نمیدونم چی بگم پس سکوت میکنم🤣 فقط بگم عکس بالا لالیسا هستش
«ساعت ۶ صبح کوچه الن» جسیکا در حالی که از خانه اش خارج میشد و لباس رسمی که به رنگ سبز بود«عکس بالا» به تن داشت به سمت ماشین جنسیس طوسی اش رفت و مسیر سر کارش را در پیش گرفت. «ساعت ۷ صبح، دفتر رییس پلیس جنایی» در توسط دو تفه به صدا در آمد. صدای رییس پلیس آمد: بفرمایید جسیکا: سلام رییس، خسته نباشید، با اجازه من نیم ساعت دیگه با خانم جانسون و بریتنی میرم سر صحنه جرم رییس پلیس: برو دخترم به سلامت. جسیکا: ممنونم
به سمت در رفت بعد از بیرون رفتن در را پشت سرش بست و با برداشتن کیفش از دفترش، به سمت در خروجی و بعد از آن حیاط حدودا ۶۰ متری انجا، رفت و روی نیمکت در انتظار تلفن رزیتا و لالیسا نشست. مدتی که گذشت گوشی اش زنگ خورد، رزیتا بود، گوشی را جواب داد: آلو رزی، کجایی؟ از لیسا خبر نداری؟ رزیتا: خونه پسر شجاع، دم درم دیگه چرا لیسا هم پیش منه جسیکا: مسخره، اومدم عکس بالا هم لباس رزیتا
و از حیاط دلنواز آنجا که به سبب درخت ها و صدای آواز پرندگان که گوش ها را نوازش میداد، اینگونه بود، دل کند و به سمت در رفت. سوار ماشینش شدند و به سمت خانه ی خانم ژان روانه شدند. پس از رسیدن و باز شدن در به کمک چند مامور، به داخل رفتند. قطرات خون روی سرامیک های کرم رنگ آنجا بود، خانه حالت سرد و بیروحی داشت و این امر سبب میشد تا استرس در وجودشان رخنه کند. عکس بالا هم لباس لالیسا
لالیسا: جسی، رزی اینجا رو ببنید و به یک میوه بلوط اشاره کرد. جسیکا: این اتفاقی نیست. رزیتا: اوهوم، نگاه کن به نامه هم شد، آن را برداشت و بازش کرد:«اگر میخواید بیاید دنبالم، ببینید نشونی چیزی اونجا نیست؟ فکر نمیکنید میلی نزدیکه؟ من کجام؟ دریا؟ دشت؟ جنگل؟ کوه؟ کجا؟ اما عمرا بتونید بفهمید»
از خواندن نامه هم بوی خباثت به مشامشان میخورد. مگر میشد قاتلی بدون تله، ردی از خودش بر جای بگذارد؟ هر سه به خوبی میدانستند که قاتل همان جاست اما با یک نقشه. لالیسا: میگم نگاه کن بغل یه بلوطه و یه سری جا هست که خودش رو کرده. اگه بخوایم اسم اونا رو با کلمه«بلوط» ترکیب کنیم....امممم
جسیکا که تا حالا ساکت بود و گوش میکرد، بلند گفت: جنگل بلوط!
رزیتا: آفرین فقط اونه که از بین این همه اسم جور در میاد و با این فکر که برامون تله گذاشته؛ حتما میخواد ما جاشو پیدا کنیم.
لالیسا: اره راست میگی فردا میتونیم بریم؟ جسیکا در حالی که به وسایلی که لازم داشت فکر میکرد گفت: اره خوبه ......
به نظرتون چه اتفاقی برای این یه دوست میفته؟🤔
و حرف آخر ممنونم که تا اینجا با من بودید و داستان رو مطالعه کردید اگه دوست داشتید خوشحال میشم نظراتتون رو راجب داستانم بدونم بازم ممنونم ❣️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)