
رمان در مورد جین بود ...بچه ها ببخشید واقعا اسلاید کم اورم مجبور شدم بقیه اش تو این یکی بزارم
دنبالش میدویدم و اسمش فریاد میزدم اما هیچ توجهی نمیکرد ... صدای بوق ماشینی بلند ملشینی احساس کردم و بعد پرت شدم تو هوا و صدا فریاد جین : ا/تتتتتتت ... محکم افتادم روی زمین و چشام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم ... سوزش بدی توی گلوم احساس میکردم انگار چند روز اب نخردم ... اوخخخ سرم چرا اینقدر درد میکنه ، پای چپم وحشت ناک درد میکرد .. صدای حرف زدن چند نفر احساس میکردم اما اصلا نمیتونستم بفهمم چی میگن ... حر کار میکردم اصلا نمیتونستم تکون بخورم .. به زور پلک هام تا نیمه باز کردم اما تا بازتاب نور به چشَم خورد سریع بستمشون و یه اخم کمرنگ کردم ... دوباره بازشون کردم اصلا به خوبی نمیدیدم .. چندبار پلک زدم تا دیدم بهتر شه .. اولین چیزی دیدم دو تا پرستار بودن از اتاق بیرون رفتند و بعد چانگبین که با عجله و خوشحالی دوید سمتم ... نزدیکم شد و دستش جلوی دهنش گرفت و یه اشک از چشش فرود اومد . خدای من اینجا چه خبره . با صدای خیلی ارومی به زور گفتم : اِ ااِ آب . م.م.میخ.خوام .. سریع به سمت یخچال کوچیک ته اتاق دوید و یه بطری اب اورد و درش باز کرد و اروم بهم اب داد ، سوزش گلوم به لطف اب کمتر شد ، چند تا پرستار و یه دکتر وارد اتاق شدند همراه با یه مرد دیگه که پرستارا جلوی دیدم گرفتن و نتونستم بفهمم اون کیه ، دکتر : عزیزم اسمت چیه ،..، فکر کرده من بچه 5 ساله ام _ ا/ت ، م.من اینجا برای چی هستم ،،، ××نگران نباش عزیزم تو بخاطر یه تصادف الان از 4 ماه بیشتر که تو کما هستی ، و 2 روز پیش سطح هوشیاریت بالا تر اومده بود و ما تو رو به بخش منتقل کردیم ،میدونی تو این چند وقت همسر و برادرت چقدر زجر کشیدند ؟ _م.من مجردم ،همسرم ک.کیه؟😑🤨 ××آقای کیم بیایید تا همسرتون ببیندتون ..،جین اومد جلو و با چشاش که غم و شرمندگی ازشون میبارید بهم نگاه کرد ،، با نگاه کردن بهش تمام ملجرا ها یادم اومد ، اون شکستم ، خوردم کرد ، نابودم کرد ، هر چی از دهنش رسید بارم کرد ،
بغضم شکست و شروع به گریه کردم __ این اینجا چکار میکنه ، با چه جرئتی اومدی اینجا، ،.،. شروع کردم داد و بیداد کردن و فریاد میزدم : این از جلو چشام دور کنید ...،، هی محکم تکون تکون میخودم و فریاد میزدم که سریع پرستارا اومدن بالا سرم و محکم گرفتنم و بعد احساس سوزشی توی دستم حس کردم و پلک هام سنگین شد و همه جا سیاه شد ... اروم چشام باز کردم ، چانگبین اومد بالای سرم و با لبخند گفت : حالت خونه عزیزم ،،،.. _آره ، تا سرم چرخوندم نگاهم به نگاهش گره خورد ،،، بلند گفتم : هع تو هنوز نرفتی ، دیگه نمیخوام ببی.... حرفم خوردم ..،.، حتی باز با این حال از دلم نیومد بگم نمیخوام ببینمت ... آروم آروم نزدیکم میشد ،، سرش جلو اورد و یه بوسه 3 ثانیه ای روی لبام گذاشت .. خیلی بهت زده شدم ،، اون حق نداشت بعد اون ماجرا دوباره من به خودش وابسته کنه ، عجیب تر چانگبین بود که با لبخند نگاهمون میکرد و چیزی نمیگفت ، میتونم محکم حلش بدم و پسش بزنم و اجازه این کار بهش ندم اما انگار که بدنم قفل شده بود ... یه نگاه پر محبت و شرمسار بهم انداخت و عقب گرد کرد و رفت بیرون ،،. _چرا جلوش نگرفتی چلنگبین هااا مگه ادعای غیرتی بودنت نمیشد هااا چی شد پس ، جلوی چشات داشت بوسم میکرد هیچی بهش نگفتی اخه چراا..،، 😢😫 .. @تو این مدت که تو ، تو کما بودی اون حالش خیلی بد بود ،،و همش در حال سرزنش خودش بود ، به یه چیزایی پی برده بودم شاید اتفاقی افتاده ، اما تا قرار شد ازش دلیل این همه شرمندگی و سرزنش خودش بدونم خودش اومد همه ماجرا بهم گفت ،، اینم گفت که یه فیلم با یه شماره ناشناس عجیب غریب بهش ارسال شده که ا/ت با یکی رابطه داشته و بهش خیانت کرده و اونم برای اینکه جواب خیانت ا/ت بده اون روز قرار با اون زن اینکار کرد،،،گفت از کارش پشیمونه چون اون فیلم همه یه فتو شاپ بوده و برای خراب کردن اسم و اوازه تو جلوی جین که همه زندگین بود کردن ،اون این حرفا میزد و اشک از چشاش میومد ،، اولش عصبانی بودم ،، اما روز به روز میگذشت اون بیشتر عذاب میکشید ، هر کسی میتونست عشق پاک اون رو ببینه ، تو این مدت که تو با مرگ دست و پنجه نرم میکردی اون ده برابر عذاب میکشید ...
@ا/ت من عشق واقعی تو چشای اون به تو دیدم ، اون از کاری کرده خیلی پشیمونه ،،.. __ هع اما اون جلوی همه ابروی من برد ، جلوی یه جمعیت منو به معنای واقعی خورد کرد ،،،،... @اون موقع هر کس جای اون بود همینکار میکرد ، از عشق زیادش به تو و فکر کرده که تنها معشوقه زندگیش الان مال یکی دیگه اس خیلی داغونش کرد ،،،... __ اما ..،.،. در همون هین جین که سرش پایین بود وارد شد و پشت سرش یه دختر که خیلی خوشکل بود و چهرش خیلی اشنا بود ، لباس پرستار ها رو هم پوشیده بود رفت کنار چانگبین ،،یااا این همون حسووو عه حسو بعد از چیزی در گوشی گفتن با چانگبین نزدیکم شد و بعد احوال پرسی گرم گفت ما رو تنها میزاره ،،،،خیلی دختر گرم با رفتار صمیمی بود تا اومدم بگم نههه من بااا اینن تنهاا نزاریددد با یه لبخند شیطانی از اتاق رفتند بیرون و در بستن ،، جین که تمام این مدت بهم خیره بود از روی صندلی بلند شد و پرده ها رو کشید ،، اواه این چرا اینطوری کرد ....برگشت سمتم و روی صندلی نشست ولی من بی اعطنا بهش رومو برگردوندم ،،. نمدونم چرا اما احساس کردم باید کمی تنبیه شه ،،، دستم رو توی دستش گرفت اما من دستم کشیدم .. صندلیش به تخت چسبوند به طوری سرش دقیقا بالا سرم بود ،،. سرش نزدیکم کرد به طوری نفسای داغ نا منظم کلافش روی صورتم رو میسوزوند سرش نزدیک کرد و آروم روی سینم گذاشتش .. نتونستم هیچ عکس العملی نشون بدم ... یعنی بدنم قفل شده بود و اجازه این کار بهم داد .. گوشش دقیقا زیر دهنم بود چشاش بسته بود و روی گردنم نفس میکشید ،،.. میدونه من جنبه ندارم بخاطر همین داشت اینطوری از دلم در میاورد .،..، چون گوشش یکم سرش بالا تر اورد و گوشش به دهنم چسبید اروم گفتم : چرا پرده ها رو کشیدی # میخواستم کسی نگاهمون نکنه معذب شیم __ مگه میخوای چیکار کنی ؟ سرش بالا اورد و به چشام نگاه کرد بعد به لبام .. دیگه تا اخرش خوندم تا اومدم تقلا کنم و چیزی بگم دیتم خوند و سریع
با دستاش شونه های نحیفم تو دستش گرفت بلندم کرد و سرش نزدیک اورد و خمار نگام میکرد منم چشام بستم .. نرمی لباش روی لبام احساس کردم .. نرم و اروم شروع به بوسیدنم کرد .. نا خواسته منم بعد چند ثانیه ناخوداگاه همراهیش کردم .. داغ شده بودم .. دیگه داشتم نفس کم میاوردم و احساس خفکی بهم دست میداد .. حسمون متقابل بود بعد چند ثانیه اروم چشاش با کرد و ازم جدا شد . هر دومون شروع به نفس نفس زدن کردیم ... خیلی شیرین و دوست داشنی بود ،.،. با مظلومیت بهم گفت : میبخشی ، ؟؟؟ __ باید فکر کنم #اه مجبورم میکنی دوباره انجام بدم ایندفعه دیگه مال خودم بکنمت هااا 😈😆 __ نه تو رو خدا نَکن ... #چهار ماه بیشتر طعم اغوشت نچشیدم ... ناخداگاه دستام براش باز کردم اومد اومد تو بغلم و سزش توی گودی گردنم فرو کرد .همینجور سزش روی شدنم بود منم سرم رو شونش بود یه بار صدای در اومد یه دفع حسو و چانگبین دویدن تو و تا مارو دیدن زدن زیر خنده ... یااا مگه چی دیدن
اوه یه نگاه به خودم کردم وایییی از بس لبتسای بیمارستان گشاد و شل وله سه تا دکمه بالایی لباسم باز شده بکدن به لطف جین اینا الان فکر های منحرف میکنند .. جین یه نگاه شیطانی بهم کرد و دستش دراز کرد و همینطور دکمه هام میبست سرش نزدیک اورد و دم گوشم گفت : بل اخره از این بیمارستان مرخص میشی ، باهم تنها میشیم که ،،، 😃😆😈 __زشته میشنون تا الان هم هزار تا فکر بد کردن ... ...6 ماه بعد : حسو و چانگبین بعد از مرخصی من از بیمارستان یه هفته بعدش توی محضر ازدواج کردن و ماه عسل رفتن ایران ... همینقدر اطلاع دارم الان یه سه قلو ۲ ماه و نیم تو راه دارن ،،، من و جین الان دو هفته ای میشه ازدواج کردیم . هیونگ ام با همسرش برای عروسیمون اومدن و باز دوباره رفتن ایران ... لباس خواب سه تیکه که یک تیکش شنلش بود رو پوشیدم ،،و جلوی اینه نشسته بودم و موهام شونه میکردم .. جین بدونی در بزنه وارد اتاق شد و با داد گفت : سلاااممم مننن اووممددم ،... تا منو دید نزدیکم شد و خیلی هات از تو اینه نگام کرد ... #اوه عجب شبی بشه امشب ،،😆😈😃،،، یااا این بی جنبه هنوز نیومده چش انداخته ... حالا یه بار از این لبتس خوابا پوشیدیم ... یه نیم تنه و یه شلوارک خیلی کوتاه که یه شنل طور طوری شرابی رنگ داشت ... جین دستم گرفت مثلا خواصت ادای ادمای هات در بیاره ... کت اش در اورد و شنلی که پوشیده بودم کشید و کندش و اروم حلم داد روی تخت و اروم روم نیم خیز شد ،
روم خوابید و شروع به بوسیدم لبام و پایین تر توی گودی گردنم ..،،، میخورد و میبوسید ..،،،....منم همراهیش میکردم ،.،.، لذت بخش ترین شب عمرمون بود باقیش به ذهن منحرف خودتون میسپارم )))(((فلش بک: ا/ت و جین تا صبح تو بغلم هم بعد از اون کار خوابیدن و هر شب تا این کار انجام نمیدادن خوابشون نمیبرد ، الان ۲ سال از زندگی اونا میگذره یه دختر و پسر دو قلو به اسم یونیک و جینهی دارن و الان ا/ت دوباره یه دو قلو دیگه تو راه داره ...این دوقلو ای که تو راهه ا/ت دوست نداشت و راضی نبود اما جین با اون کار هایی میکرد ناخواسته این دو تا حامله شد🤭😆😃 زندگی آنها همچنان شیرین و پر عشق است 💙💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تست هایی که میزاری خیلی خوبن. دنبالت کردم دنبالم کن مرسی
واقعا ببخشید که اینقدر طول کشید 🥺اخه هر چی میزدم بخاطر شلوغی صف این دو روز طول کشید ...
گایز سوپرایز دارم واستون توی تست های بعدی میبینید
خواهرم حیا کن ، رها کن😴🤣🤣🤣🗡🔪🗡
عالی بود، بهم بیچاره، به سلامتی مادر بزرگم که شدم🤣🤣🔪🗡💔
اوه بله ولی فکر میکنم تو خود نقش ا/ت باشی بیشتر بهت خوش بگذره 💙💙🤭😍