
سلام سلام دوست جونا بابت تاخیر شرمنده
از زبان آدرین : از خواب بیدار شدم دیدم مرینت هنوز خوابه بیدارش کردم و با مارین و آدرینا رفتیم مدرسه 🏫 امروز خیلی روز خسته کننده ای بود بلاخره تموم شد برگشتیم خونه مرینت رفتیم تو اتاق که یک نامه رو میز دیدیم یه عکس از مرینت با لوکا بود داشتن همو 💏 من یکم اولش عصبانی شدم ولی حدس زدم که کار تینا باشه ولی برای محکم کاری رفتم از خود مرینت بپرسم رفتم تو اتاق طراحی مرینت دیدم نشسته و داره طراحی میکنه ( بچه ها خونه مرینت هم اندازه خونه آدرین هست و خیلی بزرگ ) از زبان مرینت : داشتم یکم برای خودم طراحی میکردم که دیدم آدرین داره میاد تو اتاق آدرین : چی کار میکنی مای لیدی گفتم هیچی داشتم یکم طراحی میکردم ازم پرسید مرینت می خوام یک سوال ازت بکنم لطفا لطفا راستش رو بهم بگو گفتم من از اول رابطه مون بهت قول دادم که هیچی رو از ع.ش.ق.م مخفی نکنم گفت ممنون و یه عکس نشونم داد من داشتم سکته می کردم من که اصلا همچین کاری تا به حال نکردم به آدرین گفتم باور کن من اصلا همچین کاری نکردم آدرین گفت مرینت آروم باش من می دونم که تو داری راست میگی من به عشقم اعتماد دارم و حدس میزنم یا کار لایلا باشه یا تینا گفتم ممنون که بهم اعتماد داری و یک 😘 رو گونش زدم
از زبان آدرین : میدونستم مرینت بهم خ.ی.ا.ن.ت نمی کنه که بهو یه 😘 رو گونم زد من 😳 شدم سریع بغلش کردم بغلم کرد من توی گوشش گفتم l love you merintt ❤️ بعد همو 💏 ( بریم به ۶ ماه بعد روزی که مامان پدر هم آدرین و هم مرینت با هم برمیگردن ) از زبان آدرین : به مارین و آدرینا گفتیم که خونه رو مرتب کنن که منو مرینت بریم دنبال مامان بابا هامون رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم فرودگاه اونا رسیدن از زبان امیلی ( مامان آدرین ) : رسیدیم دیدم که. مرینت آدرین آومدن دنبال ما یکم که دقت کردم دیدم که دست هم گرفتم با خودم گفتم پس بلاخره آدرین نیمه گمشدشو پیدا کرد به سابین هم نشون دادم و به گابریل و تام هم گفتیم همه یهو همزمان گفتیم خیلی به هم میان و خندمون گرفت رفتین پیششون به مرینت گفتم چطوری عروس گلم دیدم یهو هم آدرین هم مرینت در حدی قرمز شدن که دیده نمی شد صورتشون
خلاصه رفتیم با هم خونه سابین و تام موقع خواب که شد هم من هم سابین هم تام و گابریل دیدم که مرینت و آدرین برای خواب رفتن تو اتاق مرینت به سابین گفتم مثل اینکه غزیه خیلی جدی هست گفت اره و با هم زدیم زیر خنده ماهم داشتم میرفتم بخوابم که دیدم لای در اتاق مرینت یکم باز هست یکم سرم رو بردم داخل اتاق که دیدم تو بغل هم خوابیدن به سابین هم نشون دادم بعد از شمون عکس گرفتم که صبح بهشمون نشون بدم و رفتم خوابیدم
اخ اخ دستمممم مردم 😩 ممنون که خوندی و ممنون از دوست های خوبم مثل شبنم ، مهرنوش جون، کاربر آدرین ، نگین جون که همیشه کامنت میدن ...
لطفا کامنت و لایک بده که من امید داشته باشم که ادامه بدم داستان رو
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن 🌷🌷🌷
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالی 👌
فقط لطفا زود به زود بذار و بیشتر بنویس💜💛
عالیی بود داداشی جونمم👏😍
قربونت خواهر جونی 😘🌷
راستی تو یوگرافیت درخواست دوستی دادم
باشه الان نگاه می کنم
تنکیو
چرا نتیجه ی ادیت رو نمیزارید
واقعا نویسنده عالی هستی واقعا عالی بودید
خیلی ممنون از تعریفت
💖💖💖💖
لطفااااااا بدی رو زود تر بزار