
خیوب اینم از این 💨🚐
هیولا ها هنوز داشتن در برار انسانا مقاومت میکردن اما انسانا هم با روش های بزدلانشون یعنی دارت های بیهوشی داشتن هیولا ها رو بیهوش و میبردن در همین حین یهو یه نفر سمت فریسک اومد تا اونو بگیره ، توریل : فریسک ! ؛ اما به توریل و بقیه هم شلیک کردن و بیهوش شدن ؛ اون مرد همینطور داشت به فریسک نزدیک میشد اما اون تکونی نمیخورد... یکی از اون انسانا داد زد : زود باش دیگه الکس اون فقط یه بچس ! الکس : خیله خب ! اون انسان که انگار اسمش الکس بود به فریسک نزدیک میشه ،
الکس دستش رو به سمت فریسک دراز میکنه تا اونو بگیره اما همون لحظه فریسک دست اونو پس میزنه ؛ الکس : چی ؟! _زود باش دیگه ! الکس : خیله خب باشه ؛ اون به سمت فریسک حجوم میبره اما فریسک جاخالی میده ، الکس : ها ؟ بیا اینجا ببینم ! ؛ الکس با دستاش جلو میاد تا فریسک رو بگیره اما اون دست الکس رو میگیره و به سمت جلو میکشه ، الکس تعادلش رو از دست میده و روی زمین میوفته ؛ فریسک بالای سر اون میره و اون هم توی چشمای اون نگاه میکنه...الکس : ها ؟! ، چشمای فریسک قرمز بود...
بعد از اون فریسک از کنار اون نگهبان رد میشه و به سمت بقیه اونا حرکت میکنه ، هر نگهبانی که اونو میدید به سمتش حمله ور میشد اما فریسک با یه حرکت دست اونا رو کنار میزد و به راهش ادامه میداد اون به قدری پیش میره که دیگه تقریبا همه ی نگهبانا رو به فنا داده بود ، سنس : هی بچه تو حالت خوبه ؟! ؛ فریسک سرشو به سمت سنس بر میگردونه ، با دیدن اون چاقویی که روی لباس یکی از نگهبانا بود برمیداره و در کسری از ثانیه جلوی سنس درمیاد سنس وقتی که چشمش به فریسک میوفته خیلی سریع یه بلستر جلوی اون ظاهر میکنه ،
سنس : هی بچه...بهتره که همین الان اون چاقو رو کنار بزاری و از اون خط رد نشی...و گرنه بهت بد میگذره...تو که اینو نمیخوای میخوای ؟ ؛ فریسک یکبار دیگه چاقوشو محکم تر از دفعه ی قبل توی دستاش میگیره بعد از اون یه نگاه به سنس میکنه...اون خیلی سریع به سمت سنس میره...اما همون لحظه که جلوی اون میرسه سرش یکبار دیگه شروع به درد گرفتن میکنه ، اما اینبار شدید تر از هر دفعه ای بود که تا حالا درد گرفته بود ، چاقو از دست اون میوفته پایین...عقب عقب میره ، همه چیز داشت یادش میومد...کلی خاطره خیلی سریع و یجا داشت وارد ذهنش میشد...یا بهتره بگم روشن میشدن...اونقدری حمجشون زیاد بود که نت به فنا رفت...ینی چیزه مخش به فنا رفت
سنس متوجه حال بد فریسک میشه ، بلسترش رو کنار میزنه و به سمت فریسک میره ، دستش رو به سمتش میبره و میگه : هی بچه...تو حالت خوبه ؟ ؛ فریسک با گریه دست سنس رو پس میزنه : ببخشید...ببخشید.... سنس : هی همه چیز رو به راهه ؟ فریسک داد میزنه ولم کن ! و بعدم فرار میکنه و از اونجا تا میتونه دور میشه...اون به سمت واتر فال داشت میرفت...همینطور که راه میرفت به خاطراتی که به یاد اورده بود فکر میکرد...خاطرات جنوسایدش...
بعد از اون به یه گودال اب روی زمین رسید...اون سعی کرد به خودش توی اب نگاه کنه اما...کسی که توی اب نشون داده میشد فریسک نبود...بلکه کارا بود... کارا : اوه چی شده همکار ؟ اوه بیخیال نگو که دلت واسه اون هیولا ها سوخته ؟ اوه خودت خوب میدونی که این دفعه ی اول نیست ! نکنه اون جنوساید رو یادت رفته ؟ جنوسایدی که ما با هم شروع کردیم ! اما خب...تو نتونستی کاملش کنی ( در این لحظه قسمتی از خاطرات فریسک نشون داده میشه : اون توی اتاق قضاوت بود...فایت اون با سنس شروع میشه...اون از حمله ها جاخالی میده اما کافی نیست...حملات سنس خیلی قوی بودن...همون لحظه سنس شروع به حرف زدن میکنه...و بعد از اون حرفا فریسک بر خلاف حرفای کارا ریست میکنه ) کارا ادامه میده : پس چرا کمکم نمیکنی تا این دفه کاملش کنیم ؟

این داستان ادامه دارد...
بله ادامه دارد مشکلیه 😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میرم پارت بعد گرویتی تیلو بزارم تو برسی عالی بود ویپری
عرررر خدایا شکرتتتتت
خیلی متشکر مامان بزرگ 😂
همونطور که قبلا خوندم عالی بید +_+
حالا یا پارت بعدیو مینویسی یا با من طرفی -_-🔪
میبلک ، ارامش خودتو بحفش 😐
پس پارت بعدیو همین الان رد کن بیاد -_-🔪
باید نوبتو واس داستانا رعایت کنم 😐
نه
د.ر.د ادامه دارد
م.ر.ض ادامه دارد
ک.و.ف.ت ادامه دارد
روانی شدم از دست این ادامه دارد
به هر حال عالی بید پارت بعد
خیلی ممنون 😂
ایشالا مینویسم 😂