11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 3,147 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به سوی بی کران و فراتر از اننننننن😂😂😂
به هر بدبختی بود بالاخره خوابیدم😴... صبح بیدار شدم از اتاق رفتم بیرون دیدم در اتاق *ا/ت*بازه و کسی هم توش نیست... هال هم خالیه😕... بعد تازه یادم افتاد رفته سرکار... دستی رو صورتم کشیدم و نفس عمیقی بیرون دادم و رفتم سمت آشپزخونه و یه چیزی سرپایی خوردم و رفتم تو اتاق کارم و کارهای که جمع شده بود رو راست و ریست کردم... ساعت 6 عصر:نگاهی به ساعت کردم ساعت 6 شده بود... با خودم گفتم با دعوای دیشب نکنه *ا/ت*کله شق بازی در بیاره نیاد خونه🤔... بهتره خودم برم دنبالش😕از جام تکونی خوردم و لباسام رو پوشیدم و سوییچ ماشین رو برداشتم و راه افتادم سمت بیمارستان🚗🚗... کم کم رسیدم دم در بیمارستان دیدم *ا/ت* از در بیمارستان زد بیرون... براش یه بوق زدن اول نفهمید یه بار دیگه بوق زدم متوجه شد اما بی تفاوت روش رو برگردوند و به رفتن ادامه داد🚶... عصبی از ماشین پیدا شدم و گفتم:*ا/ت*... . *ا/ت* بدون هیچ توجهی رفت... عصبانی تر شدم و صدام رو بلند تر کردم و یدونه زدم رو سقف ماشین و گفتم:خانوم *ا/ت* خانوم... . چون یکم صدام بالا رفت توجه چند نفر بهمون جلب شد *ا/ت* بخاطر اینکه آبرو ریزی نشه گفت:داد نزن... . و بعد اومد سمت ماشین🚶و با قیافه تو هم رفته نشست... من محکم در رو بستم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم... خواستم باهاش حرف بزنم که گوشی و هندزفریش رو از تو کیفش در آورد و گذاشت گوشش به نشونه اینکه نمیخواد حرفی بزنه... پس منم سکوت کردم...
ولی بعد چند ثانیه یه برگه از توی کیفش در آورد سمتم گرفت و گفت:منو ببر اینجا... . کاغذ رو از دستش گرفتم دیدم توش یه آدرس هست من(کوکی):اینجا کجاست؟ 😕.*ا/ت*:خونه ماریا دوستم... . من(کوکی):عاها... . و بعد کاغذ رو مچاله کردم و انداختم بیرون و گفتم:تو فقط دو جا حق داری بری یا خونه منه یا سر قبر من😑... تموم شد... . *ا/ت*: ا.... . من(کوکی):همین که گفتم ادامه نده😑... . و بعد با اعصاب خورد تر از همیشه به رانندگی ادامه دادم🚗... مدتی بعد:کم کم رسیدیم به خونه پیاده از ماشین شدیم...رفتم تو آسانسور دیدم *ا/ت* نیومد رفتم بیرون دیدم داره از پله ها میره گوشه لباسش رو گرفتم کشیدمش پایین... من(کوکی):با آسانسور برو... . و بعد خودم از پله ها رفتم بالا🚶... نفس نفس زنان از حجم پله ها رسیدم بالا دیدم *ا/ت* زودتر رسیده و پشت در منتظره کلید رو به در انداختم و وارد شدیم *ا/ت* سریع رفت تو اتاق و در رو بست منم ولو شدم رو کاناپه تا یکم نفسم جا بیاد😩(خدا ازت نگذره *ا/ت* پسرم هلاک شد روانی😑) نفسم جا اومد پا شدم گوشیم رو آوردم و خودمو با گوشی سرگرم کردم... یه مدتی گذشت دلم میخواست الان *ا/ت*بیاد پیشم ولی انگار هیچکدوممون غرورمون اجازه نمیداد کاری کنیم🤧... نگاه ساعت کردم دیگه وقت شام بود منم گشنه... حوصله چیزی درست کردنم نداشتم زنگ زدم رستوران واسمون دوتا پیتزا همراه با مخلفات بیارن... یه ده دقیقه ای گذشت که سفارش رو آوردن رفتم سفارش هارو گرفتم و پولشون رو حساب کردم
پیتزا و نوشابه *ا/ت* رو برداشتم و رفتم پشت در اتاقش... در زدم... جوابی نداد پوفی کشیدم😑 و گفتم:من اومدم... . و در رو باز کردم تو گوشی بود و بدون توجه به ورود من به کار با گوشیش ادامه داد از این کاراش بیشتر حرصم میگرفت😬اما چیزی نگفتم و غذاشو گذاشتم رو میز کنار تخت که گفت:نمیخورم. من(کوکی):انقدر نخور تا زخم معده بگیری باشه😑؟. *ا/ت* دیگه چیزی نگفت منم از اتاق رفتم بیرون🚶... و مشغول خوردن پیتزای خودم شدم... بعد خوردن غذا وسایل رو جمع کردم و رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم... بی حوصله ساعدم رو روی پیشونیم گذاشتم و چشمامو بستم که یهو یه صدای بلند شبیه افتادن یه چیز بزرگ از یه ارتفاع اومد هول شدم و ترسیدم😨رفتم بیرون دیدم *ا/ت* هم عین من هول کرده و اومده بیرون از اتاق...هردومون متعجب بودیم... کل خونه رو زیر و رو کردیم اما نفهمیدم اون صدا از چی بود بعدشم بی تفاوت برگشتیم تو اتاق هامون🚶... ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):راستش بعد از اینکه کوک رفت بیرون فهمیدم چقدر گرسنمه بوی پیتزا هم گشنه ترم میکرد😖 مال همینه لجبازی رو کنار گذاشتم و مشغول خوردن شدم داشتم تیکه آخر رو گاز میزدم یهو صدای وحشتناکی از بیرون اومد به خودم لرزیدم و بدو رفتم بیرون🏃دیدم کوک هم مثل من بیرون اومده باهم کل خونه رو گشتیم اما نفهمیدم صدا از کجا اومد و برگشتیم تو اتاقامون🚶... برگشتم به اتاق لامپ رو خاموش کردم و بیخیال اون تیکه آخر پیتزا هم شدم و خواستم بخوابم که...
رفتم تو فکر صدایی که اومد... راستش ترس برم داشته بود😰بخصوص از این بیشتر میترسیدم که نفهمیدیم صدا مال کجا بود😱... کم کم هی ترسم بیشتر و بیشتر میشد... تنها کسی هم که تو خونه بود کوک بود که اونم باهاش قهر بودم... اما واقعا ترسم داشت امونم رو می برید😥... و داشتم هر لحظه ترسو تر میشدم آخر از شدت ترس پتومو کشیدم رو سرم و پیچیدم دورم(حالت چادر خودمون🤣😂) و بدو بدو از اتاق رفتم بیرون🏃 و رفتم دم اتاق کوک... ترسم زده بود تو گوش غرورم... و آروم دستمو بردم سمت در و در زدم تق تق تق... کوکی:بله؟. آروم در اتاق رو باز کردم و سرم رو یواشی بردم تو کوکی:چیشده *ا/ت*😕؟. من:چ... چیزه ک... کوک من میترسم... . کوکی:چی؟. من:صدایی که اومد...میترسم. کوکی:😅... . تک خنده ای کرد و دستشاشو باز کرد و گفت:بیا بغلم🙂. منم از ترسم چیزی نگفتم و آروم رفتم پیشش کنارش دراز کشیدم ولی زیاد تو بغلش نرفتم و نزدیکش نشدم🙄... که یهو تو یه حرکت کشیدم سمت خودش و محکم بغلم کرد... و یه پاش رو دور پاهام قفل کرد و لبخندی رو لبش نقش بست☺... یه چند ثانیه ای سکوت بینمون حکم فرما بود که کوک گفت:ببخشید عشقم🙂... . من:چ... چی؟. کوکی:به من باشه میگم حق نداری نگاه هیچ پسری کنی هر کی هم نگاهت کنه برم چشماشو در بیارم مال همینه یکم تند رفتم دیشب، ببخشید🙂... . من:ر... راستش نه... من...منم یکم زیاده روی کردم به هرحال یی سو بزرگ شده بود منم نباید بغلش میکردم... یه جورایی حق با تو بود.
کوکی:به هرحال ببخشید ، دیگه باهام قهر نکن🙂. من:ب... باشه🙂... . بعد کوک آروم از خودش فاصله م داد و یهویی دستشو پشت سرم گذاشت و ل. ب. ا. ش رو چسبوند روی ل. ب. ا. م ضربان قلبم خیلی رفت بالا و شوکه شدم اما کم کم چشمامو بستم و باهاش همراهی کردم❤... چند ثانیه بعد از ل. ب. ه. ا. م دل کند و دوباره محکم بغلم کرد و درحالی که سرم رو نوازش میکرد گفت:بالاخره چیزی که همیشه نصفه نیمه گیرم میومد رو کامل ازت گرفتم🙂... از خجالت سرخ شدم و سرمو توی بغلش فرو کردم... کوکی:پشمک خجالتی☺... . من: .... . کوکی:شبت بخیر عشقم🙂... .*همراه با ب. و. س. ه . ا. ی بر روی پیشانی* من: شب بخیر کوکی🙂... . و بعد منم آروم دستامم دور کمرش حلقه کردم و خوابیدیم😴... فردا صبح:با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم... کوکی هم بیدار شد... با خواب آلودگی نگاه اسمی که افتاده رو گوشیم کردم سریع گوشی رو قایم کردم پشتم... کوکی:چیزی شده😕؟. من:ها عِ نه چیزی نشده😊... . کوکی:پس چرا گوشی رو قایم کردی😕؟. نمیتونستم چیزی رو ازش قایم کنم آروم گوشی رو جلو آوردم و گفتم:س... سهونه. کوکی:خب جوابشو بده. من:نه... تو ناراحت میشی😞... . کوکی:🙂نه ناراحت نمیشم جواب بده😊... منم میرم بیرون راحت حرفتو بزن... .
سریع قبل از اینکه بخواد پاشه دستشو گرفتم گفتم:حرف زیادی باهاش ندارم اگرم جواب بدم فقط واسه اینه که ببینم به چه دلیل مسخره ای منو تورو از خواب بیدار کرده لازمم نیست بری🙂... . و بعد جواب دادم من:سلام... . سهون:سلام *ا/ت* خوبی؟🙂. من:خوبم خواب بودم😒... . سهون:عه بیدارت کردم ببخشید عاخه اینجا نزدیک ظهره*گردن خوردش رفته یه کشور دیگه*. من:بهتر بود اختلاف زمانی رو چک کنی😕. سهون:ببخشید🙂🙃. من:عیبی نداره... . سهون:میگم *ا/ت*. من:ببینم حالا کار خصوصی داشتی؟. سهون:نه فقط میخواستم صداتو بشنوم🙃. من:ممنون... . سهون:خب من برم دیگه مزاحمت نشم باید بری سرکارت. من:باشه پس خدافظ👋🏻. سهون:خدافظ👋🏻. بعد گوشی رو قطع کردم و گفتم:حتی نمیدونه امروز تعطیله و من سرکار نمیرم😏... . کوکی:چی؟. من:امروز تعطیله سرکار نمیرم من ولی برگشته میگه مزاحمت نشم باید بری سرکارت😒عیش... . کوکی:ولش کن... . من:عاره کور باباش اصلا😂... . کوکی:دیوونه🤣... ببینم حالا که امروز تعطیلی... . من:امروز تعطیلم چی؟. کوکی:من امروز نوبت تمرین بوکس دارم میای باهام😁... . من:من چیزی سرم نمیشه از ورزش بوکس😂... .
کوکی:حالا تو بیا حداقلش اینه خوش میگذره😀... . من:خب... چی بگم باشه😅... . کوکی:ایول😀.من:😂😂😂. کوکی:فکر کنم بشه بهترین تمرین بوکسم😂. من:شایدم افتضاح ترینش چون من هیچی بلد نیستم😅😂. کوکی:حضورت خودش افتخاره بانوی من😁🤣. من:نمکدون😂... . کوکی:خب حالا پاشو بریم یه چی بخوریم وگرنه مجبورم ملافه رو بجوم از گشنگی😂... . من:باشه😅... . و بعد پا شدیم... رفتیم صبحونه خوردیم...بعد اینکه تموم شد میز رو جمع کردیم و ظرفا رو باهم شستیم که یهو کوک گفت:یکساعت دیگه باید اونجا باشیم ها کم کم حاضر شو. من:اوکی😄... . و بعد رفتم تو اتاق و یکم آرایش کردم و خودمو جمع و جور کردم... بعدش رفتم توی هال کوک هنوز تو اتاق بود و داشت حاضر میشد منم خودمو با گوشیم سرگرم کردم📲... چند دقیقه بعد کوک اومد بیرون و راه افتادیم سمت باشگاهش... به محض اینکه رسیدیم کوک رفت لباس های مخصوصش رو پوشید یه دست لباس هم به من داد گفت برو اینا رو بپوش بعد دستکش ها رو بیار تا خودم باندش رو واست ببندم😇... من:باشه😁... . چون اولین تجربه م بود ذوق داشتم بدو بدو رفتم بخش رختکن و لباسم رو عوض کردم و برگشتم پیش کوک... کوکی:بایا اینجا تا برات باند های دستکش رو ببندم😁. منم رفتم پیشش نشستم و واسم آروم بستشون و بعد دستکش ها رو دستم کرد و . . . .
گفت:خیلی تو این لباس کیوت شدی😆... . من:کیوت نشدم😐. و بعد دستامو به صورت گارد جلو صورتم گرفتم و گفتم:خطرناک شدم😌😂... . کوکی:اون که صد در صد😂...فقط به نظر من با اون بوکس خرسی ها شروع کن😂... . من:اوهو نخیرم منم از این بوکس بزرگ قرمزا میخوام... . کوکی:دستات پودر میشه چلگیا حداقل اون آبیا که کم وزن تر هستن رو امتحان کن😄... . مثل بچه ها لج کردمو پامو زمین کوبیدم و گفتم:نموخوام☹️... . کوکی:باشه با خودم بیا😂... . از خوشحالی نیشم تا بنا گوش باز شد و گفتم:باش😁... . و بعد باهم رفتیم کوک جلوی کیسه بوکس گارد گرفت گفت:نگاه کن اینجوری بعد محکم میزنی توش اصلا فکر کن دشمن خونیته بزن پدرشو در بیار😂... . فیگور جدی گرفتم و پشت دستمو زیر دماغم کشیدم و گفتم:اوکی بسپارش به من... . ولی دو دیقه از جدی بودنم نگذشت که از قیافه قرمز شده کوک از خنده منم ترکیدم😂🤣🤣😂😂... یه چند ثانیه ای گذشت که گفتم:نه دیگه بسه... . و جدی شروع کردم ضربه زدن مچم درد گرفته بود اما کم نیووردم و ادامه دادم انقدر زدم که دیگه هلاک شدم نشستم زمین... کوکی:تو همونی نبودی بلد نبود😑😂؟. من:😂😂 نمیدونم. کوکی:به هرحال به پای من که نمیرسی😌بشین تماشا کن... .
و بعد خودش شروع کرد به ضربه های محکم زدن... خیلی محکم میزد صدای ضربه هاش تو کل باشگاه اکو میشد موقع ورزش از همیشه جذاب تر میشد و منم مجذوبش میشدم😍... بعد تقریبا پنج دقیقه مداوم ضربه زدن که حسابی خسته شد عقب کشید و یه بطری آب برداشت و یکم خورد گفت:چطور بود... . من:ای بد نبود😌😂... . کوکی:مسخره😂... . من:وای کوک شبیه این پسرایی شدی میخواستن برا دخترا دلبری کنن زورشون رو به رخ بکشن😂جر... . کوکی:🤣😂🤣. من:خب حالا عاقای بوکسور این همه مشت زدی قبول ولی به پای من که کمربند مشکی تکواندو دارم که نمیرسی😌میتونی بیا با من بارزه کن... . کوکی:جدی کمربند مشکی تکواندو داری؟🙄. من:آره بخدا😁. کوکی:از این به بعد بیشتر مراقب خودم باشم نزنی نصفم کنی🤣. من:نترس نصفت نمیکنم... جواب منو بده از پس من بر میای؟. کوکی:اوهو داری به مبارزه میطلبی؟. من:بله😎.کوکی:پشیمون میشی🙄. من:نمیشم😏. خب پس دستکش هات رو در بیار نشونت بدم...😌. هردوتامون دستکش هامون رو در آوردیم چ خواستیم شروع کنیم که خنده م گرفت... کوکی:چرا میخندی... . من:وای عاخه هیچوقت فکر نمیکردم بتونم باهات تکواندو انجام بدم😂... . کوکی:😂. بعد چند ثانیه کوتاه خنده و مسخره بازی😁دیگه جدی شروع کردیم... مبارزه دوستانه مون شروع شده بود...
من همینجوری داشتم پشت سر هم امتیاز میاوردم که وسط مبارزه کوک گفت:یه سوال... . من:چیه؟. کوکی:اگه یه روز... . من:خب... . کوکی:بخوام ازت بپرسم... . من:چی بپرسی؟. کوکی:که با من ازدواج کن چی میگی... . با حرف کوک تمرکزم ریخت بهم و گفتم:چی؟😶. که یهو کوک خواست از فرصتی که حواسم پرت شد استفاده کنه و یه امتیاز ازم بگیره که پاش گیر کرد به لبه تشک و افتاد روم دستاشو دو طرف سرم گذاشت... تو کمترین فاصله از هم بودیم خیلی یهویی شد همه چی پلک نمیتونستم بزنم😶... که کوک با تک خنده ای گفت:حواستو پرت کردم امتیاز بگیرم خراب شد😂... . من:چ... چی؟. کوکی:هیچی... . و بعد آروم بلند شد و دستم رو گرفت و منم بلند کرد از روی زمین و گفت:واسه امروز بسه زیاد ورزش نکردم اما خسته شدم بریم یکم استراحت کنیم🙂🙃. و بعد رفت از توی یخچال باشگاه دوتا آب میوه گاز دار آورد و گفت:بیا بخور🙂... . و یدونه شون رو بهم داد... منی که هنوز تو شوک حرفش بودم در آب میوه رو باز کردم و یکم خوردم... راستش خیلی کنجکاو شدم و نتونستم جلو خودم رو بگیرم و گفتم:کوک... . کوکی:جانم؟🙂. من:میگم اون حرف چی بود زدی؟. کوکی:خودمم نمیدونم😅 فقط میخواستم حواست پرت شه امتیاز بگیرم بیخیال فعلا 😅. و بعد شروع به خوردن آبمیوه ش کرد... ولی من هنوز تو فکر حرفی بودم که زد...با حرفش جدای از اینکه برای چندمین باز دلم رو لرزوند یکم فکرم رو مشغول کرد یعنی من میتونم تا ابد با اون باشم و از شر اون سهون راحت شم🙂؟....
پایان پارت پانزدههههههه💜❤💜❤💜❤💜❤💜
خیلیا تو پارت قبل گفتین رمانتیک بازیشو بیشتر کنم دیگه امیدوارم راضی بوده باشید😂*تا اینجاش البته🙄* تمام زورمو زدم چه تو باشگاه چه توی خونه😂... پارت بعد هم به زودی مینویسم فعلا با بای👋🏻💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
160 لایک
عالییی 💜💜
ترجیح میدم برای بکس ذوق نکنم چون خودم بکس میرن و از دردش با خبرمممم
عخشم من دالم میمیرم بخواطر اینکه پارت بعدی رو نمیزاری😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#میتسوها_پارت_بعد
این هشتگ تو تستچی ترند شد انقدر نذاشتی خواهرم
حیح 😂😐
زنده باد اکیپه توطئه گران فیک نویسی😐✊🏻
همگی زنده باددددد😐✊🍕🍕🍕
من یه زخم خورده اَم😢....
میدونی چرا💔... ؟
چون پارت بعد هنوز نیومدهههههههههه😭😂😭😂😭😭😭😭😭😂😂😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔
#میتسوها_پارت_بعدی✊😐
میتسوها پات بعدی را بده تا بیشتر از این رد ندادیم😐🍕🙂 کارمون میکشه تیمارستان ها از ما گفتن بود😐🙂💔🍕
#میتسوها_پارت_بعددددد
هقق💔
#حرف_حق😂🙂
ایده ی خواصی ندارم گفتم ایده دارم که یکی ج بده 😁 ولی واسه اون هشتگه
@_میسوها_پارت_بعد
خوبه یا ایده بهتری دارین ؟؟😂
اره عالیه
# میتسوها_پارت_بعد
ایده که مغز من کلا تو خلاقیت نابوده پس همین لوکی است😐🍕
# میتسوها پارت بعد😐✊
حس این دهه فجری ها گرفتم✊😐💔
کلا مغزم پره از تخیلات بخاطر همین ایده ندارم 😊
نمی دونم چرا فک میکنم خیلی با نمکم 😐💔
#میتسوها_پارت_بعد 😐✊
موافق بیدم
#میتسوها پارت بعدی✊😐
میتسوهااااااااا😢
دلمو شکوندی😔💔
بیش*عور چهار روز از انتشار این پارت میگذره ولی هنوز پارت بعد نیومده😐😐💔😑😐
به کدامینننن گناهههه😑😔😐😐😐💔
من رفتم تو کفنم😐بای😑🤝⚰️
عشقم میتسو کار داره 😐🚶🏻♀️
ارتودنسی و...
هققققق سکوتی میکنم در حد فریاد😐✊💔
به خدا به جدم قسم تو بررسیه😂💔
میتسوهااااااااا🤬🤬😡🤬😡🤬😡😠😡😡
پارتتتتتتتت بعدددددددددددوووو میخوامممگگگ😭😑😑😑💔😐😐
دیگه خسته شدم پارت بعدو میخواممممم😐😐😐💔
جااااانم؟ 😂
پارت بعد تو بررسیه یه پارت خفن😎
پارت بعد پارت بعد پارت بعد😐✊💔
😐🤲🏻
راستی رزی ادیت زدم😐🤍
اقا پارت بعد کوووو
تو صف بررسی گم شده😂
مردیم انقدر منتظر موندیم خب که 😂