سلامی دوباره به تستچی های عزیز.بازم برگشتم با داستانی جالب و هیجان انگیز.🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
صبح از زبان مرینت:از خواب بیدار شدم و دیدم آدرین منو سفت و سخت چسبیده.یاد اتفاقات دیشب افتادم و بازم ناراحت شدم.اومدم آروم ازش جدا شم نشد.چنان ازش جدا شدم که خودم از اینور و آدرین از اونور از تخت افتاد.آدرین از خواب پرید و گفت چه خبره بانوی من.من گفتم دیگه بانوی من صدام نکن در ضمن یجوری باید از اون زندان دست هایتو آزاد میشدم یا نه.آدرین گفت حالا دستای من شده زندان.من گفتم آره شده زندان.آدرین گفت هنوزم بابت دیشب از دستم ناراحتی بانوی من.من گفتم بزار فکر کنم.......آآآآآآآآآآآ.....ررررررررر.......ههههههههه.آدرین گرخید و گفت ببخشید دیگه نمیتونستم دوریت رو تحمل کنم و بغلت نکنم.من گفتم اگه من بانوی توام باید به حرفام گوش کنی و اینکه نمیبخشمت.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالیی❤❤
عالی بود.
پارت بعدی رو زودتر بزار❤
ببخشید عزیزا قسمت ۱۴ عدم تایید خورد ولی نگران نباشین بزودی میاد.
متاسفانه نمیتونم بزارم.۳ بار ویرایش کردم ولی نمیدونم مشکل از کجاست