
لایک کامنت فراموش نشه 🤭💖
از زبان کیم تهیونگ باز چرا این لیا داره باز گریه میکنه خانم میلان ... از زبان لیا وای دوباره اومد چرا من باید پیشش ضایع بشم 🙃 گفت خانم لیا با شمام بیا ببینم زود باش همراه کیم تهیونگ رفتم با چشمای پف کرده وبینی سرخ شدم گفتم بله بفررر. م م ماید گفت گریه رو بس کن درست بگو چی شده گفتم اغای کیم تهیونگ من قراربود ساعت7بیام اما دیر کردم واز شدت خستگی دیروزم خواب موندم وقتی اومدم پدرتون میخواستم که به من سیلی بزن اما خانم میلان فدا کاری کرد😥 گفت من بهت گفتم حواستو جمع کنم در ضمن بهم بگو تهیونگ اقا لازم نیست من مثل پدرم نیستم🙃 تو ذهنم اینجوری بود ک معلومه تو خیلی جذاب تری🤭🤤 ذهن تهیونگ (نویسنده خود تهیونگ گفت بگم تهیونگ بحث نداریم) باز این دختره اما من خانوم میلان رو میشناسم اون مهربونه نرینه میدونم برای چی فدا کاری کرده🙃 از حق نگذریم این دختره هم خوشگله هم دست و پا چلفتی بسه بسه تهیونگ چی چی گفتی بابام دوباره دست رو زن بلند کرده از زبان لیا تهیونگ این حرفو با عصابینت زد مطمئنم الان یه کاری میکنه به سمت اتاق بالاش میرفت التماس میکنم نرو التماست میکنم .... منو هل داد که یهو

خودش منو گرفت مثل فیلم عاشقانه ها دیدی چشم تو چشم میشن فازا مازا خودش منو میندازه اخرم میگیرم 🙄 اهم اهم از زبان لیا وتهیونگ اهمم اهمم از زبان تهیونگ التماسم کرد اما پسش زدم افتاد نمیخواستم اسیبی بزنم بهش گرفتمش به طرز عجیبی عاشقانه بود ولش کردم از زبان لیا تهیونگ بخدا نرو بخدا نرو. به جون من اما مگه من براش مهم بودم وایساد عع مهم بود براش تهیونگ: گفت به جون من وایسا فکر کردم جونش مهمه یا نه اما نمیخواستم قسمشو زمین بزنم ولی برام مهم مهم بود لیا :خواهش میکنم مرسی که وایسادی🥺💜 تهیونگ بسه بسه ارومم ولم کن👍🤭 لیا: تهیونگ نفس نفس میزد عصبی بود یه لیوان اب اوردم براش تهیونگ رفت خداحافظی نکرد ولی باز طرز راه رفتنش عجیب جذاب بود تا شب اونجا بودم خسته بودم کمرم از درد راست نمیشد اخه به دختر18 ساله رو چه به کار😢 صدای اون مردم شنیدم 🙄 پارک شیک گفت لیا گفتم بله بفرمایید ذهنم بود چرا لیا من که خانم لیا بودم😬 بیا میرسونمت گفتم از کی تا حالا مهربونه شدی گفتی چی گفتم یه لحظه با خودم فکر کردم که نمیتونم با درد کمرم تنها برم پس ترجیح میدم اینو تحملش کنم رفتیم پیش ماشینش ماشینش عجب خوشگل بود از خستگی خوابن برد نفهمیدم کجا رفتیم اما بیدار که شدم نور مستقیمی رو حس کردم تخت نرمی بود من کجام اینجا کجاست یهو پارک شیک اومد تو اتاق از پشت درو قفل کرد ترسیدم متوجه نشدم چه مرگشه هی نزدیک تر میشد تا جایی که از تخت افتادم پاینن واز هوش رفتم متوجه کارای اون مرتیکه عوضی نشدم که چه بلای سرم اورد😭😭 در اتاقو باز کردم رفتم همه جارو گشتم اما اون عوضی نبود اینه ایی بود خودمو دیدم من کی اینجوری شدم از کی کی اعتماد کردنم به همه رو شروع کردم تصویر نگاتیوی تو ذهنم پلی میشد متوجه کارای اون عوضی شدم😭 لباسامو رود برداشتم واز اون خونه زدم بیرون یه پارکی بود نزدیک همون خونه اونجا نشستم زار زدم خدایا چرا من چرااا😭 وضعم به شدت خراب بود متوجه نوری شدم یه ماشین بود بوق زد به معنی این که بیا بالا من دیگه اعتماد نمیکنم به کسی یهو پیاده شد ارزون ارزون عقب رفتم متوجه صورتش شدم اون تهیونگ بود تهیونگ:یه دختری رو کنار خیابون هنگام اومدن از مهمونی دیدم اون کی بود وضعش خیلی ناجور بود بوق زدن اما نیومد بالا پیاده شدم متوجه شدم که اون......

لیا بود اما چرا اون باز چیشده لیا :اون تهیونگ باز گریه کردم حالم خیلی خراب بوده🙃 گفت بلند شو بریم میبرمت خونه گفتم نه نمیام میترسم توهم مث اون با.. دهنم قفل شد یادم اومد اگه بهش بگم این بلا رو سرم اورده میره سراغ بالاش بابای عوضیشم قطعا میکشتم😬 ادامه حرفمو زدم با گول زدناش منو ببره خونش وبلا سرم بیارع
تهیونگ :چی چی کی بهت دست درازی کرده 😤 لیا : نمیدونم کی بود اما راننده تاکسی بود🙄 چرا مجبورم دروغ بگم😀 تهیونگ :چه تاکسی چرا چیشد لیا:تاکسی نبود یه ادم بود که ماسیمو نگه داشت و گفت من میرسونمتون منم. از شدت خستگی نتونستم نه بگم🙃 حالا مگه من برات مهمم گفت: ببین دیگه این حرفو نزن خب دیگه نزننننن😤😡 عصبانی بود معلوم بود منم دهنم بسته مونده بود به زور بغلم کرد سرمو روی سایتش گذاشتم مثل یه تکیه گاه بود نمیدونم چرا احساس خوبی داشتم😬😭 منو تو ماشین گذاشت گفتم واقعا لازم نبود خودم بلدم راه برم بعدم من خونه میرم نمیام خونه تو🙃 گفت اهان با این وضعیت میتونی راه بری واقعن خنگی میای خونه من همین که گفتم تهیونگ:دختره خنگ میگه تنهایی بتونم برم تو حتی نمیتونی موهاتو درست کنی واا میبرمت خونه ازت مراقبت میکنم تو ماشین فقط به شیشه نگاه کردم وگریه کردم تهیونگ :سرش اونور بود مطمئنم داشت گریه میکرد گفتم ببینمت لیا :تهیونگ گفت ببینمت چیکار م داشت با دست صورتمو گرفت طرف خودش با تو عم اشکامو .....
پاک کرد 😬 اخع من به تو چه چیکار اشکام داری 🙃 اما خیلی مهربونه و جذابه 🤤 تهیونگ :حدسم درست بود صورتش پر اشک بود اشکاشو پاک کردم اما با این حال هنوزم خوشگل بود🥺🤧 نویسنده غش🙃😬 لیا :بهم گفت قوی باش گریه نکن من خوشم نمیاد تو... حرفشو پس گرفت کسی گریه کنه😥🥺 من یا همه🙄😅 رسیدیم خونه وباز بغلم کرد اینبار هم سینش مثل یه تکیه گاه حس خوبی داشت🤭🤤 چه لذتی داشت تهیونگ:بغلش کردم چقدر لاغرها وسبکه سرشو گذاشت روسینم نمیدونم حس خوبی داشت🙄😬 نویسنده:تهیونگ لیا رو برد اتاق بالا وگذاشتش رو تخت لیا:تهیونگ منو برد اتاق بالا خونش خیلی بزرگ بود همین گذاشتم روتخت وقتی خم شد ......😜

صورتش دقیقن 10سانت با صورتم فاصله بودنفسای داغشو حس میکردم تهیونگ :صورتم خیلی به صورتش نزدیک بود دقیقن10سانت حس خوبی بود وسوسه شدم و ل.ب.ا.م.و گذاشتم رو ل.ب.اش اولین بوسه من 🤭 من هیچوقت فکرشم نمیکردم چرا همچین کاری کردم🙃 لیا :نزدیک شدن تهیونگو حس کردم چشامو بستم متوجه چیزی رو ل.ب.ا.م شدم چی بود چشامو ریز باز کردم صورت تهیونگو دیدم از خجالت اب شدم🙄 اما جذاب بود🤤🤭 نمیدونم چرا دوتامون مشتاق بودیم همو ببوسیم از هم جدا نمی شدیم حتی اونم؟؟ همزمان چشامونو باز کردیم سخته برای کسی که اولین بوسه چشم تو چشم شد🥺 سریع خودشو کشید اونور و ... تهیونگ:حس خوبی داشتم نمیخواستم از ش جداشم 🤤 چشامونو دوتایی باز کردیم حس بدی داشتم زود خودم. کشیدم اونور و از اتاق اومدم بیرون🙃 یادم رفته بود اون وضعیت خوبی نداره رفتم یه دست لباس وحوله بهش دادم 👍 رفتم تو اتاق گفتم بابت اون کارم عذر میخوام لپاش گل انداخته بودند🤭 خجالت میکشید😀 لیا: تهیونگ برام حوله و لباس اورد من از خجالت مرده بودم روحم اونجا بود فک کنم ازم عذر خواهی کرد 🥺 میخواستم بگم نیاز به عذر خواهی نیست چون من اذیت نشدم خوشم اومد😬🤤 با سرم تایید کردم تهیونگ: وقتی داشتم میرفتم بیرون گفت امم نیاز نیست عذر خواهی کنی من مِنمِن میکرد تند گفت من خیلی لذت بردم 🤭 وات د فاز🙃 نه اول که نمیومد حالا هم لذت برده ولی برام بد نیست چون عذاب وجدان ندارم🙃🤤 لیا: حرف دلمو زدم اون خوشحال بود واقعا 🤭🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)