13 اسلاید چند گزینه ای توسط: D.S.M انتشار: 3 سال پیش 77 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام گوگولیا عزیزم بفرمایید پارت اونم چه پارتی خب بفرما بخون.
از زبان مرینت:بعد از چند دقیقه داشتم با لیلی حرف میزدم که یهو تیکی گفت:مرینت من باید یک چیزی بهت بگم... .مری:چی؟؟.تیکی: من تازه یک چیزی رو حس کردم که اون حس این بود به من میگفت که میراکلس باکس های دیگری هم در جاهای دیگه ی جهان هست که تو باید انها رو پیدا کنی نازنینم. گفتم:جانم الان فقط چی گفتی.گفت:خب بزار برات روشنش کنم خب تو یادته که ما معجزه گر عقابو توی نیویورک پیدا کردیم.(علامت مرینت+علامت تیکی
از زبان ادرین:یهو دیدم پلگ گفت:اها حالا که بیداری باید یک چیزی رو بازگو کنم.گفتم:باشه بگو.پلگ:اهم اهم خب چیزه ببین جعبه معجزه گر های دیگه ای هم هست.گفتم:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا پس نفهمیدم.دیدم پلگ یک اخم کردو گفت:تو چیو میفهمی اصلا.____.؟؟؟ به هر حال داشتم میگفتم همین طور صاحبان معجزه گر ها که در سراسر جهان پراکنده شده اند . گفتم:پس یک عالمه ماجراجویی در راهه(ادرین جان کجاشو دیدی).گفت:خب برو برای مدرسه اماده شو و منم پنیرمو بخورم. گفتم:باشه شکمو. و رفتم مدرسه البته بعد از اماده شدن.از زبان مرینت:وقتی رفتم پایین دیدم مامانم شاخ دراورده.گفتم:مامان خوبی ؟؟.گفت:اره ولی خودت متوجه یک چیزی نشدی؟؟؟.گفتم:نه چی؟؟؟.گفت: .____. خدایا چرا این بچه عقل نداره واقعا چرااا؟؟؟؟.قیافه من در اون موقع: .___.(خب مادر بیگناهت راست میگه جوان._____.).بعد از صبحونه بازم دیرم شده بود رفتم تا به دم مدرسه رسیدم الیا بالای پله ها منتظرم بود.اما یهو دیدم من تنها کسی نبودم که دیر کرده بود . دیدم یک دختر با موهای قهوه ای و چشای قهوه ای داره میدوه به طرف مدرسه . تازه جای جالب این این بود که لباسی که من پوشیده بودمو اونم مثل من پوشیده بودو اون دختر برام اشنا می اومد .
الیا مثل همیشه منتظرم بود ولی برای اینکه تا وقتی که من بیام سرگرم باشه با مبایلش کار میکرد. منم از این موقعیت استفاده کردمو به... دایانا:من قرار بود فردا برم پاریس ولی من خیلی هیجان زده شده بودم ولی تا حالا اینقدر لیلی رو هیجان زده ندیده بودم. ازش پرسیدم :خانم پرحرف چیزی شده که اینقدر هیجان زده شدید احینا .گفت:حداقل از تو که پرحرف تر نیستم (بچه ها یک نکته دیگه :خصوصیات دایانا: شوخ طبع –مهربون-موهامو باز میزارم-گوگولی-لباسام مثل مرینته-موهام و چشام قهوه ای –شجاع-سریع-وفادار-پرحرف-عاشق طراحی هست مثل مرینت.خصوصیات لیلی:پرحرف-مهربون-وفادار-شوخ طبع-گوگولی -شجاع-سریع –رنگ بدنش ابی کم رنگ و یک علامت یخ بزرگ به رنگ ابی پررنگ روی سرش و چند تا مثل همون ولی کوچیک روی بدنش-مثل تیکی عاشق ماکارونه-خواهر دوقلوی تیکی هست.) ولی اره هیجان زده هستم. تو توی نیویورک به دختر کفشدوزکی و کت نوار یواشکی کمک کردی درسته. گفتم:خب اره درسته .
(علامت من :× علامت لیلی: ^)^:خب اونا توی پاریسن و تو هم میتونی خودتو به اونها معرفی کنی و بهشون بگی که توی نیویورک بهشون کمک کردی و شاید بتونی با اونها یک تیم بشی. ×:اره شاید بشه ولی شنیدم که اونا فقط دو نفری توی یک گروهن و شاید.... . که حرفمو قطع کرد.^:خب این باعث نمیشه که شماها توی یک گروه نباشینو تازه به تو هم خود استاد فو معجزه گرو داده و اون معجزه گرها با معجزه گر تو میتونن به ارزوی مطلق برسن. تو هم یک نگهبان هستی چون استاد فو وقتی گفت که لیدی باگ نگهبان میشه اروم طوری که کسی نفهمه اسم ابرقهرمانی تو یعنی دختریخی رو هم برد و همون روز که اون پسر و دختر به دختر کفشدوزکی و گربه سیاه برای اولین بار تبدیل شدن تو هم همون روز برای اولین بار تبدیل شدی و ویز به دستور استاد فو همون روز معجزه گرو به تو داد . استاد فو برای اینکه مرینت از بابت تو خبردار نشه گفت که فقط دو معجزه کفشدوزک و گربه سیاه میتونن ارزوی مطلق رو درست میکنن و ارباب شرارتم نمیدونه که معجزه گر تو با اون دو تا ارزو رو میسازه. ×:اره بعد تو میگی من حرفوام. ^:اصلا به حرفام گوش کردی!!!!!! دهنم خشک شد:(!!!!.×:اره بابا ناراحت نباش. من سعی ام رو میکنم باشه.^:باشه. ×:خیله خب لیلی خانم وقته خوابه.شب بخیر لیلی.^:شب بخیر دایانا.(خب بچه ها به وقتی که مرینت رفت پیش دایانا شروع میکنیم)داشتم به مدرسه میرفتم که یهو
دیدم یکی بهم گفت:سلام تا حالا تو رو توی این مدرسه ندیدم تازه واردی. برگشتم دیدم مرینته!!!!!!!!. میخواستم بپرم توی بغلش ولی خودمو کنترل کردم ولی داشتم از خوش حالی قش میکردم.(علامت من:×علامت مرینت:+)×:اوه سلام بله من تازه واردم اسمم دایانا هست.اسم تو چیه(داره نقش بازی میکنه).+:من مرینتم از اشناییت خوش بختم . ×:منم همین طور . (دستم شکست اینقدر نوشتم)از زبان مرینت:من و دایانا باهم رفتیم داخل مدرسه . من دایانا رو به الیا و الیا رو به دایانا معرفی کردم . باورم نمیشد به این زودی با همدیگه دوست صمیمی شدیم!!!!. خیلی دختر خوبی هست. اونم مثل من عاشق طراحی بود و تازه کلاسشم کلاس ما بود!!!!!!.
از زبان ادرین:توی کلاس داشتم با نینو حرف میزدم که دیدم الیا و مرینت و یک دختر دیگه باهم اومدن تو یهو چشمم به مکس افتاد که فکر کنم از اون دختره خوشش اومده باشه.(خب بچه ها الان مرینت و دایانا و الیا نشستن)چند دقیقه بعد:هنوز خانم بوستیه نیومده بود توی کلاس پس بعد از حرف زدنمون نینو میخواست اهنگ توی هدفونش گوش بده. منم از فرصت استفاده کردمو رومو برگردوندم به مرینت و اون دختره و الیا. (علامت دایانا:×علامت مرینت:+علامت ادرین:-علامت الیا:@)-:سلام بچه ها. +:یلام ادرین یعنی سلام ادرین .@ و × یک نگاهی به مرینت کردن و یک پوزخند زدن.@:سلام ادرین.×:مرینت مرینت الو الو ملیکم کجایی داداش هوی اینورو نگاه کن میگممممم.....اوه ادبم کجا رفت البته من که ادبی ندارم به هر حال سلام اسم تو باید ادرین باشه من دایانا هستم.همسرت کنارم سمت راست میشینه از دیدنت خوش حالم(دایانا وسط الیا و مرینته ).-:ها؟؟. از زبان دایانا:مرینت مثل البالو گیلاس شده بود ادرینم مثل اون البالو های نرسیده بود(مثل م*ن*گ*و*ل*ا بود.___.)وای چقدر دلم البالو خواست حالا ولش کنیم الیا این وسط داشت عکس میگرفت.___. . چند ثانیه گذشت همونطوری بودن هنوز.___. با خودم گفتم:باید راست و ریستش کنم.برای اینکه اونارو از البالو گیلاسی در بیارم گفتم: چیه چیشده؟؟؟ شماها سه ثانیه نه...چهار ثانیه دارین به من نگاه میکنین من فقط خودمو معرفی کردما.___. .-:اوه هیچی...سلام دایانا منم از دیدنت خوشحالم. اوف تموم شد ولی انگار مرینت یک علاقه هایی به این پسر داره . جالب شد. (تازه بچه ها دایانا مثل الیا از به هم رسوندن ادما خوشم میاد)از الیا اروم طوری که مرینت نشنوه پرسیدم:مرینت از ادرین خوشش میاد. الیا هم اروم گفت:اره بابا من تازه سعی میکنم که این دو تا رو به هم برسونم.گفتم:میشه منم کمکت کنم از این کارا خوشم میاد و توشون استادم.گفت:چرا که نه.
از زبان پلگ:وقتی ادرین خوابید دیشب ، من رفتم سراغ موبایلشو و همه عکسای لیدی باگو دانلود کردمو و سیو کردم تا نتونه که اونارو دیلیت کنه و بعد رفتم سراغ کامپیوتر ادرینو توی لیدی بلاگ الیا عضو شدمو بعد رفتم سیوش کردم. بعد رفتم خوابیدم. توی فکرم میگفتم:حتما این کار باعث میشه که اون دوباره به لیدی باگ علاقه پیدا کنه . و بعدش هم خوابم برد.از زبان دایانا : وقتی خانم بوستیه اومد گفت:سلام به همگی ببخشید که یکم دیر شد من مجبورم دو تا کارو انجام بدم یکی از اونها درس دادن . یکی از اونها... . که کیم حرف خانمو قطع کردو گفت:شما بچتونو به دنیا اوردید؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!. خانم بوستیه گفت:بله دقیقا کیم .و بعد همه با شوق هورا گفتن:یوهووووووووووووو .حتی من چون وقتی فهمیدم بچه دار شدن خوش حال شدم. مامانو بابام بهم گفته بودن که خانم بوستیه یک معلم خیلی خوب و مهربونه و همون طور که گفته بودن هست. بعد از من خواستن که خودمو معرفی کنم.
از سر جام بلند شدمو به طرف خانم بوستیه رفتم.(تازه بچه ها الان نینو هدفونشو دراورده)بعد گفت:سلام به همه من دایانا دوپن چنگ هستم و تازه از چین اومدم . امیدوارم با همدیگه دوستای خوبی باشیم. خانم بوستیه گفت:مطمئنا که میشین . و بعد یک دختری که لباسی مثل زنبورا پوشیده بود گفت:وای یک دوپن چنگ دیگه وای خدا دوباره یک دختر نانوا . بعد مرینت گفت:کلویی خانم با دایانا این طوری حرف نزن و ایشون هم خواهر من نیستن که پس لطفا قبل از اینکه حرف بزنی یکم فکر کن. فهمیدم که اون دختره اسمش کلویی و اصلا دختر خوبی هم نبود تازه یادم اومد دختر شهداره و کویین بی هست یا بهتره بگم بود و بعد هم به کت نوار و لیدی باگ خیانت کرد ولی یک حسی بهم میگفت اونقدرا هم بد نیست. خانم بوستیه دست زد که بچه ها سکوت کنن و گفت: لطفا بس کنید.و بعد همه خودشونو معرفی کردن و بعد خانم بوستیه گفت :دایانا میتونی پیش مرینت و الیا بشینی. و منم نشستم.و بعد خانم بوستیه گفت که صفحه 97 کتاب ریاضیمونو باز کنیم . بعد رفتم نشستم که یهو چشم به یک پسر افتاد که فکر کنم اسمش مکس بود. فکر کنم اون از من خوشش اومده بود ،منم یک جورایی ازش خوشم اومد.
بعد کتابمو بازکردم .چند دقیقه بعد :از زبان مرینت:زنگ خورد و من داشتم میرفتم که دایانا سریع خودشو به من رسوند گفت:میشه منم باهات بیام .منم که از خدام بود گفتم:معلومه. اونم بهم لبخند زد و باهم رفتیم خونه . وقتی رسیدیم خونه من ، وقتی مامانو بابام دایانا رو دیدن پریدن توی بغلش . منم حاج و واج داشتم نگاهشون میکردمو بعد برام همه چیزو تعریف کردن .من تا فهمیدم که دایانا خواهرمه پریدم تو بغلش .میگم چرا اخه دایانا برام اشنا بود ،بعد دایانا چون شوخ طبع بود گفت:مرینت جان مادرت منو خفه نکن.من تا اینو شنیدم پریدم عقب و گفتم:ببخشید.و اونم گفت:عیبی نداره. بعد باهم رفتیم تو اتاق من یعنی اتاق منو دایانا.
وقتی رفتیم توی اتاق و در رو بستیم یکدفعه یک چیزی از توی کیف دایانا اومد بیرون . اون ابی رنگ بود و مثل تیکی یک علامتی مثل یخ روی سرش داشت . یکفعه تیکی هم از تو کیفم اومد بیرون. ما هر دو (منظورم دایانا و مرینته عزیزان )باهم گفتیم : هاااااا(دایا:وا این دیگه چه جور تعجبی اخه مادر؟؟؟؟؟.مرینت و دایانا:اقا اصلا به شما ربط نداره و تازه اینقدر پارازیت مارازیت ننداز این وسط اگه اون دهنو ندوزی ما میدوزیما!!!!!.دایا:اولا اون پارازیته نه پارازیت مارازیت....دوما من نویسنده ام عمو خیلی خوبم بهم ربط داره....و سوما:ما کارای دوخت و دوزتونو دیدیم نیازی نیست روی من بدبخت انجام بدین. مرینت و دایانا:خ*ف*ه.
(بچه ها همین الان جواب دست منو بدین چون داره از بازوم جدا میشه اینقدر نوشتم)از زبان دایانا: (علامت مرینت:+علامت دایانا:×)+:یک کوامییییییییی!!!!!!!(اییییی گوشم کر شد اقا جان!!!!).×:صبر کن ببینم تو از کجا میدونی که کوامی چیه ؟؟؟؟.+:خب ام چیزه ام اممم.......تیکی گفت:بچه ها اینقدر تعجب نکنید جان ما . ایشون که میبینید... لیلی حرف اونو قطع کرد و با ذوق و شوق گفت:بنده کوامی دختر یخی یعنی خواهر جنابعالی تو و قدرت دای...که باز دایانا(عذر خواهم که انقدر تو در تو شد پوزش میخواهم )
دایا:پیشته پیشته!!!!! اقا جان از این جا برو جان من هنوز نوبت به تو نرسیده برو پیشته واییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.کت:اروم باش ننه بنده حرفی داشتم که میخواستم بزنم با پوزش.دایا:اولا از همه بنده ننه جنابعالی نیستم ...دوما اگر هم بودم با یک جاروی دستی دنبالت میکردم...سوما بنال .کت:اقا جان تو که داری با جارو دنبالم میکنی یعنی چیزه من منظورم بیخیال .دایا:یعنی بریم سراغ داستان ؟ چه بهتر!!!!!. کت:چی نه بابا من حرف دارم!!!!!.دایا:ب.ن.ا.ل . کت:خب چرا همش از زبون این دوتاس . دایا:چون دلم میخواد خب حرفتو زدی تمام شد حالا بریم سراغ داستان !!!!.کت:چی!!!!! من جواب کامل میخوام!!!!!.لی: و اینگونه است که نویسنده گل مرحله اول یعنی سر و کله زدن با کت نوار گرامی را رد میکند و به مرحله دوم یعنی برگشتن به داستان میرود ایولااا!!!! یعنی چیزه برگردیم به داستان.
دیگه تموم شد دستم شیکست خب خوش حال باشین هنوز دارمش به هر حال لایک و نظر لطفا بدین باییییییییییی.
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عــالــی بید آجویی👏💓
ممنونم ابجوووووووووو
به اينكه طرف دار ميراكلس نيستم ولى داستانت فوق العاده بود 🥰😍
ممنون ميشم تستم كه ((نظر تهیونگ راجع به تو چیه؟ )) رو انجام بدي
ممنونممممممممممممم
حتما:)
❤🍒مرسی