برو بخون☺☺☺
ادرین: مرینت اروم تر شده بود رفتم یه بطری اب براش خریدم بخوره حالش بهتر بشه مرینت:یکم اب خوردم گفتم بابای من حالش خوب بود من تا شب کنارش بودم هیچیش نبود ادرین: پس چرا اینجوری شده؟؟؟ مرینت: اون گفت اخر شب با یکی قرار داره منو فرستاد خونه ادرین:نگفت با کی قرار داره؟؟ مرینت:نه نگفت ولی من از یه چیزی مطمئنم از این مطمئنم که هر اتفاقی افتاده همون...موقع ...قرار .....بوده😭 ادرین: عه مرینت دوباره گریه نکن دوست ندارم ببینم اشک از اون چشمای خوشگلت میاد😔 مرینت: متاسفم دسه خودم نیس ادرین: نزدیکش شدم و بغلش کردم سرشو بوسیدم گفتم پیداش میکنم میفهمم کار کی بوده مرینت:قول میدی؟؟؟😭 ادرین:قول میدم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
54 لایک
چرا یعنی چرا انقدر داستانت خوب بعع؟
واقعاا چراااااااااا 😫
اگه فهمیدی به منم بگو
عالییییییییییی بود😄💖🥀
عالی بود😘❤
عااااالیییی
عالی بود
عالی بود آجی 😘
عالی بود به داستان من هم سر بزنید
عالی بودددددددددددددد
فقط آدرین که اومده اونجا ادوارد مگه ندیدش
عالی بود🧡💜
بعدی بعدی🙆♀️