چه بگویم از نگفتم پیداست😌☝🏻 فقط بگم عکس این پارت هم جنگل بلوطه🏕️
جسیکا همراه یک کوله پشتی سیاه رنگ با دو زیپ و یک جیب در جلو که محتویات آن شامل نقشه راه ، چراغ قوه ، گوشی همراه، یک کُلت در جهت احتیاط، دستمال کاغذی ، کبریت ، آب و کمی خوراکی بود ، به همراه لباس مناسب آن فصل که یک پیراهن گرم آبی درست همرنگ چشمانش و ژاکت طوسی بود ، در تاریکی ای که هاله های بسیار کمی از روشنی در آن دیده میشد
جلوی در خانه رزیتا در انتظارش بود. پس از سپری شدن دقایقی ، در خانه باز شد و رزیتا با سارافون بافت صورتی و یک شنل بنفش و یک کوله پشتی که واضح بود از مقدار زیاد وسایل در حال ترکیدن است ، بیرون آمد.
پس از سپری شدن دقایقی ، در خانه باز شد و رزیتا با سارافون بافت صورتی و یک شنل بنفش و یک کوله پشتی که واضح بود از مقدار زیاد وسایل در حال ترکیدن است ، بیرون آمد. باهم حرکت کردند ، چند قدم کوتاه رفته بودند که رزیتا با صدایی که واضح بود هیجان دارد گفت: سلام جسی ، حالت چطوره؟
جسیکا هم با صدایی که کمی خواب زده بود و علاقه اش به این سفر را نشان میداد جواب داد: سلام ، خوبم توچی؟ و بعد بی آنکه منتظر جواب رزیتا بماند ، از سر کنجکاوی پرسید : یه سوال ، تو کوله ات چی ریختی که داره عین بمب اتم هیروشیما منفجر میشه؟
آلیا خنده کوتاهی کرد و گفت: جونم برات بگه گوشیم ، چراغ قوه ، دفترچه یادداشت، خودکار، فندک ، چند تا لباس ، بورس مو ، سشوار،پاوربانک، شارژر، یه چاقو و گاز استریل و بانداژ محض احتیاط ، مواد غذایی هم که چندتا سیب و یه بسته خرما و یه ظرف عسل و چند تیکه نون و چندتا کیک و یه بسته پفک و یه بسته چیپس کوچولو.دوتا بطری آب خانواده هم تو این ساکه و بعد به ساک آبی رنگ در دستش اشاره کرد .
جسیکا که تا آن وقت متوجه ساک نشده بود گفت: عه ساک رو ندیده بودم . چه خبره این همه وسیله آوردی ؟ رزیتا: اینم یادم رفت بگم ، چند تا گوجه و سیب زمینی و بادمجون و یه ماهیتابه و روغن کوچیک هم آوردم. جسیکا با چشمانی گرد شده که از تعجبش نشأت گرفته بود گفت: واقعا خیلی خوبه که اون کوله نترکیده ، اگه دست و پا داشت تا الان زده بود با ساطور نصفت کرده بود . رزیتا آره منم قبول دارم. رزیتا با دیدن لالیسا ایستاد و به او نگاه کرد ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااالی بود 💙
مرسی😍
ممنون که خوندی و نظر دادی😍
مرسی😍
ممنون که خوندی و نظر دادی🎀