10 اسلاید صحیح/غلط توسط: dory_001 انتشار: 3 سال پیش 1,996 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان این اولین تک پارتی من هست قراره از همه اعضا بزار و چون قردا یا امروز نمیدونم کی این داستانم میاد تولد نامجون بهترین لیدر دنیا هست بخاطر همین اول تک پارتی نامجون رو میزارم😘
اول از همه بالا رو بخون عشقم🤗😛🔥
تو یه دختر تحصیل کرده هست و درس خون و با نامجون یک ترم هست که توی دانشگاه درس میخونین 🤓ولی هم کلاس نیستین ولی توی حیاط که همدیگر میدیدن با هم اشنا شده بودین و باهم رابطه داشتین 😍ولی چون نامجون من درس هاش بیشتر از تو اهمیت میداد باهم کات کردین💨 و دیگه با هم حرف نمیزدین ولی یه جورایی هم دوست داشتی باهاش باشی😏 ولی غرورت نمیزاشت که تو پیش قدم باشی و منتظر بودی خود نامجون بیاد تا دوباره با هم اشتی کنین😠 (نامجون در حال کتاب خوندن😂👆)
اما یه روزی تو یکلاس با یکی از همکلاسی هاش دعواش شد🤬 و مدیر دانشگاه مجبور شد نامجون رو بیاره تو کلاس تو یعنی هم کلاسی تو باشه🤤 و وقتی که وارد کلاس شد فورا چشمش به تو افتاد 👀ولی تو نگاهت رو ازش دزدیدی و این نشون میداد که تو هنوز باهاش قهری 😒، اونم از این کارت ناراحت شد😔 و استاد هم اون رو نیمکت بغل تو نشون😶 تو ذهن خودت( استاد اخه جا قحطی بود که عد بغل من نشوندیش😐) نامجون با خودش( وای خیلی دلم برات تنگ شده بود خیلی خوشگل شدی😍 بچه احساساتی شد🥲😂)( تیپ نامجون توی مدرسه🤩 این همون چوبی که توی کله همکلاسیش زده😂)
اخرای زنگ بود که استاد گفت بخاطر اینکه ترم جدید تازه شروع شده قراره شما رو ببریم به یه اردو که توی جنگل هست🌲 و همه حتما باید بیان ( چون خوش میگذره پس اجباریه😂). تو هم گفتی استاد میشه من نیام!😕 نامجون از این حرفت تعجب کرده و با تعجب جواب داد که مگه نشنیدی استاد چی گفته همه باید بیان😎. تو هم از سر عصبانیت گفتی من از تو نپرسیدم🤨 از استاد پرسیدم 😏و استاد هم گفته حرف اقای کیم درسته همه باید بیان. با خودت گفتی چه شانس گندیه که من دارم اخه عه مجبوری نامجون رو تحمل کنی 😫ولی نامجون همش تو ذهن خدا خدا میکرد که فردا برسه تا برین اردو😈
فردا صبح شد و قرار بود که همه دانشجو ها ساعت هفت توی دانشگاه باشن پس تو الارم گوشیت رو توی شش گذاشتی رفتی با بی حالی و کرختی صبحونه چرتی خوردی و لباس ها و چادر رو اینا رو جمع کردی و رفتی به دانشگاه اون روز چون اردو میرفتین میتونستین لباس ازاد بپوشین تو هم یه سلوار لی ابی👖 جذب با تیشرت سفید👕 که اون رو نامجون برات خریده بود مبپوشی و میری دانشگاه. وقتی رسیدی دانشگاه نامجون رو میبینی و انگار که دوباره عاشقش میشی😍 اون هم وقتی تیپ تو رو میبینه به سمتت میاد و میگه به به ببینم کی این لباس رو پوشیده. و تو وقتی تازه فهمیدی که چه لباسی پوشی و اون لباس رو نامجون برات خریده بود گفتی لباسام همشون کثیف بود مجبور شدم اینو بپوشم😑. نامجونم گفت باشه تو گفتی و منم باور کردم😈. همینجوری که داشتین حرف میزدین اتوبوس اردو اومد🚍 و همه دانشجو ها رفتم سمت اتوبوس تو و نامجون اخر از همه سوار اتوبوس شدین و مجبور بودین بغل هم بشینین👥. تو با خودت( خدایا کل دنیا دست به دست هم دادن که اقای کیم بغلم بشینه😭). توی راه چون راه طولانی بود خسته میشی 🥱و خواه ناخواه سرت میره سمت شونه نامجون و میخوابی😴 نامجون هم از خدا خواسته تو رو تو اغوشش میگیره.🥲
بعد از ظهر بود و همه داشتن برای چرت اماده میشدن که جاستین یکی از دانشجو های پولدار مدرسه گفت که همه بیان تو چادرش تا جرات حقیقت بازی کنین ( جاستین تو رو دوست داره😉) و همه اومدن و جاستین کنار تو نشست. نامجون به شما دوتا با حالت عصبانی نگاه میکرد.😡بطری رو چرخوندن و به تو و جوسی ( یکی از دانشجو های لات مدرسه) افتاد ازت پرسید جرات یا حقیقت؟ تو گفتی حقیقت. جوسی گفت تا حالا عاشق شدی؟ تو هم گفتی با اکراه اره عاشق شدم😍. و جاستین فکر کرد منظورت اونه ولی به نگاه گذرا به نامجون کردی و اون هم یا لبخند شیطونی زدی.😈 باز بطری رو چرخوندن و افتاد به جاستین و نامجون. جاستین پرسید جرات یا حقیفت؟ نامجون گفت جرات. همه تعجب کردن.😯 جاستین گفت باشه هر کسی رو که دوست داری ب*ب*و*س. 💋نامجون هم اومد طرف تو که جایتین مانع کارت شد. جاستین: ا/ت نمیشه نامجنون گفت: خودت گفتی هر کی رو که دوست دارم. جاستین: ا/ت صاحب داره و نامجون عصبانی شد😡 و به جاستین حمله کرد و توی درگیری تو بلند داد زدی: بستتتتتهههههه جاستین نامجون وایستادن.😳 تو ادامه دادی: جاستین نامجون رو ول کن تو صاحبم نیستی و فورا از چادر رفتی بیرون و نامجون هم چشم غره به جاستین رفت😎.( وقتی که نامجون عصبانی میشه که جاستین کنارت نشسته👆)
دختر ها یا همون دوتا دوست صمیمیت اومدن پیشت. باهم داشتین حرف میزدین که جاستین اومد و گفت همه از چادر برن بیرون.😡 تو هم داشتی با دختر ها میرفتی که جاستین گفت تو باید بمونی. 👿وایستادی. جاستین گفت: این چه رفتی بود که باهام توی چادر داشتی؟ تو گفتی: خب حقیقت داشت. تو هیچ وقت بهم دست زدی حالا میگی صاحبمی چه حرفا. 😒جاستین داشت عصبانی میشد که تو گفتی : جاستین من دوستت ندارم. که جاستین گفت : یعنی نامجون رو دوست داری؟ تو هم جواب دادی : اره.😔 و جاستین با عصبانیت از چادر رفت.😠 ( جاستین وقتی داره باهات با عصبانیت حرف میزنه👆)
موقع شام بود و مدیر مدرسه گفته بود که قراره یه جشن مختصری بگیریم و همه قرار بود لباس های مجلسی بپوشن👠. تو هم از شانست یه لباس قرمز رنگ داشتی که تا بالای رونهات بود و رنگش جوری بود که همه بهت خیره میشدن. ارایشت رو کردی💄 و با دوستات رفتی جشن توی چادر خیلی بزرگ همه بودن. جاستین یه طرف تالار با نوچه هاش و نامجون یه طرف دیگه با دوستای درس خونش🤓 وقتی اومدی هر دوتاشون اومدن طرفت و باهم دستشون رو به طرفت اوردن( یعنی بهت افتخار رقصیدن دادن) همه داشتن به شما سه تا نگاه میکردن که تو دست نامجون رو گرفتی و با هم رفتین و داشتین میرقصیدین. همه داشتن در مورد شما دوتا حرف میزدن و تو انگار توی رویا بودی. توی ذهنت هی قربون صدقه نامجون میرفته و نامجون هم تو رو عاشقانه نگاه میکرد.😍 که بعد از خوردنی و اینا جشن به پایان رسید.( لباست برای جشن👆)
بعد از جشن داشتی میرفتی که دیدی نامجون داشت با جاستین حرف میزد و داشتن انگار دعوا میکردن تو هم رفتی که بلایی سر خودشون نیارن. وقتی هر دوتا شون تو رو دیدن به طرفت اومدن. جاستین گفت چرا دست رد به سینم زدی😖؟ تو گفتی جاستین من بعد از ظهر بهت گفتم. نامجون گفت : با هم تنهایی حرف زدین. 😳جاستین گفت : اره به تو چه دوست داشتیم😎. نامجون هم داشتم میومد سمت جاستین که تو جلوی نامجون یعنی روت به سمت جاستین بود کردی و گفتی جاستین ولش کن خودت میدونی که من کی رو دوست دارم؟😐 نامجون هم با تعجب بهت نگاه کرد🙃 و فهمید منظورت خودشه و جاستین رفت و تو هم از نامجون جدا شدی.🏃♀️(تیپ نامجون توی جشن😍👆)
شب بود و همه خواب بودن😴 تو خوابت نمیومد و داشتی همش به نامجون فکر میکردی. 🥲رفتی بیرون و کنار اتیش نشستی💫. توی رویای جشن و رقص با نامجون فکر میکردی که نامجون اومد و گفت: میشه کنارت بشینم؟😊 تو هم سرت رو تایید تکون دادی. نامجون گفت : من یه عذر خواهی بهت بدهکارم😔 بخاطر کات کردنمون همش تقصیر منه. وقتی دیدی نامجون مقدمه رو گفت تو هم ادامه دادی: من خیلی وقته بخشیدمت کیم نامجون و هنوزم عاشقتم و قلبم شکسته. 💔نامجون ناراحت شد 😓و داشت به اتیش نگاه میکرد و گفت منم همینطور واقعا منم عاشقتم و بدون تو نمیتونم واقعا معذرت میخوام و دوست دارم دوباره در اغوشت بگیرم و بوت کنم. و تو داشتی گریه میکردی😢 که نامجون اومد و بغلت کرد و گفت گریه کن😭 اشکال نداره و نامجون برای حال و هوا عوض کردن گفت باورت نمیشه ولی من دعوای سوری تو کلاس راه انداختم که با تو هم کلاسی شم. تو هم تعجب کردی و با هم خندیدن.😂 و تو گفتی نامجون عشقم نسبت به تو اتشینه میفهمی؟! نامجون هم گفت قلبم و روحم و عشق بین ما دو تا تا عبد آتشین خواهد بود.🥲 برو نتیجه کارت دارم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
35 لایک
خیلی قشنگ بود ♥️
میشه از جین بزاری 🥺 هم بزاری آخه نزاشتی
بیبی تو واتپد هست .... واتپد رو داری؟
نه ندارم اوپاا
اعععع اوکی آخه داستان چند پارتی و .... اونجاست
آها ملسی 💗❤️🥺
عالیه بیست
چاکر شما🖤😎
ممنون عزیزم چشم منتظر بقیه باش عشقم🥰😍
خیلی خوب مینویسی☺
آره از بقیم بذار