
سلام ببخشید دیرشد تبلتم اتصالی داشت و الانم دارم با گوشیم کارمیکنم بازم معذرت میخوام حالا بریم برای پارت ششم

بدون هیچ مقدمه ای میرم سر اصل مطلب....... فردا........ جون می:ازخواب بیدار شدم دیدم کفه اتاقم دیشب از گریه زیاد همینجا خوابم برد هنوز داشتم اشک می ریختم ولی بی توجه بهش رفتم ودست و صورتمو آب زدم لباسامو عوض کردم اومدم طبقه پایین دیدم اعضا برگشتن بی توجه به تهیونگ که روی کاناپه نشسته بودو به من خیره شده بود رفتم پیش اعضا و گفتم پس شوگا کجاست.... اعضا:نوبتی کردم امروز شوگا مراقبه جونکوکه...... جون می:باشه........ تهیونگ:زود بیدار شدی.... جون می:به تو ربطی نداره...... اعضا کنجکاوانه به منو تهونگ نگاه میکردن... زیرچشمی یه دیدی به اعضا زدم و بعد رفتم تو اتاق و درو بستم........ آر ام:خوب باهاش حرف نزدی...... تهیونگ:دلم نخاست بعد راشو گرفت رفت بیرون........ شب..... جون می از اتاق اومد بیرون و داشت به جین کمک میکرد غذا درست کنن همین موقع زنگ درو زدن.... جیمین:من باز میکنم.... تهیونگ تویی چرا انقدر پکری تهونگ اومد تو.... جیهوپ:خیلی دیر کردی... تهیونگ بدون توجه به جیهوپ اومد جلوی جون می وگفت:باید باهم حرف بزنیم..... جون می:من حرفی برای گفتن ندارم.... بعد تهونگ دست جون می و گرفت و به زور برد تو اتاق خودش.... اعضا از این رفتار تهونگ جاخوردن....... جون می :چته.. چی ازم میخوای... تهونگ:که منو ببخشی.... جون می:باسه چی..... تهونگ :خیلی باهات بد رفتاری کردم.. میدونم اما قبول از طرفی برای جونکوک ناراحت بودم از طرفیم برای یی چوا..... میگی چیکار کنم منو میبخشی..... جون می:آ...ر...ه.....میبخشمت.....تهونگ جون می رو بغل کرد گفت خیلی ازت ممنونم.... جون می درحالی که شوکه شده بود گفت خواهش میکنم......

ار ام:در اتاق تهیونگ ومی زدو میگفت تهونگ یدفعه نزنه به سرت یه بلایی سرخودتو جون می بیاری درو واکن.... تهونگ درو باز کرد اعضا خیره به تهونگ... تهونگ:چی شده ساکت شدی ار ام من اگه میخواستم بلایی سرخودمون بیارم آنقدر ضایع رفتار نمی کردم..... جیهوپ:پس چی شده..... تهونگ:باقیافه بامزه ای گفت مشکل منو خانم جون می حل شده فقط همین...... اعضا خوشحال شدن اما بروز ندادن...... جین خیلی مشکوک گفت یعنی چی که حل شده چطور ممکنه بعد اون همه دعوا..... جون می:مهم اینه که تهونگ بالاخره سرعقل اومده..... تهونگ نگاهی به جون می کرد.... جون می خجالت زده شدو لپاش قرمز شد..... بعدم اعضا زدن زیر خنده...... صبح زود..... جون می اوممممممم آخيش دیشب چقدر خوب خوابیدم.... تهونگ:پس خوب خوابیدی..... جون می پتو رفت جلوشو یه جیغ نرم زدو گفت تواینجا چیکار میکنی.... تهونگ دیدم هوا خوبه اومدم هواخوری....... جون می باحال عصبانی گفت:هواخوبه که خوبه برو یه طرف دیگه هوا بخور...... تهونگ:نه خانمی...... حالا چرا قیافت شبیه جنگ زده هاست خودتو درست کن....... جون می:چشم نمیدونستم کارای شخصیمم شما باید یادآوری کنین.... تهونگ:خواهش میکنم.... بهتر از این به بعد بدونین..... همینجوری داشتند بحث میکردند که جیمین اومد داخل جند بار در زدم چرا وانکردی بعد دیدن اون صحنه یکمی منحرف شد😈😈وبالبخند ملیحی گفت بیاین صبحونه جین گفت صداتون کنم.... تهونگ:برو پایین خودمون میایم..... جون می:چرا منو قاطی خودت میکنی...... تهونگ:پس چی...... جیمین به در تکیه دادو همینجوری نگاشون میکرد میخندید..... تهونگ:تو نمیخوای بری... جیمین:چشم الی حضرت نمیدونستم شما باید بهم دستور بدید...... بعدم رفت.... جون می همینجوری زیر لب میخندید...... تهونگ:خوب توام بسه دیگه......

سر میزه صبحونه.... جیهوپ:راستی تهونگ امروز نوبت تو که بری بیمارستان.... تهونگ کمی ناراحت شدو بعدم سرشو تکون داد...... جون می زیر چشی به تهونگ که بغلش بود نگاه کردو حالشو درک کردو بعد خیلی جسورانه گفت منم میرم...... همه به جون می نگاه میکردند.... مخصوصا تهونگ که کمی عصبانی شده بود..... تهونگ نفس عمیقی از ته دل کشید بعد همه به تهونگ نگاه کردند جون میم کامل سرشو برگردوند به تهونگ نگاه کرد..... تهونگ:باشه میبرمت.... بعدم همه اعضا نفس راحتی کشیدند..... تهونگ:بامزه گفت مگه چی شده.... جیمین:نه بابا چیزی نشده که...... شوگا:آره فقط یه کمی نگرانت نیم... جین:از همین حالا نگران شدیم که نکنه برید وتوراه تصادف کنید...... اعضا یکی درمیون:بله بله بله....... تهونگ وجون می میدونستن چه خبره... تهونگ یه پوس خند زدو جون میم آروم زیر لب خندید....... بعد حاضر شدن و رفتن.... به بیمارستان که رسیدن جون می روی صندلی کنار جونکوک نشست...... ته نگم اون طرف تخت روی یه تخته دیگه نشست.......بعد آروم دست جونکوک و نوازش کرد..... یه قطره از اشک جون می آروم رو گونه های جونکوک چکید جونکوک چشاشو واکرد..... وبه اینطرف و اون طرف نگاه کردو جون می و تهونگ و دید.... و باصدای ملایم گفت..... توخوبی جون می..... جون می تو بیدار شدی اسم منم میدونی....... آره میدونم تهونگ فقط گوش می داد تا اینکه جونکوک به تهونگ نگاه کردو یه پوس خند زدو گفت.... حال تواعضا چطوره... تهونگ میگذره ولی جای شما برامون خیلی خالیه... جونکوک برای تایید آروم سرشو تکون داد..... جون می برای احترام ایستاد و احترام گذاشت و چشاش و بست داشت گریه میکرد لپاشم سرخ شده بودو گفت معذرت میخوام..... تهونگ سرشو پایین انداخت و پوسخند زد جونگکوکم پوسخند زدو گفت نیازی به این کارا اصلا نیست.... بعدم حرفوعوض کرد..... خونه ما چطوره رفتار اعضا با تو چطوره خوبه اذیت که نمیشی.... جون می نگاهی به تهونگ کردو گفت نه خیلی با من خوبن فقط رفتار یکی از اعضا با من بدبود که اونم تازگیا خوب شده..... جونکوک میتونم حدس بزنم رفتار کی بعدم به تهونگ نگاهی کردوپوسخند زد..... تهونگم خجالت زده و ناراحت سرشو پایین انداخت.... جونکوک به جون می نگاهکردوگفت شما ببخشید بهونه گیری منو ییچواا رو میکنه.....

فرداصبح تو ماشین درراه خونه......... جون می به تهونگ باتعجب نگاه کرد که یکمی عصبی بعدم روشو برگردوندو به پنجره نگاه کرد.....تهونگ:نباید به جونکوک میگفتی..... جون می خیلی خونسرد گفت ببخشید ولی من منظوری نداشتم......

( سلام بچه ها یه چیز دیگه مقدمه رو لطفا بخونید بعدم اگه شد لطفا دوباره فالوم کنید چون گوشیمو عوض کردم فالورام حذف شده)........ وخواهش میکنم داستانم لایک کنید اصلا همین الان دستتون بزارید رو لایک و لایکم کنید وکامنتم بزارید متشکرم.....

خوب داستانم تموم شد ببخشید اگه کم بود لطفا بلایکید

فالو کن اگه خوش اومد

کامنت لطفا بزارید

خوب به داستانم میدونم هزار بار سرزدید ولی دوباره سربزنید

دوستون دارم خدانگه دار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (4)