10 اسلاید صحیح/غلط توسط: (:Nothing انتشار: 4 سال پیش 570 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از پارت سیزده امیدوارم لذت ببرین بخاطر اینکه خیلی دیر منتشر میکنم پارت و طولانی تر نوشتم که جبران دیر کردم بشه لایک و کامت فراموش نشه🤗💜
ته:آ ..ببخشید رئیس یه لحظه حواسم پرت شد شرمنده با صورتی که از خجالت سرخ شده بود سرم و پایین انداختم. رئیس: خودت بهتر میدونی که وقتی پاتو میذاره تو اداره حتی یه لحظه هم مهم و حیاتیه پس لطفا بیشتر تمرکز کن🙂، خب همونطور که میبینی این پرونده آقای هان سوهونه که در زمینه کار مادی و خلافکاری خیلی سرشناسه قدرتمند و با نفوذه چند سالی میشه که دنبال یه باند بزرگ قاچاقیم که رئیسشون اینه مدارک زیادی هم داریم اما ما دنبال یه نفر نیستیم اونا یه جلسه دارن که همه رئیس های باند خلافکاری باهمن یه محموله هست که قراره اون روز معامله بشه باید طوری برنامه ریزی بشه که بتونیم محموله رو پس بگیریم و اونارو دستگیر کنیم من این پرونده رو به شما میسپارم باید به این پرونده رسیدگی کنید و وارد عملیات بشید این آهوی فراری یک هفته پیش بایه خانم که خودشو نامزدش جا زد برگشت آمریکا البته این خانم رئیس یع باند قاچاق هستش و برای اطمینان از وجود محموله به کره اومده بود که با تحدید کردن سوهون خودشو جای نامزدش زد و حالا آمریکا هستن ازت میخوام به خوبی پرونده های قبلیت انجامش بدی .ته: ببخشید قربان اما این پرونده بازرس داره چطور به من میسپارینش ؟!! رئیس: بله متوجه ام خانم هان سانگ یه دختر عموی هان سوهون ایشون یکی از بهترین مامورین ما هستن که در آخرین عملیاتشون به درجه ریاست رسیدن ایشون کمک بزرگی به ما کردن اما متاسفانه حین انجام عملیات تصادف شدیدی کردن و در حال حاضر در بیمارستان هستن امیدوارم هرچه زودتر حالشون خوب بشه و برگردن سرکار اما ما نمیتونیم عملیات رو متوقف کنیم طبق گفته خودشون ما سه ماه بیشتر فرصت نداریم که عملیات رو به پایان برسونیم و موفق بشیم پس تا زمان بهبود ایشون پرونده رو به شما میسپارم. ته: بله رئیس خیالتون راحت باشه .رئیس: اگه سوالی در ارتباط با پرونده ندارین میتونین تشریف ببرین . ته : با اجازتون فردا میام برای بررسی پرونده و..
جزئیات . رئیس: باشه مشکلی نیست فردا منتظرتونم . ته: از اتاق خارج شدم و یه نفس عمیق کشیدم فکرم همینطور مشغول بود مشغول ترم شد اما مهم نیست من به این کار علاقه دارم بخاطر سانگ یه هم که شده انجامش میدم اون برای اینکار خیلی تلاش کرده حتی از جونش گذشته بعد از اینکه رسوندنم کنار ماشین سوار ماشین شوگا شدم و به خوابگاه پسرا رفتم ماشین بردم تو پارکینگ و وارد خونه شدم همونطور یه پیام به شوگا هیونگ فرستادم که برگشتم خونه گوشیو انداحتم رو مبل و مستقیم رفتم سمت اتاق اینقدر خسته بودم که توانایی عوض کردن لباس هامم نداشتم فقط کتم و در آوردم و پرت کردم گوشه اتاق و خودمو انداختم رو تخت ساعد دستمو گذاشتم رو چشمام و به فکر فرو رفتم به اولین دیدارم با سانگ یه به خریدی که داشتیم قیافه کیوتش وقتی که شیکش و برداشتم اون لبخند مهربونش ذوقی که موقع انتخاب کردن لباسا داشت ، همه این خصوصیاتش برام جذاب و خاص بود فکر کردن به خاطراتش باعث شد لبخند به لبم بیاد با به یاد آوردن شب مهمونی همه چیز از یادم رفت اون شب خیلی خواستنی شده بود بین مهمونا میدرخشید اینقدر غرق فکر کردن شدم که نفهمیدم کی خوابم برد. از زبان شما : اون کی بود؟! اسمش چی بود؟! اسم اوون..اسمش..فهمیدم اسمش تق تق با تقه ای که به در خورد رشته افکارم پاره شد و همه چیز از ذهنم پرید داشت یادم میومدااا ای بر خرمگس معرکه لعنت .. بفرمایید بازم همون دختره بود اومد کنارم و گفت: سلام اسم من لیسا دوستت یه دوست صمیمی چیزای زیادی ازت میدونم اما فکر نکنم کمکی بهت بکنه بهتره خودت همه چیز رو به یاد
بیاری فقط اومدم بگم که رو کمک من حساب کن اگر چیزی خواستی یا سوالی داشتی حتما بپرس و اینکه گوشیت و ماشینت و تمام وسایلی که با خودت داشتی دست پلیسه تا بررسی بشن بعد از اتمام بررسی بهت پسشون میدن اگه چیزی یادت اومد حتی یه چیز کوچیک از اون تصادف یا علت تصادف حتما بگو وقتت و نمیگیرم حتما خیلی خسته ای استراحت کن و اینم بدون که تو یه کار ناتموم و مهم داری پس زود خوب شو. شما: صبر کن یه سوال دارم اون پسری که وقتی تو کما بودم اومد باهام حرف زد کی بود ؟! اسمش چی بود؟! لیسا: خب اون اسمش کیم تهیونگه و یه آیدل معروف و خوشتیپه که باعث شد تو پیش ما برگردی ببخشید من نمیتونم زیاد پیشت بمونم باید برم بابای.شما: بابای، بعد از تموم شدن حرفش خیلی سریع از اونجا رفت پس اسمش تهیونگ..کیم تهیونگ عجیبه جز حرفای اون چیز دیگه ای از گذشته یادم نیست بیخیال گذشته شدم و تصمیم گرفتم یکم بخوابم اینقدر راجب گذشته فکر کردم سردرد گرفتم سرم به بالشت نرسیده خوابم برد؛با احساس گرسنگی از خواب بیدار شدم هیچ کس تو اتاق نبود یخچال هم خیلی ازم فاصله داشت ای بابا این شکمم هم قصد سکوت نداشت خوب شد کسی نیست وگرنه آبروم میرفت با هر بدبختی بود بلند شدم اما سرگیجم اجازه هیچ کاری بهم نمیداد مجبور شدم دوباره بشینم رو تخت به ساعت کنار تخت نگاه کردم ساعت ۲رو نشون میداد ظهر بود برای همین احساس گرسنگی میکردم از روز قبل چیزی نخورده بودم نه روز قبل چیه بابا یه هفتست چیزی نخوردم دکمه خبر پرستار کنارم بود دستم و برپم جلو که فشارش بدم اما نمیخواستم خودمو ضعیف جلوه بدم پس راه رفته رو برگشتم و منتظر موندم که چیزی نگذشته بود که در اتاق باز شد
و میا: با یه سبد بزرگ وارد اتاق شد با لبخند مهربونش باهام سلام کرد و کنارم نشست میا: حالت چطوره خواهر جونی برات کلی غذای خوشمزه آوردم نودل و کیمباپ که عاشقشی با دوکبوکی شیرین چون گفتن غذا تند برات خوب نیست تندش نکردم خواستم دسرم بیارم اما گفتن فعلا شیرینی نخوری بهتره .شما: ممنون خواهری چرا اینقدر زحمت کشیدی ..آاا..آلبوم چیشد تونستی پیداش کنی ؟! میا: می دونستم الان اینو میپرسی آره پیداش کردم برات آوردم توی کیفم گذاشتم که خراب نشه صبر کن الان برات میارمش شما: میا رفت سراغ کیفش که روی مبل بود درحال گشتن بود که پرستار وارد اتاق شد بسته های غذا رو که دید گفت: لطفا چیزی میل نکنید تا آزمایشات تکمیل بشن ممکنه غذا خوردن براتون مضر باشه برای آزمایشات آماده بشین شما: باشه ممنون که خبر دادین ....هوووف باز باید گشنگی بکشم داشتم با خودم کلنجار میرفتم که با صدای داد میا به خودم اومدم .میا: تادااااا پیداش کردم آلبوم شخصیت شناسی سانگ یه .شما: جلد آلبوم پر از برچسب بود که همش از هفتا پسر بود و یه سری وسایل پشت آلبوم هم با شکلک های خوشگل و برچسب های گوگولی تزئین شده بود یه خودکار بهش وصل بود خواستم آلبوم و ازش بگیرم که دستش و کشید و گفت: اول آزمایش بعد آلبوم .با حالت زاری نگاش کردم که گفت : برا من قیافتو چپ و چُل نکن که فایده نداره پاشو خودتو مرتب کن بریم آزمایش هارو انجام بدیم بیایم برو که از گشنگی مردم از دیشب هیچی نخوردم تا با تو غذا بخورم شما: باشه...
بلند شدم و رفتم جلو آیینه من چیو درست کنم آخه سرم و باند پیچی کردم سرم تو دستمه صورتم و چسب زدن چطوری دقیقا مرتب بشم خودش مرتبه دیگه بیخی بابا کی به کیه کسی که منو نمیشناسه برگشتم سمت میا و گفتم من آمادم بریم میا اولش یکم شوکه شد بعد از چند ثانیه خنده کوتاهی کردو گفت از وقتی که یادمه همینطور بودیبه لباسات یا ظاهرت خیلی توجه نمیکردی که حتما اشرافی باشی همیشه اونی بودی که میخواستی کاش منم میتونستم مثل تو باشم همیشه الگوم تو بودی اما نه پیش مامان بابا و تو مهمونی ها پیش دوستام فقط آزاد بودم من نتونستم شجاع بودن و ازت یاد بگیرم اکثر مواقع توذمهمونی ها نبودی این شاید دومین باری بود که تو مهمونی شرکت میکردی ولی من همیشه بودم اون روز که بابا میگه مهمونی و خراب کردی با کلی اصرار راضیشون کردم که نیام کاش شجاعت تورو داشتم با شجاعتی که داری برای رسیدن به خواسته هات برای برداشتن مانع ها رویا پرداز آزاد سرخوش با همین رویا پردازی هات به چیزی که خواستی رسیدی کاش مامان اینقدر به من سخت نمیگرفت اما خب چه میشه کرد مامانه دیگه همیشه نگرانه بعد از تموم شدن حرفای میا اتاق سکوت کامل شد حرفاش انگار درد داشت بغضم گرفته بود اما غرورم اجازه نمیداد اشک بریزم نگاهی به میا کردم که داشت زیر زیرکی اشکاشو پاک میکرد که من نبینم خودمو زدم به اون راه و که مثلا ندیدم که میا گفت اووووف چه فاز غمگینی شد یهو بریم که دیر شد .همراه میا رفتم چیزی از حرفاش و درک نمیکردم چون چیزی یادم نبود ذپس بیخیال شدم به اطراف نگاهی انداختم محوطه بزرگی بود اما تعداد اتاقاش کم بود خیلی عجیبه هر اتاق کارت مخصوص داشت برای ورود هر اتاقی بزرگ و مجهز بود حتی وسایل آرایشی هم داشت و وسایل اتاق دخترا و پسرا متفاوت بود مثل رنگ اتاق که برا پسرا آبی بود برا دخترا صورتی این دیگه چه جور بیمارستانیه رو به میا کردم و گفتم اینجا یکم عجیبه گفت: آره خب اینجا بیمارستان خانواده های پولدار و معروف برای همین تعداد اتاق زیادی نداره تا بتونن خوب رسیدگی کنن شما: آهاا رفتیم طبقه پایین و در یکی از اتاقارو باز کردیم که با صحنه بدی مواجه شدیم و خیلی سریع درو بستیم وای که چقدر خجالت کشیدم 😖
( حتما خیلی کنجکاوین بدونین چه صحنه ای بوده خیلی ذهنتون و درگیرش نکنین چیز خاصی نبود یه معاینه واژینال بود همین) سریع از اون اتاق دور شدیم زدیم زیر خنده آخه چطور اون تابلو روی در رو ندیدیم ته راه رو یه اتاق بود ایندفه به تابلو با دقت نگاه کردیم که نوشته بود سی تی اسکن مگه نگفت آزمایش این که چیز دیگست یه لحظه حس کردم اشتباه اومدیم رو به میا کردم انگار ذهنمو خونده باشه گفت چون تصادف کردی و به سرت ضربه وارد شده آزمایشات یکم متفاوته اول سی تی اسکن میگیرن که مطمئن بشن آسیب جدی به سرت وارد نشده باشه بعد میریم برای آزمایش های بعدی وارد اتاق شدیم یه تخت سفید بایه دستگاه حلقه ای دورش این اتاق همه چیزش سفید بود دکتر اومد و گفت روی تخت دراز بکشم خوابیدم گفت چشمامو ببندم که یه وقت اشعه ای که میزنه آسیبی به چشمام وارد نشه بعدم یه چیزی شبیه زنجیر هایی که به هم قفل شدن بست دور سرم و خودش رفت پشت دستگاه و چندتا دکمه زد که تخت شروع کرد به حرکت کردن سریع چشمام و بستم خیلی استرس داشتم میترسیدم بلایی سرم بیاد سعی میکردم خودمو آروم کنم اما خب خیلی فایده ای نداشت بعد از شاید یک دقیقه تخت دوباره به عقب برگشت دکتر اون قفسه عجیب و بازش کرد و گفت میتونین بلند بشین کارم تموم شد از تخت پایین اومدم دکتر به عکسا نگاهی انداخت و گفت آسیب جدی به سرتون وارد نشده آسیب جزئی بوده خیلی سلول های مغز و درگیر نکرده فقط چون ضربه به گیج گاهتون خورده باعث فراموشی شده که ممکنه برگرده ممکنه برنگرده که به تلاش شما و اطرافیانتون نیازه تا حافظه خاطرات رو به یاد بیاره عکس هاروتوی پاکت گذاشت
و گفت: می تونین این رو به دکترتون نشون بدین و اطلاعات بیشتری بهتون بده پ مطمئن تر باشین میا گفت: بله خیلی ممنون..بریم عکسارو از دکتر گرفت اومد پیش من دستم و گرفت و بردم بیرون و رفتیم سمت آزمایشگاه طبقه بالا و کاراشو انجام دادیم گفتن بعد از ده دقیقه جوابش میاد برگشتیم به اتاق بعد از پنج دقیقه پرستار اومد و گفت جواب آزمایش هارو به دکترتون نشون دادم گفتن همه چیز نرماله اگه خواستین چیزی بخورین میتونین میل کنین و رفت بیرون وااای انگار دنیا رو داده بودن به منو میا بسته های غذا رو برداشتیم میا رفت رو مبل نشست و من رو تخت و شروع کردیم به خوردن اینقدر گرسنه بودیم که موقع غذا خوردنمون حتی یک کلمه هم حرف نزدیم بعد از اینکه حسابی سیر شدیم رفتیم سراغ آلبوم پ بازش کردم برای اینکه من راحت باشم میا رفت رومبلی نشست که کمی ازم فاصله داشت صفحه اول توضیحاتی بود که برای آلبوم نوشنه بودم صفحه بعد نوشته هاش درباره خودم بود و شخصیتم برام جالب بود برای شناخت خودم خوب بود دوبار دانشگاه رفتم اونم با اینکه نمره کمی نداشتم و بار دوم دانشگام هنوز تموم نشده مستقل زندگی میکنم و کم پیش میاد برم پیش خانوادم و مدل و طراح یه شرکتم چییییییییی خاک بر سرم من مدل بودم و با اون وضع رفتم بیرون آبروم رفت زیر خاک صفحه بعد پدرم و بعدیش مادرم و خواهرم و
.......صفحه آخر نه عکس داشت نه اسم فقط یه متن بود که نوشته بودم عاشق توت فرنگیه خوانندست مهربونه جذابه و همه عاشقشن و رسیدن بهش سخته و عضو گروه بی تی اس این خصوصیات برای کی بود چرا اسم نداره ای بابا باز یه معمای دیگه آلبوم و بستم و قفلش کردم ولی چرا نمیخواستم کسی اونو بشناسه اون کیه بنظر میومد آدم خوبی باشه دلیل مخفی کاریمو نمیفهمم اینقدر غرق آلبوم و افکارم بودم که نفهمیدم میا کی خوابش برد
همینطور که روی مبل نشسته بود خوابش برده بود آلبوم و گذاشتم کنار و رفتم پیش میا دلم نیومد بیدارش کنم که روی تخت بخوابه خیلی کیوت خوابیده بود همونجا روی مبل خوابوندمش و بالشت و پتو آوردم براش خودمم برگشتم به تختم تا بخوابم اما ذهن مشغولم اجازه نمی داد بخوابم مدام به همه چیز فکر میکردم نکته بینی میکردم شاید چیزی یادم بیاد اما بازم هیچی به هیچی چند روز به همین منوال گذشت نو چند رور گذشته لیسا و بقیه دوستام و خانوادم به دیدنم اومدن هر کدوم خاطره ای تعریف میکردن شاید که یه چیزی یادم بیاد اما نمیدونستن فقط دارن گیج ترم میکنن امروز آخرین روزه و میخوام مرخص بشم باند سرم و باز کردن و سرم دستمم در آوردن صورتمم خوب شده و دیگه نیاز به چسب زخم نیست لباسامو عوض کردم و آرایش ملایمی کردم و منتظر برگه ترخیص بودم که لیسا اومد تو اتاق با یه کیف کوچیک توی دستش کیف و سمتم گرفت و گفت: این کیف برای توئه گوشیت، سوییچ ماشینت و بقیه مدارکی که دست پلیس بود همش توی کیفه ببخش که نتونستم کمکت کنم بعد از تموم شدن حرفش صورتش و سریع چرخوند و رفت بیرون که گریه کردنش و نبینم صداش بغض داشت موقع چرخوندن صورتش چشمای پر از اشکش و دیدم ولی نمیفهمم چرا ازم خواست ببخشمش مگه اشتباهی کرده من که جز مهربونی چیزی ازش ندیدم ولی درکش برام سخته همیشه وقتی تنها بودم میومد دیدنم وقتی خانوادم بودن نمیومد میگفت نمیتونم با خانوادت رو به رو بشم و حالا هم که میگه منو ببخش واقعا درک این دختر سخته ...... کیف و باز کردم یه گوشی و سوییچ و مدارک ماشین و خرت و پرتایی که بوده گوشیمو برداشتم و روشنش کردم خوشبختانه شارژ داشت ولی هیچ رمزی نداشت احتمالا پلیس رمزو پاک کرده خوب شد پاک کرده وگرنه که من چیزی یادم نبود😂🤞🏼عکس صفحه یه عکس معمولی بود با چند تا حباب رنگی صفحه چت و باز کردم شاید یه خبری باشه تو صفحه اصلی که خرم پر نمیزد (شایدم حالا چیز دیگست شما به بزرگیتون ببخشین من عادت دارم همیشه همینو بگم ) عکس پروف گروه ها که نیومد مخاطب هم یه نفر بود که اونم نیومد فکر کنم نت نداشت کار کردن با گوشیو این چیزا رو تازه از میا و لیسا یاد گرفتم😎💪🏻 فقط یه مخاطب بود تو گفتگو ها که فیک لاو سیوش کرده بودم از تو چت اومدم بیرون متاسفانه اونجا هم خر پر نمیزد رفتم تو یادداشت های گوشیم بیشتر یادداشت ها درباره اداره و عملیات هایی که داشتم و تجربه هام عملیات جدیدی که تازه بهم سپرده بودن نکته هاش چیزای عجیبی بود اداره عملیات و کلی چرت و پرت دیگه که ازش سر در نمیاوردم از یادداشت ها هم اومدم بیرون حسابی گیجم کرد
به صفحه اصلی که رفتم عکس صفحه تغییر کرده بود عکس یه پسر خوشتیپ با موهای خاکستری یه حالت خاصی داشت چهرش نگاهش چشمااش چشمااش با دیدن چشماش کل زندگیم مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت چشمام سیاهی رفت گوشی از دستم افتاد با دو دستم سرم و گرفتم سر درد بدی اومده بود سراغم حالا میدونستم کیم چیکارم و چطور زندگی میکنم قبل از اینکه دکترا بیان و متوجه حالم بشن یه لیوان آب خوردم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر بشه چشمام و باز کردم و به صفحه گوشب زل زدم این پسر هان سوهونه پسر عموم که رئیس یه باند بزرگ بود و من ازش متنفر بودم با وجود ظاهر جذاب و گول زنندش اون باطن ترسناک و راز آلودی داشت صبر کن هان سوهون عملیات اداره رئیس باند من توی عملیات بودم که این اتفاق برام افتاد باید برم اداره همین الان از جام بلند شدم و قبل از اینکه میا برگه ترخیص و بیاره وسایلم و جمع کردم و رفتم بیرون یه تاکسی گرفتم برای میا روی تخت یه یادداشت گذاشتم که متن نامه: (من حافظم برگشته کار مهمی دارم که باید انجام بدم لطفا خودت یه جوری برای مامان بابا توضیح بده که قانع بشن و دنبالم نگردن ) چه چیزی ازش خواستم آخه چطور قانعشون کنه البته اونا خونه اداره رو بلد نبودن خونه خودمم فروخته بودم و یه خونه دیگه گرفته بودم که ازش خبر نداشتن یعنی آدرس هیچ کدوم از خونه هامو ندارن خوبه پس میشه یه چیزی سرهم کرد چند تا خیابون مونده بود برسیم به اداره که به راننده تاکسی گفتم وایسه به رانندم زنگ زدم که بیاد دنبالم یکم انگار شک داشت اما اومد سوار ماشین شدم راننده رفت اداره و ماشین و تو پارکینگ پارک کرد. وارد آسانسور که شدم تپش قلب گرفتم قلبم خیلی تند میزد یجوری انگار میخواست بیاد بیرون دهنم خشک شده بود انگار اولین باره اومدم اداره در آسانسور که باز شد با یه نفر شاخ به شاخ شدم سرم و که بالا آوردم با یه پسر جذاب قد بلند روبه رو شدم حالت موهای مشکیش باعث شده بود ابهتش بیشتر بشه باهاش سلام کردم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم ببخشید من شمارو میشناسم گفت شمارو نمیدونم اما من شمارو میشناسم بایه لبخند تلخ از کنارم گذشت لبخندش اینقدر تلخ و غمگین بود که همه استرسم و یادم رفت بیخیالش من که نمیشناختمش ولی قیافش آشنا میزدا کجا دیدمش نمیدونم هاااا یادم اومد رو جلد آلبومم یکی از اعضای بی تی اس ولی اسمش یادم نیست بیخیال حالا وقت برا این فکرا نیست رفتم پیش منشی رئیس و ازش خواستم از رئیس اجازه ورود بگیره که گفت ایشون الان تو جلسه جدی هستن باید صبر کنید از جلسه برگردن .وااای جَ لَ ســـه نکنه اخراجم کنن نکنه عملیات خراب شده باشه نکنه برام جایگزین انتخاب کرده باشن واای دو هفته نبودم معلومه که جایگزین دارم پس منتظر تو میمونن تحفه وااای باز استرس گرفتم دستام یخ زدن حالا چی میشه تو راه رو قدم میزدم که منشی گفت شما هنوز این عادتتون و ترک نکردین همیشه وقتی نگرانین راه میرین هرچی بیشتر بهتر آ رئیس اومد رئیس: سلام خانم هان سانگ یه تشریف بیارید داخل شما: رئیس رفت تو و من با کلی استرس رفتم تو اتاق گفت درو ببند و بشین روی مبل سعی کردم جلوی لرزشمو بگیرم نشستم روی مبل که با حرفی که رئیس زد یه لحظه خشک شدم .رئیس: .....
پایان پارت سیزده لایک و کامنت فراموش نشه عشقا💜😘
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
خیلی با احساس درست میکنی و کاری میکنی که آدم به ره تو فکر و نقششون
خیلی خوبه دستت درد نکنه که انقدر خوب درست میکنی❤️
ممنونم💗
اگه پارتی بعد رپ بزاری توی همه ی تست هام ازت تبلیغ میکنم
ووییییی رمانت عالیهههههه من نزدیک 5 ساعت نشستم از پارت یک خوندم بدون وقفه😹💔
زودتر پارت بعدی رو بزارررر
عالی بود و مشتاقانه منتظر پارت بعدی هستم 👌👌❤
وای عالییییییییییی
خیلی قشنگ بود
داستانت عالییییی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
وای ممنون عالی بود💜💜💜
وقتی دیدم گذاشتیش بال در اوردم💜💜😂