
آنچه گذشت 😂: باید برنامه ریزی داشته باشی ......... آخه نفسم بالا نمیاد ........ چرا اینقدر دیر کردین ...... حالا بیاین قدرتاتون رو بهتون بگم..... برو بخون💙
قبل از هر کاری نرمش کردیم. مربی هامون کاراکترا بودن و به هممون رسیدگی میکردن 😚 شوتو دفاع رو یاد میداد ، باکوگو حمله ، گوجو استفاده صحیح از قدرت ها ، دازای جاخالی دادن از هر قدرت و سلاح ، ساساکه سنسه بهمون فن یاد میداد ، کانکی و میکاسا و ناروتو هر از گاهی اشکال هامون رو میگرفتن ☺ پس میگید لیوای کجاست ؟ داره چایی میخوره هر از گاهی هم غر میزنه 😐😂 بعد با باکوگو دعواش میشه و ما میگیم آموزششششش باکوگو هم غر زنان بر میگرده برا یاد دادن 😑😂😂 اولین روز سخت بود 😖 بخصوص اینکه باید بعد آموزش با کاراکترا گروهی بجنگیم 😫 یعنی من و دخترا با همه کاراکترا میجنگیم 😭 بدن هممون درد میکرد کبود هم شده بودیم 😅 لیوای یه نگاهی کرد و زمزمه کرد:( اسکلا) بعد بلند شد اومد سمت ما . اومد جلو ما ایستاد . بعد یهویی هممون رو زد زمین .😑💢 انگار نه انگار که خسته شدیم 💢 ما :( آااااااااااااااای چته؟ ) لیوای :( کار گروهی تون صفر از صد ) بعد به سر هممون یه مشت زد :( باید یاد بگیرین ) هینا:( پس یادمون بده💢💢) لیوای :( الان برا چی اینجا ایستادم )* یه لحظه سسسسسسکوووووووت *دخترا :( دمت گررررررررم 🤩)
چهار روز گذشت و ما هنوز نمیتونستیم شکستشون بدیم و با خشونت لیوای سر و کله میزدیم 😅 تا اینکه یع روزقبل از مسابقه ........................... بردییییییییییییییییییییییییییییییم🤩 باکوگو گفت شانسی بردیم و بخاطر همین دوبارع جنگیدیم و ما دوباره بردیم 😏 لیوای یه نیشخند زد و گفت :( فقط یه روز دیگه ) ............................................................................................................................................................... وقت ناهاره 😋🤩 هوراااااااااااا گشنمههههههههه🤩🤩 من و دخترا چنان شروع کردیم به خوردن که حتی باکوگو هم چشاش گرد شد 😂 یهو غذا پرید گلوم 😖 شوتو:(😦) ماری:( 😰) آکی این وسط:( مرررررررررررررررررد😱😱😱) شوتو و ماری چنان داشتن میزدن پشتم که انگار تبلی چیزیم😑 ناگهان هینا جوری زد منو که اون تکه غذاهه اومد تو دهنم 😐😂😂 با دست گفتم بسه بعد یه دستمال گذاشتم دهنم و دوییدم دستشویی🏃🏻♀ اون تکه غذارو در آوردم انداختم سطل آشغال . بعد دوباره برگشتم و شروع کردم به خوردن ولی نه دیگه اونقدر تند تند 😅 باکوگو:( هق ت بود ) شوتو با چشم گفت که خفه شو 😂 باکوگو هم با چشم گفت گوه نخور 🤣 لیوای هم با چشم گفت اسکل 😂 باکوگو هم با چشم گفت خفت میکنما😂 لیوای هم با چشم گفت بیا خفم کن😐🤣 باکوگو تو لیوان خیلی خونسرد و معمولی آب ریخت بعد هم ریخت رو صورت لیوای 😱 😂 لیوای هم چنگالو پرت کرد سمت باکوگو . باکوگو جا خالی داد خورد تو سر کانکی .😰 کانکی نشست زمین و سرش رو گرفت 😰 خووووووووووووووووون😱
شوتو و من و آکی و میکاسا نشستیم پیشش شوتو :( خوبی؟) کانکی نیشخند خعلی ترسناکی زد و هاله مشکی رنگی دور تا دورش را گرفته بود 😦 بلند شد رفت و قابلمه و ماهیتابه و آورد . قابلمه رو زد تو سر باکوگو و ماهیتابه رو زد سر لیوای 😐🤣 دیگه ببین چطور زده بود که قابلمه و ماهیتابه از سر باکوگو و لیوای رد شده بود 😐🤣 سر اون دوتا از یه سوراخ خیلی بزرگ که اندازش از یه سر بزرگ تر بود رد شده بود و با چشمانی گرد به همدیگه نگاه میکردن 🤣🤣🤣 هممون .................................................جررررررررررررررررر خوردییییییم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 رو زمین دراز کشیده بودم و دلم از شدت خنده درد میکرد 😂 هینا از زور خنده از صندلی پرت شد پایین 😂 آکی رو شکمش خوابیده و از شدت خنده پاهاش و دست مشت شدش رو به زمین میکوبید 😂 نوبو هم داشت دستمالو گاز میگرفت و تیکه تیکش میکرد😐😂 ماری داشت خودشو گاز میگرفت از بس خندیده بود😐😂 دازای و گوجو و ناروتو رو میز دراز کشده بودن😐🤣 ساساکه سنسه کتابشو جلو صورت گرفته و داشت ریز ریز جر میخوره😂 میکاسا لباش رو گاز میگیره که مبادا صدای خندش بلند شه😂 دیگه ببین چی بود که شوتو جلو دهنشو گرفته بود تا بلند نخنده 😂😂 ........ سه ......... دو ........ یک ... ساساکه سنسه و شوتو و میکاسا نتونستن جلو خودشون رو بگیرن چنان خندیدن کل کارگاه نابود شد 😂 ما هم بلند تر خندیدیم 🤣 کانکی هم زیر میز رفته بود که کسی نزنتش 😂 لیوای و باکوگو عصبی شدن افتادن دنبالمون 😂 ما با زور خودمون رو میکشیدیم اینور اونور که ما رو نگیرن 😂 و اون دوتا ما رو به بیست قسمت..... نههههه به پنجاه و دو قسمت مساوی تقسیم کردن 😐 شاید بپرسین اون دو تا اونجا چیکار میکنین ؟ واسه تنوع😋 خلاصه که جررررررررررررررر خوردیم 😂 حالا هم باید میرفتیم خونه . چون داره شب میشه 😐 ببین چقدر خندیدیم 🤣
از بس خندیده بودیم خوابم نمیومد 😂 اما اگه نمیخوابیدم فردا نمیتونستم زود پاشم 😅 شوتو که داشت رمان میخوند منم سعی بر خوابیدن گذاشته بودم 😅 من:(اااااااااااااااک نمیشهههههههههه خوابم نمیاااااااااااد 💢💢) شوتو :( چه خبرته مامانت میادا) من :( بخواب بخواب بخواب بخواب دیگه لعنتیییییییییییییی) مامانم:( بمیرییییی بگیر بکپ💢💢💢) من :( ب... ببخشید) شوتو :( اگه خوابت نمیاد به بردن فکر کن ) من :( یعنی میتونیم؟) شوتو:( باز شروع کردی؟) من :( ام ببخشید) شوتو کتابو گذاشت کنار . دراز کشید و روش رو کرد اونور . بعد آروم گفت :( معلومه که موفق میشین کاملا واضحه) یکم تعجب کردم . چرا روش رو کرد اونطرف؟ من :( چرا روتو برگردوندی اونور؟) شوتو :( چون خوابم میاد) من:( چه ربطی داره 😑) شوتو:( ربطش اینه که بکپی) من:(اخه خوابم نمیاااااااااااااد💢💢💢💢💢💢💢) مامانم:( نرجسسسسسسسسسسس خفه میشی یا نههههههههه) من:( ببخشیدددد) شوتو :( تو آدم بشو نیستی ) من:( بمیر😑💢) شوتو :( خب دیگه شب بخیر ) من:( شب ...... واقعا تو خوابت میاد ؟) شوتو :( وااای آره . میزاری بمیریم😑💢) من:( اخه واقعا غیر ممکنه) شوتو :( چرا؟) من:( چون خیلیییی خندیدیم ) شوتو :( اگه به فردا فکر کنی خوابت میاد ) من:(....) شوتو:( شب بخیر ) من :( شب....آخه—) شوتو :( کوشینا شروع نکن😫) من:( باشه باشه شب بخیر ) شوتو خوابید . چقدر استراب دارم . ولی از طرفی احساس قدرت میکنم . میدونم که موفق میشیم . صدای خنده های شیطانی اجرال هک هنوزم تو ذهنم بود و میگفت تسلیم شو ...... خیلی آروم گفتم :( زهی خیال باطل😏😌) بعد چند دقیقه نفهمیدم که کی خوابم برد .....
ریییییینگ .... رییییییینگ .....ریییییییییییییییییییییینگ ...... اااااااه چرا اینقدر سرو صدا میکنه😑💢 شوتو :( یا جلل خالققققققققققققققق😦) درجا پاشدم :( چی چیشده؟؟؟) شوتو :( ساعتو نشون داد 🕖 وااااااای نههههه دیرمون شدددددددد😱 سریع شوتو انداختم بیرون و لباسامو پوشیدم و بدو بدو رفتیم پایین . مامانم:( چی شده ؟ چه عجب زود پاشدی؟) من :( مامان دیرم شده باید برم خدافظ) مامانم:(😐) با شوتو مثل هیناتا و کاگیاما شروع کردیم دوییدن ولی من آخرش نفسم بند نیومد 😌 اون همه تمرین برا چی بود 😏 رفتیم تو قیافه بچه ها :(😠) یهو همه داد زدن :( چرا اینقدر دیر اومدیییییین؟؟؟؟؟؟😠😠😠😠😠💢💢💢💢💢💢💢) من و شوتو :( گومن ناساااااااااااای😫) خلاصه نشستیم صبحونه خوردیم و آماده شدیم . نوبو:( خیل خوب من قراره برونم ) همه :( واااااااااات😐) رفتیم پایین ببینیم چیو میخواد برونه ؟ نانییییییییییییییییی😶😶 نیسان آبییییییییی😎🤣🚙 ( استیکر نیسان آبی در دسترس نبود 😝) ماری جان و آکی جان با نوبو جلو نشستن . من و هینا و بقیه پشت نیسان نشستیم 😅 رسیدیم همون جایی بود که اجرال هک تمه گفته بود ( تمه : فوش : آشغال😝) داخل یه خونه که شبیه انبار کالا بود شدیم . بزرگ و جا دار برا جنگیدن . اجرال هک و دونفر دیگه که یکیش همون دختره بود و یکیش هم یه پسر قد بلند بود وارد شدن . این یه جنگ واقعیه🔥
خب خب تمامید 😝 بد جایی هم تمامید 😂 منتظر پارت بعدی باشید دوستان 💙 جانه😂✌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عررررررررررررررررر=_=چلااااااااا؟
من تازه رفتم توی فاز داستان:/
خیلی قشنگهههههههه>.
💙💙
عالی بوددد 😂😂😂❤❤❤
سر این پارت از خنده مردممم 😂😂😂😂
زود پارت بعد رو بزار منتظرممممم 😂😂😁😁😁😁
😂 چشششششم
عالی بود 😂👏
من داستانتو تو برسی دیده بودم بعد الان که دوباره دیدمت گفتم بیام از اول داستانتو بخونم خیلی قشنگ بود خیلی خندیدم دستت درد نکنه خسته نباشی واقعا 👏🌹
💙💙💙💙💙