بچه ها پارت یک رو گذاشتم امید وارم خوشتون بیاد

از دید ا/ت: داشتم تویه جنگل قدم میزدم و به حرف های خالم فکر میکردم خالم تویه سىول زندگی میکنه(بچه ها یه نکته کلبه ی ا/ت نزدیکای به جنگله و اون هم نزدیک سىول) و همیشه به من میگه که برم پیش اون زندگی کنم آخه من چطوری میتونم این جنگلو ول کنم من تویه این جنگل بزرگ شدم و اینجا پر از خاطرات بچه گی منه که یه هو فهمید به یه رودخونه رسیده وقتی که سرش رو بلند کرد و اطرافش رو نگاه کرد شوکه شده بود از منظره ای که جلوش بود(منظره ای که ا/ت دیده بود👆🏻👆🏻)ا/ت: واییییییی خدایه من اینجا چقدر قشنگه😍😍 از زبان راوی:آ/ت بعد از نیم ساعت تماشا از اون منظره ی زیبا دل کند و به سمت ساحل رفت(بچه فرض کنید که اخرای جنگل به ساحل ختم میشه)همیشه ا/ت وقتایی که کاری ندارع به ساحل میره ساحل اونو یاد مادرش میندازه آخه قبله مرگ مادرش،مادر ش اونو بیشتر وقت ها به ساحل میبرد. ا/ت:از چیزی که میدیدم شگفت زده بودم یه کشتی خیلی بزرگ بود که چند نفر داشتن از اون یه جعبه هایی ازش بیرون میاوردن یهو هفت نفر رو دیدم که از چنتا ماشین خیلی شیک پیاده شدن سه تاشون رفتن داخل کشتی ییو یه کیشون برگشت و منو دید منم سریع رفتم پشت یه تخته سنگ قایم شدم. از دید شوگا: امروز محموله اسلحه ها به ساحل میرسه برای همین من همه اعضای گروه رو جمع کردم و گفتم که باید امروز بریم ساحل تا محموله ها رو تحویل بگیریم. جین گفت: رئیس چرا خودتون می آید میتونید چند نفر رو بگید تا اونها برن و تحویل بگیرند شوگا :از کی تا حالا رویه حرف من حرف میزنید؟ جین :ر ...ریس من هیچ وقت همچین کاری نمیکنم چشم هر چی شما بگید. شوگا:خوبه . از زبان راوی: شوگا و گروه و چند تا بادیگارد سمار ماشین ها شدن و به سمت ساحل حرکت کردن ...
از دید شوگا: امروز محموله اسلحه ها به ساحل میرسه برای همین من همه اعضای گروه رو جمع کردم و گفتم که باید امروز بریم ساحل تا محموله ها رو تحویل بگیریم. جین گفت: رئیس چرا خودتون می آید میتونید چند نفر رو بگید تا اونها برن و تحویل بگیرند شوگا :از کی تا حالا رویه حرف من حرف میزنید؟ جین :ر ...ریس من هیچ وقت همچین کاری نمیکنم چشم هر چی شما بگید. شوگا:خوبه . از زبان راوی: شوگا و گروه و چند تا بادیگارد سمار ماشین ها شدن و به سمت ساحل حرکت کردن .....از دید شوگا: وقتی رسیدم به ساحل همه از ماشین ها پیاده شدیم و به جیمیمن و کوکی و جی هوپ گفتم که برن و داخل کشتی و محموله ها را چک کنن احساس کردم یکی داره راه میره وقتی برگشتم دیدم که یه دختره تا منو دید پشته تخته سنگ قایم شد به تهیونگ گفتم: هی تهیونگ من یک نفر رو دیدم که رفت پشت اون تخته سنگ قایم شد تهیونگ:چ...چی؟ یعنی بله الان میرم. تهیونگ حرکت کرد به سمت تخته سنگ یه دفعه صداش زدم:هی تهیونگگگگ نکشیشا ممکنه به درد بخوره تهیونگ:چشم.

.از زبون ا/ت: قلبم داشت خیلی تند تند میزد سرم رو داخل پاهام فرو بردم که احساس کردم آفتاب کنار رفت و سایه ای افتاد روم وقتی سرم رو بالا کردم باین تصویر روبرو شدم (بچه ها صحنه ای که ا/ت دید👆🏻👆🏻ببخشید دیگه عکس از این بهتر پیدا نکردم😅😅)
خب این پارت هم تموم شد اگه خوشتون اومد حتما لایک کنید😘😘 و اگه بد بود به بزرگواری خودتون ببخشید 😅😅
اسلاید اضافه 😐😐
باز هم اسلاید اضافه😐😐😐😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی میشی؟
حتما
عالییییییی
مرسی
عالییی
مرسیییییی ❤️😘
پارت بعدی رو بزار من هرروز میام ببینم پارت جدید دادی یانه پارت ۱۱رو بزار دیگه
تموم شد عزیزم این فیک😘🥲
یهو چی شد این قسمت زیاد شد😂
ارع شروع کردم به نوشتن وقتی به خودم اومدم دیدم اینقدر شده😂❤️😍
🤣🤣🤣🤣
واییییییییییی عالی بود من که حال کردم🙈😍😍😍❤😘😘❤❤❤
مرسی عزیزم بابت نظرت😘😘😍😍
خواهش گلم 😍😘❤❤