10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Samurai انتشار: 4 سال پیش 1,015 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امیدوارم از این قسمت هم خوشتون بیاد و حتما نظر بدین و بازدید ها رو هن زیاد کنین.
از زبان مرینت:از خواب بیدار شدم.احساس راحتی میکردم چون توی بغل آدرین بودم.فکر کنم بالاخره بخشیدمش و اینکه نمبتونم بدون اون زندگیم رو سر کنم.ساعت رو نگاه کردم و دیدم ساعت نه صبحه.از بغل آدرین اومدم بیرون.لپ آدرین رو بوسیدم و رفتم پایین.دست و صورتم رو شستم و رفتم تو آشپز خونه تا صبحانه رو آماده کنم.میز رو چیدم.چایی رو دم کردم و آوردم و گذاشتمش روی میز.بعد رفتم طبقه بالا تا آدرین رو بیدار کنم.
رفتم داخل اتاق و دیدم آدرین هنوزم خوابه.خیلی معصومانه خوابیده بود و دلم نمیومد بیدارش ولی باید برای صبحونه بیدارش میکردم.رفتم و روی تخت نشستم.هرچی صداش میکردم بیدار نمیشد.آخرش رفتم و لبش رو بوسیدم.بیدار شد و گفت به این میگن یک روش برای بیدار کردن عشقت.من گفتم یادم باشه به بعضی ها بگم عشقشون رو اینجوری بیدار کنن نه با درگیری.آدرین گفت باسه به اون بعضی ها میگم.ولی چرا دیشب منو آوردی اینجا و ابنکه چرا خودت رو به من چسبوندی شیطون.
من گفتم برای جواب سوال اولت اینکه دلم نیومد بزارم تنها و به سختی بخوابی و برای سوال دومت هم اینکه خودم خواستم چون دیدم تو به حرفم گوش دادی و به من دست هم نزدی بهت جایزه دادم.از جایرم بدت اومد بگو دیگه بهت جایزه ندم.آدرین گفت نه بانوی من من عاشق جایزه هاتم هرچه بیشتر جایزه بدی بهتر.من و آدرین اومدیم پایین و صبحانه مون رو خوردیم.آدرین گفت عشقم امروز کجا بریم؟من گفتم نمیدونم عزیزم تو بگو.آدرین گفت امروز قراره یک جشن بزرگ تو نیویورک انجام بشه چطوره بریم اونجا؟من گفتم آخجون من عاشق جشنم.
من گفتم حالا که جشن امشبه از الان تا بعد از ظهر بیرون باشیم و خوش بگذرونیم چطوره.آدرین گفت فکر خیلی خوبیه بیا بریم لباس هامون رو بپوشیم.از زبان آلفرد:بالاخره رسیدیم به نیویورک.عملیات کشتن آدرین قراره امروز برگذار بشه.زمانی که تمام مردم شهر در مرکز شهر جمع میشن و آدم زیادی تو خیابون های فرعی نیویورک نیست.بالاخره مبتونم مرینتم رو بدست بیارم و براش کار هایی انجام بدم که هیچکس نتونه برای عشق زندگیش انجام بده.از زبان آدرین:وای مرینت الان ظهر شده و ما چند ساعته بیرونیم بهتره بریم خونه و ناهار بخوریم و یکی دو ساعت بخوابیم.مرینت گفت باشه بریم.
ما رفتبم خونه.ناهارمون رو خوردیم و رفتیم تا بخوابیم.من گفتم بانوی من الان هم مثل دیشب اجازه میدین تا....مرینت حرفم رو قطع کرد و گفت بله اجازه میدم اما اگه دست از پا خطا کنی من میدونم و تو فهمیدی آدرین خان.من گفتم بله بانوی من.رفتیم روی تخت مرینت دراز کشید اما من نشستم و به مرینت نگاه کردم.مرینت به من نگاه کرد و گفت چیشده آدرین چرا نمیخوابی.من گفتم آخه نمیتونم چشم ازت بردارم.چرا موهات رو باز نمکنی و بخوابی.مرینت گفت چرا الان باز نیکنم.وقتی مرینت موهاش رو باز کرد تبدیل به فرشته ای شد که تو عمرم ندیده بودم.گفتم وای چقدر خوشگل شدی.مرینت لپاش گل انداخت و گفت واقعا ممنونم آدرین.و هر دوتامون خوابیدیم.
از زبان مرینت:از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت شش عصره.سریع آدرین رو بیدار کردم.هردو سریع دست و رو مون رو شستیم.رفتیم و بهترین لباس هامون رو پوشیدیم.آدرین واقعا جذاب شده بود.آدرین گفت وای مرینت ماه شدی.من گفتم تو هم جذاب شدی.بعد از خونه رفتیم بیرون.خیابون ها تقریبا خالی بودن.ما هم رفتیم داخل یک خیابون که کلا هیچکس اونجا نبود.یهو دیدم چند نفر با ماسک دورمون رو گرفتن.تفنگاشون رو درآوردن.آدرین گفت هی شما ها کی هستین و با ما چیکار دارین.اونا گفتن مارو فرستادن تا تو رو بکشیم.آدرین گفت من رو اما چرا؟اونا گفتم خودمون هم نمیدونیم.یهو یکیشون به طرف آدرین شلیک کرد.از زبان آدرین:وقتی که شلیک کرد چشمام رو بستم.بعد از چند ثانیه فهمیدم گلوله به من نخورده.چشمام رو باز کردم و دیدم که.....
فلورانط به جست و جوگر تبدبل شده و با سلاحش جلوی گلوله رو گرفته.فلورانس گفت بچه ها حالتون خوبه.ما گفتیم آره ما خوبیم.جست و جوگر با اونها درگیر شد.یکیشون به طرف من شلیک کرد.مرینت گفت آدرین مواظب باش.و من رو حول داد اونور و تیر به یکی از افراد خودشون خورد.من گفتم ممنونم مرینت.فلورانس دخل همشون رو آورد.فلورانس گفت بچه ها باید مراقب خودتون باشین.من گفتم ممنونم اگه الان نبودی من مرده بودم.از زبان مرینت:یهو دیدم یکی از اون آدم ها بهوش اومد و تفنگش رو سمت آدرین نشونه گرفت و شلیک کرد.منم گفتم نههههههه آدرین.و پریدم جلوی آدرین و تیر خورد به من.
از زبان آدرین:دیدم مرینت پرید جلوی من و تیر خورد.یهو یکی از اونها بمب دودزا انداخت و همشون غیب شدن.به مرینت گفتم مرینت چرا ابنکار رو کردی.مرینت گفت چون عاشقتم و نمیخوام به تو آسیبی برسه.من سریع زنگ زدم به آمبولانس و فلورانس سریع به حالت عادی برگشت.بعد از چند دقیقه آمبولانس اومد و مرینت رو سوار کرد.من و فلورانس هم سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.رسیدیم به بیمارستان.اونا مرینت رو سریع بردن به اتاق عمل.بعد از چند ساعت دکتر از داخل اتاق عمل اومد بیرون.من گفتم چیشد حالش چطوره.دکتر گفت متاسفم آقای آگرست اما تیر به قلب ایشون خورده و کاری از دست ما برنمیاد چون ایشون مردن.همین چند ساعت هم بزور زنده بودن.من تا این رو شنیدم گریم افتاد و رفتم تو بغل فلورانس.
از زبان آلفرد:پس چیشد چرا خبری نیست چرا هیچ اتفاقی نمیفته.کوین گفت بابا صبر داشته باش انتظار نداشته باش له این زودی ها خبری بشه.یهو دیدم زنگ در خورد.در رو باز کردم.یکی از داعشی ها بود.گفتم چیشد.اون گفت نتونستبم بکشیمش چون اون ابرقهرمانه جست و جوگر جلومون رو گرفت ولی.......من گفتم ولی چی؟داعشی گفت یک گلوله سمتش شلیک کردیم ولی اون دختره خودش رو انداخت جلوی اون پسره و تیر بهش خورد.من گفتم چی شما چه غلطی کردین.کوین گفت حالا طوری نشده که درمان میشه.داعشیه گفت اما.......من گفتم اما چی.داعشیه گفت احتمال زنده موندنش کمه.من گفتم چی؟چرا؟داعشیه گفت چون تیر به قلیش خورده.من گفتم چ.....ی؟و سرم گیج رفت و افتادم روی رمین و دیگه چیزی یادم نمیومد.
آنچه خواهید دید:نه مرینت چرا.چرا تو باید کسی باشی که بمیره.........نگران نباش من میتونم برش گردونم.......مرینت متاسفم من فقط میخواستم تو رو خوشبخت کنم.........مرینتم تو برگشتی دیگه نمیزارم کسی بهت نزدیک بشه.........کافیه اونی که این بلا رو سرت آورده پیدا کنم..........شاید من بدونم.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
وای چه حساس شد 😰
عالی بود بعدی
زود تر بزار عالی بود لطفاً کرینتو نکش و آلفرد مثلا به کسه دیگه رو ببینه و عاشق اون بشه توروخدا ادرین و مرینت و نکش لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفاً لطفففففففففففففففففا
خیلی زیبا بود🥰🥰
سلام خیلی قشنگ بودددددددددد. راستی بهار جان خیلی خوشحالم داستان دوباره میخوای بنویسی . دوستان اگر خواستین داستان من هم بخونین و نظر بدین. اسمش به خاطر من برگرد❤هست درمورد میراکلسه. ممنون نویسنده ی عزیز عالی بود.
خوب بود
سلام به همگی من بازم برگشتم😂
ایندفع هم با یک رمان جدید و هم با فصل سوم رمان زندگی جدید من😍 که البته درحال برسی هستش
نویسنده عزیزم رمانت عالی بود👍
بهار جان خیلی خوشحال شدم که از تست من خوشت اومد واقعا عاشق داستان هات شدم و اولین کسی که با تستاش باعث شد من با تستچی آشنا شم تو بودی
سلام شما تست های عالی می نویسی پارت بعدی را زود تر بزار
مشتاقم
ممنون مرینتو نکشتی
البته مرینت مرده بود