من،پرید تو بغلم و محکم منو میگرفت و گریه میکرد،گفتم گربه ی من منم دلم براشون تنگ میشه تیکی عضو خیلی مهمی از زندگیه من بود شاید اگه اون نبود زندگیه من خیلی فرق میکرد خیلی تصمیم های درست رو نمیتونستم بگیرم اون همه چیز من بود😥گفتن:چی شد میاید . گفتم خب ما نباید هویتمون فاش بشه . کارلوس گفت:من صاحبه معجزه گرام و میدونم تو شخصیتت کیه آقا گربه هم میدونم اینم لیری هست و کوامیه پس میتونه بدونه مردم و عکس و اینا هم نگران نباش کلا کاری میکنم بعدش که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده،گفتم حالا من باید چیکار کنم.گفت مرحله به مرحله الان با هم تبدیل به خودتون بشید . تیکی اسپاتس آف😔،پلگ پنجه ها داخل😞 .
تیکی و پلگ خیلی ناراحت بودن و گریه میکردن اما به اینکه یکی رو نجات بدن موافق بودن😥و مشکلی نداشتن😢به کارلوس گفتم ۲ دقیقه وقت میدی . گفت حتماً . به پشت شدیم من و آدرین،الهی آدرین که همینجوری اشک از چشماش میومد . منم خودم رو به زور کنترل میکردم اما بازم از چشمام اشک می افتاد . تیکی اشک از چشماش میفتاد پرید بغلم با دستم آروم نوازشش کردم وقته خداحافظی بود برایه همیشه با گریه گفت:دلم برات تنگ میشه مرینت همیشه به یادت میمونم تو خیلی چیز ها رو به من یاد دادی مرینت😥😢گریم گرفت گفتم تیکییی😭منم دلم برات تنگ میشه تو به من خیلی چیز ها رو یاد دادی:مهربونی،روراستی،عشق داشتن،بخشیدن و مهم ترینش اینکه ما همه میتونیم یه قهرمان باشیم شاید نشه لیدی باگ و کت نوار نباشیم شاید قدرت های عجیب غریب نداشته باشیم اما هممون میتونیم با ری اکشن(واکنش)هامون،به اتفاقات زندگی یه لیدی باگ از خودم بسازم شاید اگه تو نبودی کلویی هنوز شاید بدجنس بود انقدر و هیچوقت با هم دوست نبودیم،شاید اگه تو نبودی من هیچوقت نمیتونستم با آدرین خوب بشمشاید اگه تو نبودی من هیچوقت،(موقع گفتنش اشک از چشمم ریخت افتاد تو صورت تیکی😢. من هیچوقت خب هیچوقت این مرینت نبودم تیکی دلم برات تنگ میشه کوچولوی من نفسم تو بهترین آجی برام بودی،من خواهر برادر نداشتم اما تونستم با وجود تو بهترین آجی رو توی زندگیم داشته باشم تیکیه من دلم برات تنگ میشه یه ذره میشه گلم بدونت نمیتونم نفسم🥺😞اما بالاخره وقت خداحافظیه😢عزیزم😭😭😭.
از چشم آدرین:اشک از چشمام میومد به پلگ نگاه میکردم گریم بیشتر میشد گفتم پلگ،پرید بغلم گفت آدرییین،گفتم جانم گربه ی نازه من . گفت:آدرین من بی تو نمیتونم . گفتم:منم گربه عزیزم پلگ اگه تو نباشی کی میاد بگه آدرین من پنیر میخوام کی تو وضعیت بدم راهنماییم کنه . کی برام مثل توعه پلگ اگه تو نبودی من هیچی نبودم به پسر بچه ی ساده که از صبح با شب با باباش دعوا کنه و هی پیانو تمرین کنه که چی😢تو زندگی رو بهم یاد دادی پلگ من ازت ممنونم گربه ی پنیر خور من . گفت:آدرین تو بهترین بودی تو زندگیم برام من هیچ آدمی نبود مثل تو هیچ صاحبی اندازه تو به من اهمیت نمیداد آنقدر پنیر نمیداد آدرین خوشحالم که زندگیم رو تونستم با تو هم باشم😢عاشقتم داداشی جون،گفتم من بیشتر پلگه من،اشک از چشمام می ریخت😭آخرش پلگ و تیکی با هم از پیش ما جدا شدن و رفتم بغله هم پلگ گفت:حبه قند،تیکی گفت جانم گلم🥺پلگ:من همیشه عاشقت میمونم حبه قند😭🥺 تیکی: منم گربه ی مهربونم و بهم نزدیک شدن و آروم هم رو بوسیدن،منو و مرینت در اون لحظه گریمون گرفته بود و گریه میکردیم و رفتیم بغله هم🥺😢😭😭😭😭😭😭دیگه وقتش بود😢کارلوس گفت:حالا باید کوامی عشق رو صدا کنیم...😥😢😞
این داستان ادامه دارد😁بچه ها خیلی حساس شد نه😐🤗مرسی از کسایی که میخونن و کامنت میدن ممنون از همگی دوستتون دارم🥰😍🤩😘برید آنچه خواهید دید رو بخونید
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
سلام داستانت عالی بود اما من واقعا گریم گرفت با اون حرف هایی که مرینت و آدرین زدن این دومین باری که سر داستان گریم میگیره تو واقعا نویسنده عالی هستی
حرف نداشت😊 ولی من گریم گرفت😭😭😭خدا بگم چیکارت نکنه💔😐😭
دختر من گریه کردم هنوز چشمام خیسه ادامه بده😭😭😭
چرا باید پلگ و تیکی بمیرن
گریم گرفت
این چی بود اشکم در اومد اندازه یه بارون گریه کردم همین الآنم دارم گریه میکنم آخه بابا یکم شادش کن دیگه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
داستانت قشنگه. اما آخرش خیلی غمگین شد اگه میشه یکم شادترش کن
بچه هااا پارت بعد منتشر شدددد🥳🥳🥳🥳😊❤❤🧡
بچه ها من تصمیم گرفتم چند روزی عکس خودم و رو پروفایلم بزارم هر کی موافقه علامت👍بزاره.من به جز داستانم 4 یا5تست مختلف گذاشتم هیچ کدوم تایید نشده حتی خود داستانه
👍🏻
شارمین جون دایتانت عالیه ولی میشه آدرس دقیق وبلاگ رو بدی عزیزم ممنون و پارت بعدی کی میاد 😍