
سلام دوستان از اونجایی که خیلی دیر شد هیچ حرفی برای گفتن ندارم 😬
رئیس: شما دیگه نمیتونین این پرونده رو بازرسی کنین باید پرونده رو به یه بازرس دیگه تحویل بدین شما:یعنی چی که نمیتونم پرونده رو دنبال کنم بخاطر یه تصادف دارین من و اخراج میکنین؟!!!!رئیس: نه اخراج نمیشین شما بهترین مامور ما هستین اما الان توان بدنیتون برای ادامه ماموریت کمه پس بهتره برین مرخصی تا وقتی که بدنتون آماده بشه شما: اما من .... رئیس: پروندتون و تحویل منشی بدین خودتون خصوصیات اخلاقی من و میدونین پس بهتره که به حرفم گوش بدین شما: هنوز باورم نمیشد که من و کنار گذاشت با بهت بلند شدم احترام گذاشتم و رفتم بیرون وارد اتاقم شدم در و بستم رفتم پشت میزم نشستم یک قطره اشک از گوشه چشمم چکید انتظار این و نداشتم پرونده رو از کشو در آوردم و نگاش کردم پرنده ای که ازش بدم میومد و حالا از اینکه ازم گرفتنش ناراحت بودم تکلیفم با خودم معلوم نیست،صدای تق تق در بلند شد پرونده رو گذاشتم روی میز و سریع اشکمو پاک کردم،بفرمایید در باز شد و یه پسر قد بلند وارد شد یکم که دقت کردم دیدم همون پسریه که تو راه رو دیدمش نگاهی بهم کرد و گفت:ببخشید شما؟!! طوری محکم گفت که یه لحظه ترسیدم به مافیا بیشتر میخورد تا بازرس اینقدر که ترسناک بود تو راه رو اینقدر خشن نشون نمیداد ، من بازرس پرونده هستم ته : باید پرونده رو از شما تحویل بگیرم؟! شما: خیر پرونده رو از منشی رئیس باید تحویل بگیرین طبقه پایین ته: ممنون،از اتاق رفت بیرون و در و بست پرونده رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون مثل همیشه قدمام محکم بود حتی همکارام هم ازم میترسیدن بازرس جدید رو تو آسانسور دیدم حتی اسمشم نمیدونم در اسانسور که بسته شد پریدم سمت پله ها و دویدم پایین به طبقه سوم که رسیدم قلبم هنوز تند میزد پرونده رو به منشی دادم و ازش پرسیدم اسم بازرس جدید چیه و سریع رفتم بیرون تو پارکینگ که رسیدم رفتم سمت ماشین که صداهایی از قسمت دیگه پارکینگ توجهمو جلب کرد
سمت صدا چرخیدم که دیدم یکی از کار آموزهای خودم سوار یه ماشین شد و رفت بچه های اداره همیشه با راننده شخصی میان برای کار آموزا هم راننده شخصی میذاریم اما اون خودش رانندگی کرد بهش شک کردم پلاکش و حفظ کردم و سریع سوار ماشین شدم به رانندگی گفتم سریع برسونتم به ماشینم نمیتونستم با ماشین اداره برم مطمئنا همه ماشینارو میشناخت سوار ماشین خودم شدم وارد خیابون که شدم دیدمش و تعقیبش کردم وارد پارکینگ یه پاساژ شد و با آسانسور رفت بالا،با آسانسور دوم همراهش رفتم رفت طبقه دوم و از اونجا با پله ها به طبقه چهارم رفت وارد یه فروشگاه شد و با یه مرد که لباس صورتی پوشیده بود صحبت کرد اولین بار بود میدیدم مافیا لباس صورتی پوشیده عجیبا غریبا این دیگه چه مدلشه بخاطر فاصله ای که باهاشون داشتم نمی تونستم خوب بشنوم بخاطر شلوغی نمیشد راحت صدارو بشنوی یاد شنود افتادم که به گوشیش وصل کرده بودم امیدوارم همراهش باشه روشنش کردم فکر نمیکردم روزی از هدست خودم استفاده کنم همیشه برای اداره بوده اونم توی ماموریت یکی از هنزفری ها روگذاشتم گوشم صداشون میومد و این یعنی هنوز از وجود شنود بی خبره خوبه چون چیزی راجبش نمیدونه همیشه همراهشه صداشون واضح میومد کار آموز می گفت:امروز پرونده رو ازش گرفتن مهره مهمی بود سر سخت و محکم اما الان نمی تونیم بیخالش بشیم باید مطمئن بشیم که کارش تمومه باید از بازی حذفش کنیم فعلا که دیگه پرونده باهاش نیست میتونیم کاری که میخوایم و پیش ببریم اما با احتیاط کامل گانگستر صورتی پوش:تا به حال دیدیش میدونی چه شکلیه اصلا مطمئنی که همونه کار آموز:نه تا به حال ندیدمش اما طبق نشونی هایی که دادین خودشه قربان
سونگ هیون تنها مأمور زن اداره که تو عملیات ها شرکت میکنه و هیچ کدوم از کار آموزا هم تا به حال ندیدنش گانگستر: خیله خب میتونی بری مطمئنی که کسی تعقیبت نکرد دیگه از این به بعدم مطمئن باش کارآموز: بله مطمئنم کسی تعقیبم نمیکنه از چشماشون بیشتر بهم اعتماد دارن با اجازه قربان گانگستر: بدون هیچ ابهامی تمومش کن حواست باشه اثری باقی نمونه کار آموز : بله قربان شما: هنزفری رو در آوردم و از پاساژ خارج شدم هه اون میخواد کار من و تموم کنه به همین خیال باش نقشه داره برا کشتن سونگ هیون خیالی تو این شرایط آخه چرا باید پرونده رو ازم بگیرن سوار ماشین شدم و رفتم سمت اداره به راننده زمگ زدم که بیاد خودمم توی ماشین منتظر بودم ( بازم راننده؟!!! بدبخت راننده کچل شد از دست این ) وارد پارکینگ شد اون رفت ماشین و پارک کنه منم رفتم تو ساختمون سمت اتاقم وارد اتاق شدم وسایلم و مرتب کردم یکی از پوشه های خالی و از قفسه پوشه ها برداشتم و برای اون کار آموز پرونده سازی کردم نشونی هارو نوشتم و گذاشتم توی پرونده درسته پرونده رو ازم گرفتن ولی نمیتونم بیخیال این موضوع بشم بعدشم این پرونده رو خودم نوشتم پس به کسی مربوط نیست باید به رئیس بگم اما با این خصوصیات جذابش یکم سخته پرونده رو گذاشتم تو کشو و وسایلامو جمع کردم و از اتاق خارج شدم رفتم پارکینگ خواستم به راننده زنگ بزنم که شخصی از پشت سرم صدام زد برگشتم سمت صدا اون خودش بود کیم تهیونگ فاصله بینمون وکمتر کرد گفتم با من کاری داشتین؟!! ته: بله میخواستم اگه امکانش هست تشریف بیارید تو اتاق باهم صحبت کنیم چند تا سوال راجب پرونده داشتم شما: بله حتما ، بازرس جدید پرونده خوبه جذبه داره بخاطر اینکه جایگذینم شده بود ناراحت بودم اما از اینکه اون بازرس شده بود خوشحال بودم اون بازرس قابل اعتمادی بود یه حسی تو دلم میگفت اونو میشناسی
اما در واقع هیچ خاطره ای ازش نداشتم تحکم صداش و رفتارش نشون میداد که میشه بهش اعتماد کرد نفسی از سر آسودگی کشیدم و همراهش رفتم همیشه برای کارم جدی بودم جذبه ای که توی این زمان و مکان دارم و هیچ جای دیگه ندارم حتی وقتی کنار خانوادم هستم اینقدر شیطنت میکنم که حتی فکرشم نمیکنن یه روز بتونم در این حد جدی باشم وارد اتاقش شد تاحالا وارد این اتاق نشده بودم طبقه چهارم بود اتاقش کنار اتاق خودم بود یه ست سفید مشکی شیک و رسمی رفت کنار قفسه پرونده ها و پرونده رو آورد خواست راجبش صحبت کنه که یه دفه یاد اون جاسوس افتادم به احتمال زیاد اینجا شنود گذاشته چون هیچ کس اینجا نیومده یا فقط خود رئیس اینجا بوده نزدیکش شدم و گفتم:ببخشید میشه یه کاغذ بهم بدین ممنون میشم تهیونگ رفت سمت میز حودکار و از کیفم در آوردم کاغذ و از تهیونگ گرفتم و گذاشتم روی میز و براش نوشتم :.. اینجا نمیتونیم صحبت کنیم گفتم طبیعی رفتار کنه خودمم با صدای بلند گفتم ببخشید من عجله دارم اگه میشه بزارین برا یه وقت دیگه امیدوارم کارت و به عنوان کارآموز جدید خوب انجام بدی فایتینگ بای از اتاق خارج شدم و تهیونگ گیج شده رو تو اتاق ول کردم اما با خوندن کامل اون کاغذ همه چیز و متوجه میشه ته: من و با یک دنیا سوال ول کرد و رفت من کِی گفتم کارآموزم؟!!! کاغذ و از روی میز برداشتم پشت میز نشستم و شروع کردم به خوندنش تو این زمان کوتاه سه خط نوشته بود سرعتش از لبتاب هم بیشتره شماره تلفنش و نوشته بودو گفته بود یک ساعت دیگه اتاق و ترک کنم و از اداره خارج بشم بعدش
بعدش جای قرار داد و مشخص کنم . ته: خوبه یک ساعت وقت داده برای رسیدگی به کارهام شروع کردم به بررسی پرونده بعد از نیم ساعت تصمیم گرفتم برم خونه و یکم به خودم برسم درسته شغلم مهم بود و این دیدار هم به لطف همین شغله وگرنه اون من و به یاد نمیاره اما من که میشناسمش اما باید سعی کنم تو این شرایط کمتر بهش فکر کنم شسوار ماشین خودم شدم و به سمت خونم راه افتادم. شما: یک ساعت وقت داشتم پس تصمیم گرفتم یکم به خودم برسم پریدم تو حموم یک ساعت بیشتر وقت نداشتم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون خستگی رو از تنم گرفت با همون حوله پریدک رو تخت وای چه حس خوشی بلاخره از تخت بیمارستان راحت شدم از بچگیم از بیمارستان متنفر بودم حش بدی یهم میداد بخاطرهمین باباجون همیشه پزشک رو به خونه می آورد و از اون به بعد اون پزشک خانوادگی ما شد ،بعد از کمی استراحت در کمد لباسام و باز کردم دریغ از یه لباس مناسب وارد کلوزت شدم یه ست لباس بنفش و طوسی انتخاب کردم لباسم و عوض کردم توی آیینه خودمو نگاه کردم یه لباس بلند بنفش که با تکه پارچه های طوسی کار شده بود و پایین دامنش تا زانو چاک داشت با کیف و کفش ستش رفتم سمت میز آرایش طراحی خونم طوری بود اتاق آرایشم با کلوزت یکی باشه چون زمان کمتری میگیره برای آماده شدن هرچند من خیلی ازش استفاده نمیکنمیک ربع وقت داشتم صبر کن اصلا از کجا معلوم زنگ بزنه یا بیاد سر قرار حالا چه غلطی بکنم بیخی بابا بیا مثبت بهش فکر کنیم من مطمئنم که میاد آرایش طبیعی همیشگی یه خط چشم باریک و یه برق لب صورتی دوست نداشتم خیلی آرایش کنم (نچرال دوست داره عزیییزم آخه کدوم دختر از آرایش کردن بدش میاد نمونش خودمم پس دهنمو میبندم😬)سرویس نقره مو که نگین های بنفش داشت پوشیدم و به خودم عطر زدم اینقدر تو ماموریت هام تو زمان کم آماده شدم که دیگه برام
عادی شده از کلوزت اومدم بیرون از اتاق خوابم گوشی و سوییچ ماشینم و برداشتم هنوز پنج دقیقه وقت داشتم یه آبمیوه برای خودم ریختم و روی صندلی نشستم از صبح هیچی نخوردم میترسم ضعف کنم کمی از آبمیوه رو خوردم خیره بودم به لیوان روی میز....تهیونگ: چون راهم زیاد بود وقتی به خونه رسیدم فقط یه ربع وقت داشتم اولین لباس بنفشی که به دستم رسید و برداشتم و پریدم حموم سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو با حوله کمی خشک کردم رفتم به لباسام نگاهی انداختم همونی بود که میخواستم یه ست بنفش و طوسی چون رنگ بنفش رنگ موردعلاقمه معمولا از این رنگ برای دیدار با دوستام استفاده میکنم لباسامو پوشیدم موهامم مدل دادم و ادکلن رو روی خودم خالی کردم گوشی و سوییچ ماشینم برداشتم و راه افتادم کمی که از خونه دور شدم گوشیو برداشتم و شمارشو گرفتم...شما: نگاهم به لیوان و بود و فکرم پیش حرفی که میخواستم به تهیونگ بگم یه دفه با صدای گوشیم به خودم اومدم یه شماره ناشناس فکر کنم خودش باشه جواب دادم صدای سوهون توی گوشم پیچید : سلام حالت خوبه نمیخوام مزاحمت بشم میرم سر اصل مطلب میدونم ازم دلخور و عصبی هستی که بدون تو رفتم من و ببخش من مجبور شدم زودتر برگردم آخه اینجا یه مشکلی پیش اومده بود ببخش که بی خبر رفتم....شما: گوشی و از کنار گوشم برداشتم یه بار دیگه به شماره نگاه کردم شمارش و عوض کرده بود نرم افزار ضبط گفت و گو رو روشن کردم همه ی حرف های سوهون و ظبط می کرد گوشیو گذاشتم کنار گوشم و بدچن توجه و احساسی به حرفاش گوش کردم بعد از اینکه متوجه شدم با خط سانگ یه زنگ زده باید مطمئن میشدم که خط اداره نیست با صدای آرومی گفتم خیلی پستی و گوشی و پرت کردم روی میز و صدای گریه در آوردم اگه بیشتر حرف میزد میتونستم مکان دقیقش و پیدا کنم بعد از اینکه دید جواب نمیدم تماس و قطع کرد همین هم برای گرفتن اطلاعات کافی بود
شنیدن صداش حالم و دگرگون کرده بود نمی تونستم نفس بکشم سوییچ ماشین و موبایلم و از روی میز برداشتم و رفتم بیرون چند دقیقه نشده بود که دوباره صدای گوشیم بلند شد اینبار شماره فرق می کرد دیگه مطمئنم که تهیونگه جواب دادم خودش بود صدای خودش بود خیلی کوتاه گفت ده دقیقه دیگه رستوران جون_سون با شنیدن صداش آرامش عجیبی وجودمو فرا گرفت انگار به روحم آرامش تزریق کردن گوشی و قطع کردم رستورانس نزدیک خونم بود سوار ماشین شدم و حرکت کردم هم زمان با یه ماشین مشکی رسیدم کنار هم پارک کردیم بعد از اینکه پیاده شدم متوجه شدم راننده اون ماشین تهیونگ بوده و ما با هم رسیدیم اومد سمتم دستش و آورد جلو دستم و دور دستش حلقه کردم و وارد رستوران شدیم رستوران شیک و بزرگی بود با اتاق های مخصوص که ته گفت از قبل اتاق رزرو کرده وارد اتاق شدیم صندلی رو برام عقب کشید بعد از اینکه من نشستم خودش روبه روم نشست و به گارسون گفت بعد سفارش میده آخ من گشنمه بعد این میگه باشه واسه بعد اگه من غش کردم تقصیر اونه ولی اینقدر توی این چند دقیقه با احترام باهام برخورد کرده بود که کلا استرس سوهون رو از یادم برد تهیونگ: پرونده رو از کیفم در آوردم و گفتم علت این قرار و دیدار ما صحبت راجب پروندست پس ب..شما: صبر کن موضوع مهم تری هست که باید بهت بگم ته: مهم تر از پرونده شما: بله مهم تر از پرونده و البته راجب خود پرونده لطفا تا آخر به حرفام گوش کن بعد صحبت کن امروز صبح بعد از اینکه وارد پارکینگ شدم کار آموزم رو دیدم.....ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم مطمئنم اون جاسوس سوهونه برای عملیات جدیدشون اما کاری از من ساخته نیست چون پرونده ازم گرفته شده و این اطلاعات برای بعد از این موضوع من نمیخوام کارم و از دست بدم اما نمیتونم بیکار بشینم اونم با این اطلاعات اینارو گفتم که حواست به اطرافت باشه از الان هر اتفاقی که بیافته مهمه و به رئیس بگین هر پرونده دیگه ای بود بیخیالش میشدم اما این
برای من مهمه باید باشم درسته پرونده ازم گرفته شده اما من این ماموریت و تموم می کنم نمی تونم ولش کنم ته: من نمی تونم این اجازه رو بهت بدم این کار غیر قانونی و خطرناکه شما: اولا من به اجازه شما احتیاج ندارم دوما شاید برای من خطرناک باشه اما اگه تمومش نکنیم این ماموریت از هم میپاشه ته: غیر ممکنه شما:چرا ممکنه امروز قبل از اینکه زنگ بزنی سوهون بهم زنگ زد و بخاطر دروغی که گفته عذر خواهی کرد مطمئنم بازم زنگ میزنه شما بدون من موفق نمی شین من باید این اطلاعات و به رئیس برستونم اما نمیدونم کارم درسته یا نه اونم با شناختی که از رئیس دارم گفتنش یکم سخته ذهنمو درگیر کرده ۵۰℅کار درسته ۵۰℅ نه گفتنش کمک بزرگی اما با وجود اون جاسوس خب اگه بفهمه مشکل بزرگیه با اخلاق رئیس میشه کنار اومد اما این آه تصمیم سختیه ته: حق داشت واقعا تصمیم سختی بود اما باید جدی تصمیم بگیره اگه بخواد تو عملیات باشه باید به رئیس بگه وگرنه ممکنه یه بلایی سرش بیارن گیج شدم باید بیشتر بهش فکر میکردم اون هم خیلی پریشون بود برای اینکه هم اون آروم بشه هم خودم یکم فکز کنم گارسون رو صدا زدم و گفتم رامیون و کیمباپ بیاره بعد از چند دقیقه غذا روی میز چیده شد یکم از رامیونت بخور سعی کن آروم باشی و تصمیم درست و انتخاب کنی شروع کرد به خوردن اون دختر با تمام شطنت ها و بازیگوشی هاش خیلی سرسخته عجیبه موقع غذا خوردن آرامش داره اگه بخوام توصیفش کنم میشه یه دختر قوی و موفق که موفقیتش از تلاش خودش بوده نه سرمایه پدرش البته که کسی از این کارش خبر نداره اون توی کارش خیلی سخت کوشه مطمئنم از این سد هم عبور میکنه اما واقعا تصمیم درست کدومه گفتن یا نگفتن؟! فهمیدم! خودشه شما؛ حق با اون بود من همیشه موقع غذا آرومم چون آروم غذا میخورم اما اون از کجا میدونست آروم میشم رامیونم و که خوردم گذاشتمش کنار تاحالا اینقدر نخورده بودم سرم و آوردم
بالا که با تهیونگ چشم تو چشم شدم خیلی جدی داشت نگام میکرد چشماش برق میزد دستم و جلوی صورتش تکون دادم و گفتم کجایی یدفه از نقاب جدی اومد بیرون و با یه لبخندی که خوشحالی توش موج میزد گفت فهمیدم باید چیکار کنیم بعد از اینکه شام و خوردیم باهم میریم خونه من جزئیات مهم پرونده که باید بدونم و بهم میگی بعد از اون باهم به اداره میریم آخر شب راحت تر میشه با رئیس صحبت کرد ماجرا رو براش تعریف میکنیم و ازش میخوایم که دوباره پرونده رو به تو بده یعنی تو دنبال پرونده باشی اما کسی متوجه نشه مثل یه جاسوس منم همراهیت میکنم نظرت چیه شما: خوبه باید همینکارو بکنیم اما راجب پرونده حتما باید بیام خونه شما؟! ته: خب تو خونه راحت تر میشه راجبش صحبت کرد شما: خب این کار رو تو خونه من هم میشه انجام داد ته: با خودم فکر کردم حق با اونه خب خونه اونم میشه اینکار و انجام داد نکنه فکر بد بکنه پس باهاش موافقت کردم بله میشه مشکلی نداره خب حالا شام رو بخوریم همونطور که می خوردم یاد دفترچه سانگ یه افتادم اون موقع که اون دنبال اون جاسوس بوده من دفترچه شو میخوندم همه ماموریت هاشو با جزئیات برای خودش نوشته بود حتی اشتباهاتش رو پررنگ تر نوشته که بدونه بی نقص نیست و باید در آینده جبرانش کنه کاش بتونم باهاش کار کنم یعنی میشه کاش بشه بعد از خوردن غذا از رستوران خارج شدیم و تصمیم گرفتیم به خونه سانگ یه بریم اما با ماشین من سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم راهش خیلی طولانی نبود برای همین زود رسیده بود آخه با من رسید و از وقتی زنگ زدم تا وقتی رسید همش ده دقیقه طول کشید با ماشین وارد پارکینگ شدیم حیاط خونه خیلی شیک و دلباز طراحی شده بود وارد خونه شدیم یه خونه دوبلکس شیک با چیدمان عالی واقعا محشر بود اینقدر غرق دیزاین خونه بودم که یادم رفت برای چی اومدم با ذوق به اطراف نگاه می کردم اتاقاش پذیرایی مبلا همه چیز اینجا انگار رویایی بود ولی چرا این یه خونه طبیعیه بابا خودتو جمع و جور کن بعد از اخطار وجدان عزیز همراهش رفتم توی اتاق کارش یه
اتاق بزرگ و مبله با ست کرم قهوه ای با اینکه رنگ قهوه ای کمی تیرست اما اتاق کاملا روشن بود و این نشون دهنده دیزاین و طراحی خوبش بود خب دیگه بریم سراغ اصل مطلب روی مبل نشستم و پرونده رو از کیفم در آوردم و روی میز گذاشتم سانگ یه که چند لحظه پیش اتاق و ترک کرده بود با دوتا قهوه وارد اتاق شد قهوه هارو روی میز گذاشت و رفت پشت میز پرونده ای رو از کشو برداشت و اومدم روبه روی من نشست پرونده رو باز کرد میشد گفت اطلاعاتی که کسب کرده بود رو نوشته ولی اندازه یه پرونده کامل بود خودش یه پرونده بود شروع کرد به توضیح دادن و یکی کردن پرونده ها نزدیک دوساعت بود که داشت توضیح می داد دیگه واقعا میشد خستگی و تو صورتش دید یازده و نیم بود که توضیحاتش تموم شد و آماده شدیم برای رفتن به اداره تصمیم گرفتیم با یه ماشین بریم راننده اومد دنبالمون وارد ساختمون شدیم شما: رئیس معمولا عادت داشت بعضی روز ها میرفت طبقه آخر و دوربین هارو چک میکرد رفتیم طبقه هشتم رئیس تنها توی اتاق نشسته بود و با دقت دوربینارو چک می کرد نزدیکش شدیم تهیونگ همه ماحرا رو برای رئیس گفت و ازش خواست که من دوباره پرونده رو اداره کنم حس بچه هایی رو داشتم که دعواشون کردن رفتن با ولی شون اومدن از خجالت سرم و انداخته بودم پایین از جواب رئیس میترسیدم همین که رئیس شروع به حرف زدن کرد چشمام و بستم و از استرس لبام و گاز میگرفتم که با حرفی که زد از تعجب سریع واکنش نشون دادم که باعث شد گردنم بگیره اما مهم نبود اون قبول کرده بود اما شرط داشت که باعث شد خوشحالیم فروکش کنه معلوم بود که شرط میذاره برام خوب به حرفاش گوش دادم تا بدونم شرطش چیه رئیس: خب شرط اینه که شما باید نقش نامزد هارو بازی کنید و چون تازه نامزد کردین جشن رو اونجا برگذار میکنین . من و تهیونگ: چیییی!!! نامزد!!! من: رو به رئیس گفتم : اما ما هیچ شناختی از هم نداریم اصلا همدیگه رو نمیشناسیم این غیر ممکنه رئیس: غیرممکن برای شما وجود نداره شما هردو رئیس و در یه سطحی هستید و با اینکه هیچ شناختی از هم نداشتین لباس هاتون ست شده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا پارت بعدم بزار لفطن❤️
مرسیی
وای خداااا عالی
پارتتتتت بعد پلیززز
عالیییییی بود پارت بعد پلیززززررر