paris 6

سلام پارت 6 نظرات فراموش نشه❣️

دیدم ابر شروره با سرعت اومد محکم لگد زد به کمرم چسبیدم به دیوار خیلی داشتم محکم کمرم رو گرفتم رفتم کت نجات دادم بردمش کوچه خلوت گذاشتمش به حالت اول برگشتم گفتم ادرین عزیز دلم قربونت برم توروخدا اگه منو دوست داری منو بیدار شو یهویی سرفه کرد سرش رو گذاشتم رو پاهام چشاش رو باز کرد گفت مرینت گفتم بله عزیزم دلم قربون تو برم الهی گفت مرینت من کجام گفتم الان تو یه کوچه ایم تو تو اتیش بودی بیا بریم بیمارستان بیا بغلم با هم رفتیم بیمارستان یه شکل ادرین بردمش

خودمم به شکل مرینت کمرم داشت میپوکید گفتم آیییی دکتر گفت خانم دوپن چنگ حالتون خوبه؟ گفتم بله فقط یکم کمرم درد میکنه اگه اقای اگراست بهوش اومد خبرم کنید رفتم و تغیر شکل دادم خیلی درد داشتم اومد طرفم محکم میخواست به من حمله کنه از زبون ادرین بهوش اومدم دیدم رو تخت بیمارستانم فهمیدم مرینت بهم گفت میره پیش ابر شروره با سرعت سرم رو کندم دکتر اومد گفت اقای اگراست شما حالتون خوب نشده گفتم نه باید برم جای سوختگی هام درد میکرد رفتم شدم کت نوار رفتم رو همون برجه دیدم اون ابر شروره به مرینت حمله کرده داره زیر دستاش له میشه با جیغ گفت کممممک با عصبانیت گفتم کتاکلیزم زدم به بازوش

بازوش نابود شد کفشدوزک ازاد شد با عصبانیت گفت تو اینجا چیکار میکنی هنوز خوب نشدی گفتم ببخشید اومدم تنها نشی گفت لاکی چارم یه بازو الکتریکی با اون اونو گول زدیم انداختیمش تو دام و کفشدوزک معجزه اسا درد کمرم خوب شد و همچی به حالت اول برگشت از زبان مرینت سوختگی های کت هم رفت فک نمیکردم بره گفت بزن قدش محکم بغلش کردم و گفتم فک کردم از دستت میدم گفت یه چیزی بگم هرگز تنهات نمیذارم گفتم ممنون از بغلش در اومدم پدر میلن را بلند کردم گفتم شما باید احساسات منفی رو از خودتون دور کنید گفت ممنون ازتون رسوندمش خونه و رفتم پیش کت گفتم خداحافظ بازوم رو محکم گرفت منو کشید طرف خودش و منو محکم بوسید همینجوری چشام گرد بود شوکه شدم بعدش همراهیش کردم بعد از اینکه منو بوسید گفتم باشه دیگه من برم گفتم خداحافظ

رفتم تو اتاقم تغیر شکل دادم گفتم لای لالای بالاخره منو بوسید وای این عالیه دارم سکته میکنم هر وقت خواستم بوسمش یه چیزی میشد الان راحت منو بوسید تیکی گفت مرینت بعد غش کرد گفتم تیکیی تیکی چی شد رفتم سریع ماکارون دادم خورد یکم چشاش باز شد گفتم جی شد چی شدی

گفت این حس واسه وقتیه که هر هزار سال یه بار من به انسان تبدیل میشم و روز قبلش این شکلیم گفتمچی یعنی الان یه پیرزن خیلی پیر میشی گفت نه به اندازه سن خودت گفتم پلگ چی اونم روزتولدش انسان میشه گفت اره فک کنم یه ماه دیگه گفتم باشه تو استراحت کن

گفتم اره ولی رفتم مدرسه باتو رفتم چی بگم گفت بگو دوستمه تو بچگی باهاش تو چین اشنا شدم گفتم اره گفت بیا اماده شیم اماده شدم رفتم مدرسه تو راه ادرینو دیدم باهم رفتیم مدرسه ادرین گفت ببینم تیکی این تویی گفت اره گفت چقدر خوشگل شدی گفت ممنون ادرین گفت راستی تولدت مبارک یه لبخند براش زد گفتم پس پلگ کو ایناهاش دیدم اونم شده ادم گفتم عه پس امروز تولد تیکیه گفت خوب اونم کفت میتونه بشه

گفتم اره یه پسر با یه کت مشکی نشسته بود جلو ندیدمش نگو اون پلگه کفتم اهان رفتیم مدرسه الیا گفت ببینم این دختر کیه گفتم دوستمه از چین گفت اون پسره کیه باهاش تیکی گفت اون نامزدمه در گوشش گفتم خوب چرا نگفتی دوست پسرمه گفت هل شدم گفتم نامزدمه گفت اسمت چیه گفت تیکی هستم و ایشون هم پلگ گفت چه باحال خیلی بامزه اید یه عکس ازتون بگیرم گفت البته

عکس گرفتن اون روز تموم شد از ساعت دوازده گذشت تیکی تبدیل شد به خودش گفتم من هرجور باشه دوست دارم گفت ممنون تو بهترینی کفت حیف که فقط یه روز بود صبح پاشدم رفتم مدرسه دیدم ادرین داره کاگامی رو میبوسه سریع رفتم و کاگامی وهل دادمش اونور گفتم داری با ادرین چه غلطی میکنی گفت خودش راضی بود داد زدم ادرینننن تو داشتی اونو میبوسیدی گفت نه نه من راضی نبودم گفت ساکت شو حرف نزن دیگه هیچ وقت منو نمیبینی برو هر کاری میخوای بکن گفت قضاوت نکن گفتم قضاوت کردم حیف من که دوسال عمرم رو عاشقت بودم و فقط عمرم رو حیف کردم منو بوسید از لبش جدا شدم هلش دادم اونور و رفتم داد زد مرینتتتتتت توجه نکردم گریه کردم رفتم خونه

رفتم خونه نرفتم مدرسه کل عکس های ادرین هرچی بود و نبود کندم انداختم تو سطل اشغالی گریه کردم همینجوری مثل یه اقیانوس که یهو

خیلی ممنون نظرات فراموش نشه قسمت بعد هیجانیه