پارت شش رمان فراتر از مرزها
( پارک بلویل، پاریس-فرانسه)
روی یکی از صندلی های پارک نشستیم.
آدرین شروع کرد به حرف زدن:( میشه اسم و فامیلی مادرتون رو بگید؟میخوام مطمئن بشم شما همون شخصی هستین که دنبالشم)
مرینت:( اسم مادر من سابین چنگه.)
ادرین:( میشه منو ببرید پیش شون؟)
مرینت:( مادرم سه ماه پیش فوت کردن.)
آدرین:( اوه من...، تسلیت میگم.)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
آجی لطف میکنی بعدی رو بزاری؟
وایسا ببینم تو اصلا چرا جواب پیام های منو نمیدی؟
اصلا حالا که اینطور شد خودم میرم زیر هر پارت دوتا کامنت میدم لایکشونم که کردم یه بار دیگه هم انجام میدم
من رفتم
انجام شد😄الان دیگه کم کم منتشر میمیشولی باید قول بدی هفت رو زود تر بنویسی🥺
بعدی رو میزاری یا بیام بکوشمت؟ 😑🔪🗡🤬
آجی میشه بعدی رو بزاری؟ پلیز🥺🤧
آجی ملودی 🥺چرا بعدی رو نمزاری خب😭😖😒
عالی بود 😚🌹
عالی