سلام خوبین بلاخره داستان ساختم 😍😍

من کتوکو هستم و تنهام توی تنهاییم عاشق ❤ شدم اسمش یاتو خیلی نازه ( عکسش همین عکس بالای) باهم همکاریم من صاحب مغازم و اونم اینجا کار میکنه اون خیلی خاصه میتونه چیز هایی و ببینه که آدمای عادی نمیتونن ببینن البته من اونارو میبینم
خیلی ترسناکن البته من خودم و معرفی نکردم من تنها عضو باقی مونده بین خانوادم هستم خانوادم توی آتیش سوزی چهار سال پیش مردن و من تنها موندم اونروزم من نباید زنده میموندم همش به خاطر یاتو سانه برای همین مثل داداشم با هاش رفتار میکنم و عشقم هنوز شور نگرفته ناگفته نماند اونم کسی و داره که خیلی دوستش داره برای همین من چشم پوشی میکنم
( خب بریم سراغ داستان اصلی) خب من دیگه زیادی کار کرده بودم یک نامه برای یاتو نوشتم توی نامه ( یک سند. سلام یاتو سان ممنونم بابت نجاتت در اون سال من این مغازه رو به نام تو زدم و مال تو کلیدش هم توی همین نامه هستش من به استراحت نیاز دارم و باید برم خداحافظ امید وارم بعداً همدیگه رو ببینیم) و امضاء هم کردمشو رفتم من توی این سال ها عوض شدم افسرده و با موهای کوتاه البته امروز رفتم موهایی که تا زیر زانو های پام بود و قیچی کردم و برای یاتو سات گذاشتم حالا میتونم احساسات خودمو داشته باشم نه اینکه الکی جلوی همه بخندم و شب ها از گریه 😭 تلف شم دیگه الان خودمم رفتم یه شهر دیگه ای به نام کلارینس و اونجا با شخصی به نام شیرایوکی آشنا شدم اون خیلی شاد 😃بود و بر خلاف من همش میخندید ولی من احساسات خودمو داشتم
اون منو به جایی برد که زندگی میکرد اون توی قصر هم میرفت من بهش گفتم بهش زحمت نمیدم و دفعه ی بعد که همدیگه رو که دیدیم بهش سر میزنم و الان باید برم پاریس اون ها بهم گفتن اگه عجله نداری میتونی بمونی اما من واقعا عچله داشتم بهشمنم گفتم و رفتم از شهرشون
آجی ها اینم از پارت اول من سعی میکنم پارت هاشو زیاد کنم و اینکه
و اگه داستانم تا الان خوب بود بگبد ادامش هم بزارم ممنونم که نظر میدید 🤩🥰😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ادامشم بزار🤧😊
عالییییییییییی
فقط ببینم دیر بدیا خودم هر هفته میام سر قبرت
ادامش بده
پشم ریزونش کن اینجوری بیشتر طرفدار جمع میکنه آجی خوشگلم
عالی بود اجی