..............................
الیزابت: سلام آدرین خوبی؟ آدرین: سلام خوبم ولی تو خوب به نظر نمیای الیزابت: آره حوصله ام سررفته بنظر ت چی کار کنم آدرین : بریم شهر بازی؟ الیزابت:باشه ساعت چند بریم؟ آدرین: ساعت الان شیش و چهل سه دقیقه بعد از ظهر است و ساعت ۷ بریم اما قبلش از پدر اجازه بگیریم الیزابت باشه
الیزابت: تق تق (صدای در زدن) بییام تو؟ پدر: بیا الیزابت: پدر منو آدرین می تونیم بریم ساعت ۷ شهر بازی پدر: باشه فقط با بادیگارد تون می رین رفتیم از تو اتاق پدرم بیرون آدرین: خب باید آماده شیم رفیتیم لباس عوض کنیم چند دقیقه بعد الیزابت: من لباسمو عوض کردم نگا
آدرین: منم حاضرم حالا بریم رفتیم و به شهر بازی رسیدیم اونجا بازی کردیم بعد دیدیم که به بانک محلی حمله شده و تفنگ لیزی رو با عینک مون رو فعال کردیم و رفتیم به بانک
مرینت: جولیکا بیا تفنگ لیزی هامون با عینک مون رو فعال کنیم توی بانک محلی حمله شده جولیکا: باشه الان فعال می کنم بریم چند دقیقه بعد. حاضرم بریم
آدرین: شلیک کن الیزابت. الیزابت: باشه الان دوف مرینت: سلام تو الیزابت آگرست هستی باورم نمیشه یه بازیگر معروف می بینم الیزابت: شولوغ نکن باید به معموریت برسیم دوف مرینت من مرینت اردن هستم و اینم خواهرم جولیکا هست دوف من تازه به مدرسه ی اتلانتیس ثبت نام کردم چشمک جولیکا: دوف سلام ادرین اگرست دوف
الیزابت سلام پلیس بیاین به بانک کوچه ی هفتم به اونج ا دسبرد زدن آدرین: سلام جولیکا خوبی جولیکا: بله الیزابت: باید فرار کنیم ادرین: باشه همه گی رفتیم خونه مرینت: وای خدا با الیزابت آگرست و با آدرین آگرست ملاقات کردیم خیلی پسر خوبی بود اووه جولیکا: تو عاشق شدی! الیزابت: اون جولیکا هم سن من بود و مرینت هم سن تو بود آدرین
.......
............
👍....
لطفا لایک کنید و کامنت بگزارید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)