
برو بخون☺☺☺
ادرین: مرینت اروم تر شده بود رفتم یه بطری اب براش خریدم بخوره حالش بهتر بشه مرینت:یکم اب خوردم گفتم بابای من حالش خوب بود من تا شب کنارش بودم هیچیش نبود ادرین: پس چرا اینجوری شده؟؟؟ مرینت: اون گفت اخر شب با یکی قرار داره منو فرستاد خونه ادرین:نگفت با کی قرار داره؟؟ مرینت:نه نگفت ولی من از یه چیزی مطمئنم از این مطمئنم که هر اتفاقی افتاده همون...موقع ...قرار .....بوده😭 ادرین: عه مرینت دوباره گریه نکن دوست ندارم ببینم اشک از اون چشمای خوشگلت میاد😔 مرینت: متاسفم دسه خودم نیس ادرین: نزدیکش شدم و بغلش کردم سرشو بوسیدم گفتم پیداش میکنم میفهمم کار کی بوده مرینت:قول میدی؟؟؟😭 ادرین:قول میدم
ادرین: مرینت و مامانشو بردم خونه دم در با ماشینم وایساده بودم مرینت:مامان میشه امشب برم خونه ادرین حالم خوب نیس سابین:باشه عزیزم برو مرینت:ممنون خدافظ و رفتم تو ماشین ادرین صندلی جلو نشستم ادرینم حرکت کرد سمت خونه خودش تو راه شیشه ماشینو کشیدم پایین باد به صورتم بخوره باد اشکامو با خودش میبرد...... ادرین:رسیدیم خونه من با مرینت رفتیم تو مرینت نشست رو مبل چیزی نمیگفت رفتم کنارش نشستم بی صدا داشت اشک میریخت مرینت:ادرین؟ ادرین:بله مرینت: میشه سرمو بزارم رو پات؟؟ ادرین: البته مرینت سرشو گذاشت رو پاهام منم موهاشو نوازش کردم مرینت: من تو زندگیم هیچ اختیاری نداشتم ادرین:منظورت چیه؟؟
مرینت:من اصلا دوست نداشتم مدیر شرکت بشم دلم میخواست بهترین طراح پاریس بشم ولی عموم گفت نه باید مدیریت بخونم تا بتونم مدیر بشم یا من همیشه دوست داشتم برم یه مدرسه معمولی تا بتونم دوست پیدا کنم بلکه از تنهایی در بیام ولی بازم گفتن نه درست نیس که دختر پولدار ترین ادم شهر به یه مدرسه معمولی بره😭 ادرین:واقعا متاسفم مرینت: خیلی مسخرس نه؟؟؟ دختر پولدار ترین ادم شهر باشی ولی یه سر پناه امن نداشته باشی یه دل خوش نداشته باشی😭😭 ادرین:خودمم بغض گلمو گرفته بود ولی به خاطر اینکه مرینت ناراحت نشه ریختم تو خودم گفتم خیلی اذیتت میکردن درسته؟؟؟ مرینت:اره تنها چیزی که میخواستم ازادی بود😭 ادرین:دیگه نمیذارم هیچکس اذیتت کنه نمیذارم کسی تورو کنترل کنه اون ازادی که میخوایو بهت میدم مرینت: ممنونم ادرین😭
ادرین: مرینت رو پام خوابش برد بغلش کردم گذاشتمش رو تخت خودم پتو هم دادم روش خودمم با فاصله ازش کنارش خوابیدم دوست داشتم بغلش کنم ولی گفتم شاید ناراحت بشه.........(صبح) مرینت: چشمامو باز کردم نور از پنجره میومد حس کردم چسبیدم به یه چیز گرم و یکی منو محکم گرفته یکم تکون خوردم رفتم عقب دیدم واییییییی من تو بغل ادرین چیکار میکنم میخواستم سعی کنم بیام بیرون ولی محکم گرفته بودم چاره دیگه نداشتم میخواستم یه لقد بزنم بهش بیدار شه و چشمم به اون صورت معصومش افتاد دلم نیومد ای خدا تو خوابم جذابه 😩 اخم کردم صداش زدم هی ادرین بیدار شو چشماشو باز کرد و قیافه اخمو منو دید یه نگاه به وضعیتمون انداخت فهمید برای چیه ادرین: وای خدا منکه دیشب ازش فاصله گرفتم چرا الان بغلش کردم😥 الکی خندیدم و گفتم خواب بودم خب حالیم نشد مرینت:اشکال نداره بلند شدم اونم بلند شد گفتم من باید برم پیش مامانم امشب مراسم بابامه😢 ادرین: باشه یه چیزی بخور بعد برو مرینت:نمیخوام گشنم نیس ادرین: باید بخوری به خاطر من مرینت:باشه
مرینت: از خونه ادرین اومدم بیرون رفتم سمت خونه خودمون امروز شرکت تعطیل بود دانشگاه هم نرفتم ( بچه ها هیچ اتفاق خاصی نمیوفته میریم به شب موقعی که مهمونا میان) مرینت: همه اومده بودن خالمم اومده بود پیش مامانم و اونو اروم میکرد ادواردم اومده بود ولی من محلش نذاشتم دیدم ادرینم اومد و لوسی و اندرو هم همراهشه رفتم سمتشون سلام کردم چشمم رفت رو لوسی دیدم دست گذاشت رو بازو ادرین یعنی چیییی بدون اینکه محل ادرین بزارم رفتم سمت اتاقم ادرین:لوسی دستشو گذاشت رو بازوم گفت بریم تو گفتم باشه چشمم به مرینت افتاد دیدم داره به دست لوسی ای وای مرینت نمیدونه قضیه منو لوسی چیه دیدم رفت تو یه اتاق اندرو و لوسی رو فرستادم برن خودمم رفتم دنبال مرینت درو باز کردم و رفتم تو
مرینت:نشسته بودم رو تختم سرمو گرفته بودم بین دستام و گریه میکردم صدای درو شنیدم ولی سرمو بالا نیوردم ادرین:مرینت قضیه اون چیزی که فکر میکنی نیس مرینت:ادرین بود بلند شدم با گریه گفتم پس چیه؟؟؟ همزمان با چند نفری؟؟؟ با من هستی با لوسیم هستی😭😭 ادرین:رفتم نزدیکش گریش خیلی شدید بود اشکاشو پاک کردم میگفت همزمان با چند نفری با من هستی با لوسیم هستی انگشتمو گذاشتم لبش گفتم اروم باش برات توضیح میدم درکت میکنم تو شرایط بدی هستی فقط اینو بدون که من بدون تو میمیرم مرینت:(با چشمای گریون به ادرین نگاه میکنه)ادرین:دیشب زنگ زدم که بهت بگم قضیه چیه ولی این اتفاق افتاده بود لوسی به من علاقه داره ولی من قبولش نکردم اون از چشمای منو تو فهمیده بود که عاشق همیم و سرشو گرفتم بین دستام و با لبخند بهش نگاه کردم مرینت: کل قضیه همین بود؟؟😭 ادرین: اوهوم مرینت:پریدم بغلش گفتم ببخشید انقدر تند رفتم😭حالم اصلا خوب نیس ادرین: سرشو نوازش کردم گفتم اشکال نداره.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا یعنی چرا انقدر داستانت خوب بعع؟
واقعاا چراااااااااا 😫
اگه فهمیدی به منم بگو
عالییییییییییی بود😄💖🥀
عالی بود😘❤
عااااالیییی
عالی بود
عالی بود آجی 😘
عالی بود به داستان من هم سر بزنید
عالی بودددددددددددددد
فقط آدرین که اومده اونجا ادوارد مگه ندیدش
عالی بود🧡💜
بعدی بعدی🙆♀️