
قبول دارم که دیر به دیر میزارم اما 🥲 هر پارت بیشتر از پارت قبله 🥲 حس میکنم براتون خسته کننده شده اینکه پارتا انقدر طولانی باشه ، کمترش کنم ؟؟
میخوام همه چیزم در تو خلاصه بشه هر چند میدونم پر توقعیه اما خب خواسته ی منه و میدونم که تو شرایط خوبی نگفتمش اما میشه راجع بهش فکر کنی ؟؟... خودم رو بهش نزدیک کردم جوری که بتونم حسی که میخوام رو بهش منتقل کنم ، قسمتی از موهاش رو که جلوی گوشش رو گرفته بود رو کنار زدم و با صدای بمی دم گوشش زمزمه کردم _ همه چیز ؟ مطمئنی؟ سرش رو برنگردوند انگاری که حرکتم به اندازه ی کافی براش ترسناک نبود + اوهوم همه چیز با نیشخند روی لبم ادامه دادم _ تو میدونی و داری اینو میگی ؟؟ + چی..چیو؟؟ _همه چیز یه دختر شامل خیلی چیزا میشه:»! از واکنش و سکوت در لحظش فهمیدم که حرفم باعث ایجاد ترس توی وجودش شده از همین جهت خنده ای رو لبم نقش بست ، قبل از اینکه حرفی بزنه با بیخیالی تمام برگشتم به اتاق ، دنبالم اومده بود + هیی منظورت چی بود از اون حرف!؟ میخواستم برم سمتش و در حالی که چونش رو گرفتم این حرفا رو بزنم اما نه گناه داشت برای همین همونطور که پشتم بهش بود گفتم : هیچ منظوری نداشتم فقط تلافی ترسوندن من توی خواب بود از این به بعد هم حواست رو بیشتر جمع کن چون به عنوان یه دوست نمیتونم اونقدرا مهربون باشم ،در ضمن من میرم ببینم اگه جین بیداره ازش عذر خواهی کنم تو هم بهتره بخوابی وگرنه ممکنه حرفام منظور دار بشه!
رفتم توی اتاق جین خوشبختانه بیدار بود خیلی باهاش حرف زدم سعی کردم حس و حال خودم رو هم توشون بیان کنم تا رفتارم کمی قابل درک تر باشه اما خیلی موفق نبودم ، به طور کلی تونستم کاری کنم ببخشتم البته با قول دادن اینکه بعدا برای غذا مهمونش میکنم ، برگشتم به اتاق، خودش رو با دو تا پتو پیچیده بود تا یه وقت من کاری نکنم خنده ای کردم و زیر لب گفتم : واقعا چه فکری در موردم کرده به کتاب خوندن مشغول شدم تازه چشمام گرم شده بود که صدای جیغ و داد اومد البته به سبک گربه ای ، از جام پریدم و دیدم ها یون نیست :| صدا رو دنبال کردم و متوجه شدم برگشته به حالت عادیش و بین اون همه پتو گیر کرده ، رفتم سمتش و سعی کردم از یه سوراخی یا روزنه ای پیداش کنم و بیرون بیارمش اما آنچنان پتو ها توی هم تابیده بود که در آروم ترین حالتم هم زیر ده دقیقه نمیتونستم بیرون بیارمش و مشخص بود یکم دیگه بگذره خفه میشه مجبور بودم از بچه ها کمک بگیرم ، توده ی پتو رو بلند کردم و رفتم سمت اتاق نامجون چند بار در زدم و از اونجایی که جواب نداد همینطوری رفتم داخل ، از جاش بلند شد و با ترس بهم نگاه کرد ~ اون چیه •_• _ ببین الان اصلا مهم نیست که این چیه و چرا اینطوریه فقط این پتو ها رو پاره کن ~ واتت!؟ پارشون کنم ؟؟ _ آرهه فقط زودتر بجنب ~ خیلی خب
قیچی رو از توی کشوی میزش در آورد و همون لحظه ای که قیچی رو به پتو تماس داد پاره شد :) البته پتو نازک بود و با قیچی بریده میشد اما این حد از مهارت توش... _ حقا که تخریبگر اعظمی :/ راه تنفس ها یون باز شده بود و منم در حال در آوردنش بودم ~ اع این ، این تو چیکار میکرد _ جدیدا خیلی شیطونی میکنه دختر بدی شده -_- ها یون طور خاصی نگاهم میکرد و سعی داشت با پنجه هاش دورم کنه اما من زیر بار نمیرفتم و گفتم : نترس فعلا کاری باهات ندارم ~ یونگی هیونگ حقیقتا خل شدی 🫂 _ بهت اجازه ی سکوت میدم -_- و ممنون که نجاتش دادی خیلی خوبه که همچین آدم خراب کاری رو تو اکیپمون داریم ~ یاااا من اونقدرا هم خرابکار نیستم _ ولی مهارتت توش منحصر به فرده به خاطرش خودت رو سرزنش نکن ~ هیونگگگ!!! _ باشه باشه بازم ممنون بابت نجات دادن دوستممم که من همه چیزشم 😂 نمیدونم چرا اما ها یونی که یه روزی دلم نمیخواست لحظه ای ناراحتیش رو ببینم الان دلم میخواست تا جایی که میتونم لجش رو در بیارم ~ ها یون دوستته؟ _ اوهوممم ^_^ یه غلط کردم خاصی تو چهره ی ها یون موج میزد که رغبت من رو به اذیت کردنش خیلی بیشتر میکرد :)
دو هفته گذشت و رسیدیم به مرخصی دو ماهه ای که برامون تدارک دیده بودند ، دو ماه زمان طولانی ای به نظر میرسه اما بعد از انتشار یک آلبوم با حدودا بیست تا آهنگ این زمان حقمون بود هر چند که توی این شصت روز زمان هایی هم بود که برای فیلم برداری باید میرفتیم اما به طور کلی وقتمون آزاد تر بود ، اول از همه باید با اعضا تفاهم میکردیم که میخوایم این زمان رو کجا و چطوری بگذرونیم .. دور هم جمع شده بودیم توی سالن هر کسی نظرش رو میگفت تا نهایتا به جمع بندی برسیم من قبل از همه گفتم : بمونیم سئول من میخوام تنها باشم توی خونه ی خودم و با احترام نظرم توسط همه رد شد ..:) هر کسی یه جایی از این کره ی خاکی رو پیشنهاد میداد و در نهایت بعد از یک ساعت تمام جر و بحث تصمیم گرفتیم بریم اینچئون برای من هم خوب بود چونکه از قبل یه ویلا اونجا داشتم پس میتونستم همچنان تنها باشم... هماهنگی با کمپانی و عوامل انجام شده بود یه هتل خیلی شیک و باکلاس با تمام امکانات و امنیت برامون حاضر کرده بودند و طبق برنامه ما باید تا ساعت یازده شب اونجا میبودیم برای همین از حوالی پنج و شش شروع کردیم به جمع کردن وسایل و ساعت ده همه آماده ی رفتن بودیم ...
چمدونم رو برداشتم و منتظر شدم تا بقیه هم بیان دیگه هیچی مهم نبود با تمام قدرتم ها یون که تمام تلاشش رو میکرد تا از دستم فرار کنه رو بغل کرده بودم بچه ها همشون ازم متعجب پرسیدن که میخوام با خودم بیارمش؟ _ معلومه که میارمش! °هیونگ لازم نیست نگرانش باشی میتونی از کارکنای کمپانی بخوای مراقبش باشن _ چی میگی جی هوپپ!! کاری با نگه داری ازش ندارم من که نمیتونم دوستم رو ول کنم میتونم ؟؟ ° چی بگم والا ها یون بعد از حرف بچه ها برای فرار کردن ازم بیشتر تقلا میکرد منم آوردمش رو به روی صورتم و گفتم : واقعا میخوای تنهام بزاری؟ میدونی که چقدر بهت نیاز دارم.. بدون شک تمام حرفام رو از روی آزار و اذیت میزدم اما چرا انقدر برام لذت بخش بود ؟؟ تازه من گفته بودم چیزی بین ما عوض نمیشه اما الان در حال آزار دادنش با تمام توانم بودم :/💔 بالاخره رسیدیم به اینچئون هر کسی رفت سمت اتاق خودش تا استراحت کنه منم همین کار رو کردم اما قصدم این نبود که کارم رو مثل بقیه انجام بدم ، گذاشتم ساعت دو بشه و وقتی مطمئن شدم همه خوابن یه کیف کوچیک از وسایلم که توی چمدونم جا داده بودم رو برداشتم ، ها یون رو و بغل کردم و بودن کلید قفل در ورودی ویلا رو توی جیبم چک کردم و پاورچین پاورچین از سوییتم خارج شدم و به سمت در خروجی هتل حرکت کردم وقتی رسیدیم به دم در، کنار گوش ها یون گفتم : بیا با هم فرار کنیم!!
افرادی اطراف هتل بودن که به صورت مخفی ازمون محافظت میکردن و لازم بود که ازشون فرار کنم برای همین تا جایی که میشد تغییر قیافه دادم و از هتل خارج شدم ، یه تاکسی گرفتم و به سمت ویلا حرکت کردیم ، بعد از رسیدن ، سه ساعت ور رفتن به قفل ورودی و زدن رمز در تونستیم وارد خونه بشیم احساس خیلی خوبی داشتم که تونسته بودم یه فضا فقط برای خودم پیدا کنم تا اینکه چشمم به ها یون افتاد که بعد از اینکه روی زمین گذاشته بودمش یک قدم هم از جاش تکون نخورده بود ، رفتم جلوش و حالت نشسته گرفتم _ خب تنها شدیم ، به نظرت این مدت رو چطوری بگذرونیم ؟؟ هوم ؟ میتونیم مثل دوستا با هم دیگه بازی کنیم دوست داری ؟ ها یون هیچ واکنشی نمیداد انگار اون هم میخواست لج من رو در بیاره _ که اینطوررر گربه ها با همه چیزشون اینطوری رفتار میکنن ؟ + -_- با خنده گفتم : میترسی کاری بکنم باهات؟ از توی چهرش میتونستم بخونم که داره اینو میگه : به نظر خودت میتونم بهت اعتماد کنم ؟ _ هوممم اعتماد!؟ قطعا نمیتونی 😂 .... اما قول میدم خیلی اذیتت نکنم اینجا تنهاییم میتونیم با هم رو راست باشیم پس نگران چیزی نباش و با چهره ی کاملا جدی ازش دور شدم میتونستم حس کنم این تغییر لحظه ای رفتارم چقدر براش گیج کنندست برای خودم هم بود اما داشت ازش خوشم میومد!
رفتم توی اتاقم و لباسام رو عوض کردم ،خودم رو روی تخت انداختم و از ته دلم نفس عمیق کشیدم _ بالاخره تنهایییی دیگه مجبور نیستم تختم رو با یه گربه ی انسان نما شریک بشممم نگاه خیره ی ها یون از قاب در واقعا معذب کننده بود _ خب چیه !؟ حقیقته -_- با ناز و بی توجه به حرفم رفت سمت آشپزخونه من هم روی تخت نشستم ، واقعا باید باهاش چیکار میکردم ؟؟...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هییی خیلی خوب بودددد خوشمان آمد🥺🤙🏻
اووووو مرسییی عزیزدلمم 🥺❤️🫂
عآجیـ صومین ازت 4 تا صوال داشتم دوص داشتی جواب بدح باشح😻🦋
1. رشته ات چیح🐾
2. توی تصت اکیپ بشیم میای🥂
3. تاریخ تولدت کیح🦎
4. تک پارتی بنویصم سر میزنی🕊
ببخشید مح یکم زیادی میحرفم😹🍃
1.هنوز انتخاب رشته نکردم🥲
2. فکر نکنم بتونم
3.متولد فروردینم🌱
4. آره حتما ^•^♡
نه اشکالی نداره 😂
عآلیـ بود عآجیـ🦋🐾😻
پارت بعدش کی میاد🦎🦋🐾
مرسییی ❤️🍃
من امروز میزارم ولی نمیدونم دیگه کی منتشر بشه😕
هعی نبودم نت نداشتم:/💔
مث همیشه عالی بود:)🎡
هعییی درک میکنم خیلی سخت و بده بی نتی 🥲💔
ممنونمممم 🥰💓
خیلی باحال بید آجی💗🌹
فقط یکم زود بزار پلیز🌈💜
مررسییی ♡-♡
تمام تلاشم رو میکنم که زودتر بزارم
وایایاایایییی مثل همیشه عالییی:)))
بسیار زیبا بود و عاشقش شدیم لطفاً پارت ها را زودتر بگذارید تا جانمان به لبمان نیاید🥲
موضوعی که انتخاب کردی رو خیلی دوسدارم:)
حس قشنگی به من میده حسی که هیچ رمان دیگه ای بهم نداده 🥲🥲
موفق باشی:)🌈🖤
لطفاً پارت بعد رو هم بزار(^^)🔥
وایییییی مرسییی♥️😂
لطف دارید ، تمام تلاشمان را خواهیم کرد 🥲😂
اووووو چه خوببب حس میکردم زیادی تخیلی و بیخوده
ممنون ♡♡
چشم :))
نمیدونم این حساب میشه یا نه ولی من از اینکه یونگی رو موقع گیتار زدن ببینم خوشم میاد .
عالی بود دستت درد نکنه جالبه هرکی کم می نویسه دعواش میکنیم میگیم چرا کم مینوسی بعد منی از خدامه اینقدر زیاد بخونم بیام به تو بگم کم بنویس به اندازه می نویسی ناراحت نباش خسته نمیشم 🤗❤
واوو باحاله به نظرم =}
مرسییی❤️
چه خوببب ممنونن ^°^♡♡