بیمارستان عشق(part 1)

تهیونگ* داخل بیمارستان شدم و بعد از سرکشی به بخش های بیمارستان به داخل دفترم رفتم امروز چانگ(معاون بیمارستان)اسامی کار آموز های جدید رو برام آورده بود و گذاشته بود روی میز، ی نگاه بهشون انداختم.امسال بخواطر سختی کار، آزمون استخدامی خیلی سختی برگزار کردم و البته تعداد خیلی کمی هم قبول شدند و هدف من هم همین بود.

ا/ت* با عجله وارد حیاط بیمارستان شدم و هر یک دقیقه یک بار به ساعتم نگاه مینداختم و از دیدن عقربه ها ک نزدیک به ساعت شروع کلاس بود استرسم دو چندان میشد با سرعت زیادتر شروع به دویدن کردم.داشتم وارد بیمارستان میشدم ک یهو با ی نفر برخورد کردم و کل ورقه های دستم پخش زمین شد.همونطور که سرم پایین بود با صدای عصبی غریدم _اقا مگه نمیبینی منه به این گنده گی رو؟ _.......‌... آروم زیر لب گفتم _مثل اینکه بجز کور کر هم هستی! یهویی انگاری که شنید گفت _خانم نسبتا محترم من دارم عین آدم راه میرم شما کلتون رو انداختید پایین میتازونید. کلمو تند بلند کردم و با حرص بهش زل زدم،حاجی پشماممممم این چه کراشه!!!!همینطور عین بز داشتم نگاهش میکردم که گفت _و درضمن من نمی‌دونستم باید مراقب خر هایی ک وسط شهر میدون هم باشم. جیغ زدم _م.ر.ت.ی.ک.ه. یه پ.فیو.ز به من میگی خررررر خودت خری ک.ث.اف.ت. میخواستم چند تا دیگه هم بارش کنم که یهویی یاد کلاسم افتادم، ی نگاه به ساعتم کردم و گفتم _ببین پف.یو.ز کار دارم و الا من میدونستم با تو.

و سریع پاهامو تند کردم و به سمت کلاس حرکت کردم ولی لحظه ی آخر صدای روانی گفتنش رو شنیدم _خودت روانی مر.تیک.ه. آسانسور چون پر بود با پله رفتم اینم از شانس ماست:/بلاخره بعد از یه عالمه دویدن از رویه پله به کلاس رسیدم همون‌طور ک به زور نفسم بالا میومد پریدم داخل کلاس. همه نشسته بودن و با بهت به من نگاه میکردن،خجالت زده رفتم و صندلی آخر نشستم.بعد از چند دقیقه معرفی کار آموزا میخواست که این جلسه بیمارستان رو بهمون نشون بده و البته رئیس بیمارستان رو.از چند وقت پیش آوازه ی معروفیت و سخت گیریش رو شنیده بودم.وسطای معرفی بود که استاد برگشت و گفت که رئیس الان میاد با باز شدن در و ورود....

خوب این پارت تموم شد امید وارم خوشتون بیاد حمایت فراموش نشه♥️✨

♥️♥️♥️♥️♥️✨✨✨✨