8 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🐈Mitsoko انتشار: 3 سال پیش 48 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لایک کامنت فراموش نشه کپی به شدت ممنوعه 🌹
دستش برید یهو از دیدن خون از هوش رفت
لیا: به هوش اومدم نفهمیدم چطور شده که تهیونگو دیدم داره گریه میکنه
خواستم دستمو بزنم به صورتش اشکاشو پاک کنم
اخع اونم به من کمک کرد اشکاشو پاک کردم گفتم بسه دیگه گریه نکن 😭
این بچه بابا چیه چرا رگتو میخواستی بزنی😭
نکن نکن من هنوزم دوست دارم
تهیونگ: برات توضیح میدم اون دختره دیروز یه چیزی ریخت توی ابم اون گریمور منم مطمئنم زیر سر اونه
لیا:تا این حرفو شنیدم دلم اروم گرفت تهیونگو بغل کردم گفتم دوست دارم عاشقتم🙃🤭
منو برد خونه اون دختره دم در بود هنوز عصبی شدم تهیونگم گفت تو اینجا چیکار میکنی
بیا بریم تو هنوز کارت دارم 😡
اومد . تو با گریه تهیونگ گفت بشین گفتم بشین کی دستور این کارو داده
گفت: ب ب با با ...
باباتون
تهیونگ:تا این حرفو شنیدم دیگه تحمل نداشتم
لیا: میدونستم کار اون ع.و.ض.ی.ه اما حواسم به تهیونگ نبود
اون رفت سمت ماشین منم بدو بدو سمت ماشین رفتم نشستم گفتم کجا میری گفت هیس هیچی نگو فقط سفت بشین
عصبی بود. اونقدر تند رانندگی میکرد که نگو تهیونگ نه وایساااا
دیگه نفهمیدم چی شد فقط صورت زخمی تهیونگ رو دیدم
وازهوش رفتم
تو بیمارستان تهیونگو دیدم وضعش بد بود بیهوشم کردن
چشمامو باز کردم همه بچه ها اونجا بودن داشتن باهام حرف میزنم
جیهوپ گفت سلام چی شده حالت خوبه قضیه رو مفصل گفتم
صدای پرستاری شنیدم. اقای دکتر لطفا زود باشین همراه اقای تهیونگ
سرو مو
دراورم با گریه گفتم منم منم چی شده ترو خدا بگین چی شده بردنش ای سیو
پرستار اومد من پخش زمین بودم گفت متاسفانه تو کما هستن😭
با این کلمه شدت گریم بالاتر رفت جیهوپ اومد بغلم کرد وبردم گفت نگران نباش اون قوی تر از ایناس
کوکی داشت گریه میکرد
همه ناراحت بودن شوگا که عادی بود زده بود زیر گریه
چرا من خدایا من تازه دیدمش تازه باهاش خوش بودم همش تقصیر کنه اگه من نمیرفتم اونم عصبی نمیشد وبره سراغ باباش
خدایاااااا......😰
2ماه بعد
لیا: دوماه گذشته اما هنوز به هوش نیومده هنوز باهام حرف نزده هنوز بهم عشقم نگفته
هنوز منو بچه صدا نکرده. دلم براش تنگ شده. پدر بی و.ج.د.ا.ن.ش حتی به دیدنش
هم نیومده بود انگار نه انگار که زیر سر اونه
رفتم تو اتاق باهاش حرف زدم براش کتاب خوندم و روی سینش خواب رفتم با صدای بالا رفتن قلبش بیدار شدم
خوشحال بودم دکترو صدا زدم دکتر پرستار هرچی دور میشدم ضربان قلبش کمتر میشد نزدیکش شدم
بغلش کردم سرمو رو سینش گذاشتم و گریه کردم
داشت بالاتر میرفت. ضریب هوشی بالا تر میرفت
دلمو زدم به دریا و ل.ب.ا.مو روی ل.ب.ا.ی گرمش گذاشتم سعی کردم بوسه هامو با ضربان قلبش هماهنگ کنم انگار ضربان قلبش بالاتر میرفت و نفهمیدم که چی شد دستی رو پشت کمرم حس کردم
اون بیدار شده بود منو بغل گرفته حس میکردم 10سالع ندیدمش. دلم براش لک زده بود همچنان که ل.ب.ام روی ل.ب.ا.ش بود اشکم سرازیر شد
محکم بغلش کردم دلم براش تنگ شده بود برای اون چشاش برای صداش🙃
چشمامو باز کرد خودمو جدا کردم دستشو گرفتم و بغل گرفتم 😭💖
همراه با گریه میگفتم دلم برات تنگ شده بود طوری که همه بیمارستان فهمیده بودن🙃🤤
دستشو رو سرم کشید گفت من امتحانو رد کردم و تا به تو برسم دلم برات تنگش ده بود عشقممممم😭💖
تلفنو برداشتم🌹😝
به جیهوپ زنگ زدم چون اون اولین نفری بود که باهاش تماس گرفته بودم
الو الو جیهوپ جیهوپ زود بیاین بیمارستان
جیهوپ چرا چیشده لیا حالت خوبه تهیونگ طوریش شده ؟؟ زود باش چیشده؟
لیا :نه تهیونگ به هوش اومدم باورت میشه زود. باشین 😭😭
تهیونگ:فک کنم لیا اونقدر سختی کشیده بود ک از هوش اومدم انقدر هیجان زده و خوشحال بود منم دلم براش لک زده بود فک میکردم دیگه نمی بینمش🥺😭
لیا:تهیونگ دوست دارم دوست دارم مرسی که به هوش اومدی لطفا از پیشم نرو دیگه نرو😭🥺
تهیونگ :از این حرفش دلم شکست نشستم وسفت بغلش کردم گفتم هرگز تنهات نمیذارم همیشه نیستم وازت مراقبت میکنم 🤤🥺
لیا:سرمو بازم گذاشتم رو اون س.ی.نه تکیه گاهش و از خوشحالی زار میزدم
بیایم تو یا در حال کارای خصوصیتونین 😅🤭. لیا:نه بفرماید تو خیلی خوشحالم که اومدین
کوک :تهیونگو که دیدم زدم زیر گریه
لیا:کوک زد زیر گریه واقعا باورم نمیشد. تهیونگ: کوکی خودم بیا تو بغلم چرا گریه میکنی من هیچوقت هیونگامو تنها نمیزارم🙃🤭
همه باهم تهیونگو بغل کردن 🥺
دکتر: سلام ببخشید .....
همه بچه ها از هم جدا شدن دکتر گفت تهیونگ فردا میتونه مرخص بشه و میتونید ببرید خونه ازش مراقبت کنید 🙃
لیا:شب شده بود رو تخت بیمارستان من سرمو گذاشتم رو تخت تا بخوابم اما تهیونگ منو با دوستاش بلند کرد گذاشتم رو تخت وبغلم کرد 🤭🥺
اون شب بغل هم خوابیدیم
صبح ای ای ولم کنید بیاین ببینم اتاق عمل
این صدای یه خانم باردار بود که منو بیدار کرد
وایی چرا انقد صدا میکرد تهیونگ تهیونگ بیدار شو باید بریم خونه💫🙃
تهیونگ خمیازه ایی کشید و منو بغل کرد و بلند شد که بره نذاشتم تکون بخوره
وایسا وایسا کجا میری جذاب🤭😅🤤
تهیونگ :اوه خانم زبون دراز شدن دارم میرم برگه مرخصی بگیرم
لیا:پس باهم بریم 😝
باهم رفتیم وبرگه مرخصی رو گرفتیم تهیونگ لباساشو عوض کرد تا بریم خونه
درو باز کردم که یهو....
اون مرتیکه عوضی ت خونه من چیکار میکرد یادم اومد تو مصاحبه ادرس خونمم باید مینوشتم تهیونگ اومد بره جلو که با دستم جلوشو گرفتم
عربده کنان گفت پسره ی نفهم تو اینجا چیکار میکنی دختره ی ع.وض.ی مگه بهت نگفتم نزدیک نشو
تهیونگ از دستم خارج شد رفت جلو گفت تولازم نکرده برای من تصمیم بگیری فهمیدی اگه فهمیدی پس برو گمشو بیرون
چی چی میدیدم برای چی بخاطر من با باباش اینجور صحبت بکنه🙃💖
گفت مامانمو کشتی بس نبود حالا هم برو 😡
گفت از اولم تو رو پسرم حساب نمیکردم پسره قدر نشناس و یه سیلی بهش زد 😭🥺
اومد بره بیرون دیگه تحمل این کاراشو نداشتم
گفتم خیلیم درست فک کردی چون اون هیچیش به تو نرفته می تو ع.وض.ی و ب.ی .وج.د.ا.ن نیست مثل تو ر.وا.نی نیست به فکر
پول واینجور چیزا نیست تو خیلی م.ری.ضی
تهیونگ :برای اولین بار کسی ازم دفاع کرد با این حرفاش مونده بودم😭🥺
لیا:حالا هم برو و دیگه پشت سرتم نگاه نکن
اون رفت تهیونگ نشسته بود رو زمین به من نگاه میکرد
تهیونگ : لیا دستشو طرفم دراز کرد بلندم کرد ازش پرسیدم باریکلا از کی تا حالا شجاع شدی بچه کوچولو دیگه نمیشه گفت باید بهت بگیم خانم جذاب🤤🤭
لیا: من برای کسایی که عاشقشونم از جونمم مایع میزارم دلبر جذابی از خودتونه 🥺🤤
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)