
درود بر همگی 🙋
داشتیم همینجوری میرفتیم که یه دفعه هارپر کلت مشکی اش رو از پشتش آورد بیرون و در حالی که داشت از آینه بغل به بیرون نگاه میکرد گفت : جیسون ، جاستین ، شما دو تا عقل کل هم متوجه شدین دیگه ، نه ؟ در حالی که حواسم نصفه و نیمه به رانندگی ام بود از آینه به ماشین های شاسی بلند مشکی پشتمون یه نگاه انداختم و با شک و تردید پرسیدم : دارن تعقیبمون میکنن ؟ همون موقع از توی آینه چشمم به جاستین و جیسون افتاد که چشماشون رو بسته بودن و داشتن چیزهایی رو زیر لب زمزمه میکردن ، وقتی که تقاطع رو رد کردیم ، دوتاشون چشماشون رو همزمان باز کردن و در حالی که چشم های هر دوتاشون به رنگ یاقوت قرمز داشت میدرخشید روی سقف با دو انگشت اشاره و وسط دست راستشون ، چیزایی کشیدن . بعد چشم هاشون به حالت نرمال برگشت ، چشم های جاستین که رنگ خون مانندشون برگشته بودن ، چشم های جیسون هم که رنگ عسلی شون رو پسگرفته بودن . بعد از چند ثانیه صدای شکستن چیزی رو از پشت سرم شنیدم تا خواستم از آینه به پشت نگاه کنم ، هارپر دست راستش رو به طرف آینه برد و از جاش کندش و بعد شیشه پنجره رو زد پایین و آینه رو پرتاب کرد بیرون ، بهم لبخند زد و گفت : فقط بهمون اعتماد کن ، لازم نیست بدونی اینجا چخبره . بعد کلت رو به طرف دست چپم که فرمون رو گرفته بود ، نشونه گرفت ، میخواستم داد بزنم که یه دفعه دو تا گلوله شلیک کرد . گلوله اول باعث شکستن شیشه پنجره شد و گلوله دوم ، آینه بغلم رو کلا نابود کرد . در حالی که خورده شیشه ها داشتن میریختن کف ماشین داد زدم : اگه این آیینه ها دکوری بدون ، سازنده این ماشین ، مرض داشت بذارتشون ؟؟

هارپر لبخندش عمیق تر شد و گفت : مهارت های رانندگی ات به درد فرار میخورن دیگه نه ؟ از عصبانیت زیاد داد زدم : نه ، میخوام هممون رو بکشم . همون موقع جیسون بعد از مدت ها به حرف اومد و گفت : تو حواست به رانندگی ات باشه ، بقیه اش با ما . پام رو ، رو گاز گزاشتم و زیر لب گفتم : خیر سرشون جادوگرن اون وقت حتی بلد نیستن از خودشون مراقبت کنن . همون موقع صدای تیر اندازی از پشت سرم اومد بعد هارپر سرش رو از پنجره برد بیرون و بعد با کلتش چیزی رو پشت سرمون نشونه گرفت و پنج تا شلیک پشت سر هم کرد ، بعد هم شیش تا شلیک دیگه کرد و داد زد : جیسون ، راننده با من ، اونی که مسلسل MAC_10 داره ، با تو . بعد صدای چندتا شلیک رو شنیدم و بعد صدای جاستین رو شنیدم که گفت : راننده و ماشین ساعت یازده رفتن قاطی باقالیا . در حالی که چشمم به جاده بود ، یه چند متر جلوترمون هیچ ماشینی نبود و جاده به طرز کاملا وحشتناک و عجیبی خالی از ماشین بود ، همون موقع این خلوت بودن رو تنها فرصتم دیدم و سرم رو برگردونم . شیشه عقب که کاملا خورد و خاکشیر شده بود و جاستین با PSG1 اش داشت کله ی راننده های ماشین های شاسی بلند مشکی رو به رومون رو کله پاچه میکرد . جیسون هم سرش از پنجره بیرون بود و داشت با یه سلاح دیگه که اصلا نمیدونستم چیه به لاستیک ماشین ها شلیک میکرد تا از جاده پرت بشن به طرف پیاده رو های دو طرف خیابون . از تعجب زیاد سرم رو برگردوندم که دیدم یه کامیون حمل وسایل ساختمونی با کلی فاصله از ته خیابون داره با سرعت خیلی زیادی میاد مستقیم به طرفمون .
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم : دوتا خبر دارم یکی خوب ، اون یکی بد ، اول کدوم رو بگم ؟ جاستین سریع گفت : خب ، اول خبر بده . همینطوری که گلوله بین دو طرف رد و بدل میشد ، پوزخند زدم و گفتم : قراره کتلت بشیم . جاستین برای چند ثانیه ساکت بود که بعد گفت : خب ، خبر خوبت چیه ؟ پوزخندم محو شد و گفتم : با سرعتی که این کامیون داره میاد به سمتمون ، قراره در سریع ترین زمان ممکن کتلت بشیم ، حداقل مرگمون با کمترین درده . جاستین بلند بلند خندید و گفت : هارپر ، جیسون ، وسایل رو جمع کنید که قراره به دیار باقی بشتابیم . هارپر سریع سرش رو آورد پایین و خشاب کلتش رو عوض کرد و بعد کلتش رو انداخت ته ساک مشکی زیر پاش و با حالت دستوری و لبخند زنان گفت : اونایی که از اون دنیا میترسن دستاشون بالا . عصبانی شدم و گفتم : شما خل و چلین ؟ همون موقع دست یه نفر رو احساس کردم که روی شونه ی راستمه . سرم رو چرخوندم که با جیسون رو به رو شدم ، با حالتی کاملا سرد به کامیون اشاره کرد و گفت : با سرعتی غیر قابل تصور به طرف اون کامیون برو . انقدر امروز چیزای عجیب غریب شنیدم که این حرف جیسون جلو بقیشون کم میاره . پوزخند زدم و گفتم : هر چی شما بگین . بعد فرمون رو محکم گرفتم و پام رو روی گاز فشار دادم . به وضوح آدرنالینی که توی خونم پمپاژ میشد رو میتونستم ، حس کنم . هر صدم ثانیه ای که میگذشت ، به کامیون نزدیک تر میشدیم و ضربان قلب منم ریتم سریعتری پیدا میکرد . درست لحظه ای که انتظار داشتم به کامیون برخورد کنیم و کتلت بشیم ، یه دفعه یه هاله ی قرمز یاقوتی رنگ ، دور تا دور ماشین رو گرفت و کامیون رو از وسط شکافت و از بین کامیونی که درست از وسط به دو تیکه مساوی تقسیم شده بود ، گذشتیم . صدای انفجار از پشت سرم رو به وضوح شنیدم و زیر لب گفتم : علاوه بر دزدی ، تخریب اموال عمومی هم به جرم هام اضافه شد ، امشب حسابی قراره پرونده ام برای زندان رفتن ، سنگین بشه . هارپر خندید و گفت : حداقل فعلا نمیتونن تعقیبمون کنن .
جاستین بلند بلند زد زیر خنده و گفت : وای پسر ، اصلا فکرش هم نمیکردم زنده بمونیم . در حالی که خطر مردن از بیخ گوشم گذشته بود ، با جدیت گفتم : خیلی .... . جیسون نزاشت حرفم رو ادامه بدم و پرید وسط حرفم و گفت : اولین کوچه ی فرعی رو برو داخل ، این ماشین درب و داغون دیگه به دردمون نمیخوره ، درضمن از اینجا تا خونه ات چقدر دیگه مونده ؟ با عصبانیت فرمون رو چرخوندم و وارد یه کوچه شدیم ، ماشین رو پارک کردم و بلافاصله از ماشین اومدیم بیرون . به ساعت مچی ام نگاه کردم و با تعجب گفتم : همه ی این اتفاقا فقط در عرض شیش دقیقه افتاد ؟ هارپر ساک های مشکی اش رو انداخت روی دوشش و گفت : در اصل در شیش دقیقه و بیست و نه ثانیه همه ی این اتفاقا افتادن . با گیجی یکم به دور و اطراف نگاه کردم و گفتم : تا خونه ام راهی نمونده ، ترجیح میدم با پای پیاده بریم تا دوباره یه تجربه گانگستری ، هالیوودی نداشته باشم . بعد بی معطلی با قدم های تند به طرف ته کوچه رفتم ، بعد از چند دقیقه طی کردن مسافت نسبتا زیادی وارد کوچه ام شدیم . از دور به خونم که برقش روشن بود ، اشاره کردم و گفتم : اونه . جیسون به طرف هارپر و جاستین برگشت و گفت : شما دو تا بیرون بمونین و اگه دیدم نیاز به پشتیبانی دارم ، بهتون میگم که بیایین داخل . جاستین و هارپر کلت هاشون آماده تو دستشون بودن و با جدیت گفتن : بله قربان . بعد به جیسون که جذبه و ابهت خاصی پیدا کرده بود ، نگاه کردم . در اصل تا الان زیاد پیش نیومده بود هارپر و جاستین از جیسون اطاعت کنن ، اما با این نگاه پر قدرت و این اخم جیسون مطمئنا خود فرمانده نظامی سیا هم نمیتونه از دستوراتش سر پیچی کنه . بعد به من نگاه کرد و گفت : تو هم پشت سرم بیا . بعد کلتش رو در آورد و بالا گرفت و گفت : بریم . با عصبانیت بدون اینکه حتی یه قدم جا به جا بشم ، طلبکارانه گفتم : احیانا قصد نداری با اون به مادرم شلیک کنی که . جیسون چهره اش بی حالت تر شد و گفت : تا وقتی خطر جدی ای نباشه ، ازش استفاده نمیکنم . چشمام رو ریز کردم و گفتم : تو که فکر نمیکنی ، مادر من بخواد کار خطرناکی بکنه . جیسون با سردی گفت : بستگی به شرایط داره . پوزخند زدم و گفتم : جرئت داری ازش استفاده کن ، کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون بشی .
بعد بدون اینکه منتظر جواب دیگه ای ازش بشم ، به طرف خونه راه افتادم ، واقعا مشتاقانه و بیصبرانه میخوام مامانم رو ببینم . نزدیک در سیاه رنگ ورودی شدیم ، خواستم زنگ در رو فشار بدم که متوجه یه صدای تیک ، تاک عجیب غریب شدم . تیک ... تاک .... تیک .... تاک .... داشتم دستگیره در رو میچرخوندم که یه دفعه ، جیسون شونه ام رو گرفت و منو به طرف خودش کشید و برگشت . همون موقع یه دفعه یه چیزی منفجر شد و پرت شدیم روی چمن های حیاط . در حالی که در حصار دست های جیسون بودم ، خودم رو کشیدم عقب و روی زمین نشستم ، چند بار سرفه کردم و به خونه ام که تو آتیش داشت میسوخت نگاه کردم و بلند داد زدم : مامان . در حالی که از عصبانیت داشتم نفس نفس میزدم ، احساس کردم که چیزی از روی گونه ام لغزید . سرم رو آوردم بالا و سریع از جام بلند شدم ، داشتم به طرف شعله های زبانه کش میرفتم که یه دفعه یه نفر از پشت گرفتم ، برگشتم که دیدم جاستین محکم از پشت گرفتتم ، با عصبانیت داد زدم : چه غلطی میکنی ؟ مامانم هنوز تو خونه است ، باید نجاتش بدیم . جاستین سرم داد زد : دیوونه شدی ؟ بری تو آتیش ، جادوگر کبابی میشی ، مادرت دیگه مرده . در حالی که اشک هام مانع دیدنم میشدن ، داد زدم سرش : خفه شو ، خفه شو ، تو از مادر داشتن چی میفهمی که اینجوری بهم میگی که بیخیال مادرم بشم . میخواستم خودم رو از آغوشش بکشم بیرون که محکم تر گرفتتم . داد زدم : ولم کن لعنتی ، ولم کن . هارپر اومد نزدیکمون و گفت : اینجا دیگه امن نیست ، هر چه سریع تر باید بریم یه جای دیگه . انقدر جیغ و داد کرده بودم که دیگه صدام در نمیومد ، افتادم روی زمین و به خونه ام که تو آتیش بی رحم داشت میسوخت انداختم و بی صدا گریه کردم .
یکی از کارهایی که متنفرم انجامش بدم ، گریه کردن جلوی بقیه است ، توی شرایط دیگه به هیچ وجه غرورم اجازه نمیداد اشکم در بیاد ، چه برسه به اینکه اینجوری جلوی این سه تا غریبه عین بچه های لوس زار زار گریه کنم ؛ اما الان دیگه هیچ غروری برام نمونده ، خونه ام تبدیل به خاکستر شده ، دیگه هیچ کس توی این دنیا برام باقی نمونده و بهترین دوستم هم کلا ناپدید شده . دیگه امشب از این بدتر نمیتونه باشه . جاستین اومد کنارم و گفت : پاشو ، اینجا خطرناکه ، اگه الان نریم ، ممکنه خودمون تبدیل به جنازه بشیم . با گستاخی گفتم : حداقل چندتا جادوگر به درد نخور از صحنه ی روزگار محو میشن ، من که مشکلی توش نمیبینم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه حسی بهم میگه مادرش نمرده/:
یه چیزی
احساس میکنم خیلی داری سر سری رد میشی
میخوای زود تر برسی به جای خوب داستان؟
آفرین ، ببین دستم داره رو میشه از این موقعیت خوشم نمیاد 😂✌
آره ، جای خوب و هیجان انگیز داستان مونده هنوز 😂✌
Unknown
| 4 روز پیش
مرسیییی 🙏🌸🙃🌸🌸🌸
راست میگی ، دیگه کشتن شخصیت ها یکم لوس شده 🤔 یه فکر زجر آور دیگه میکنم 😂✌
آره لوس شده . تکه می خوای لوس نشود ، تک تک لحظات مرگ شون رو توضیح بده .
تکه می خوای=اگه می خوای :///////////////
یه فکر دیگه دارم 😂😂😂✌
😂😂😂😂😂
چ فرکی ؟ (⌐■-■)
2233
یه فکر خوب 😂😂✌
Mina
در حال مطالعه
| 3 روز پیش
ببخشید خیلی نوشتم اینا تو قبلی جا نشد😅🙏🙏
به هر حال کلا فک کنم نرمال نیستم🥴🥴😐
نه بابا . اتفاقاً بنظرم خیلی نرمال هستی
واقعاا؟؟! مرسی🙃🥲🥲
آره بابا ، نرمالی 🌸🙃
اصن پرفکت 😐👌🏻✨
اوهوم 👌🏻
👌🌸
😊🌺🌺🌺
Unknown
| 3 روز پیش
🌸🌸🌸🙃
خواهش میکنم ، حتما با کمال میل ، همه رو میکشم 😂✌
اییییول یه نفر بالاخره پیدا شد ، خلق و خوی کشت و کشتار و زجر کشی منو درک کنه 😂💪
من درک نمی کنم ؟ :///
قاق حسابم نکن 😀😀😀😐😐😐 شینهههههههههه
تو خودی هستی 😂
نمی دونم چرا .
زیاد با کسی گرم نمیگیرما ، اما به تو یه حس آشنا بودن دارم 🤔🤦
نکردم ، شما بزرگ مایی 😂✌
وقتی یه نفر میگه شینه فقط یاد باکوگو میفتم 😂✌
آههههههه ( ꈍᴗꈍ)✨
😂🌸✌
(ಠ_ಠ)>⌐■-■
واو . . .
چه اکشن ! . . .
چه تراژدی !! . . .
زرتی زدی مامانش رو کشتی ؟! ರ_ರ
دیگه دیگه 😂✌
هوففففف یعنی...
اصن عاشق این اکشنامممم، اصن بنظر من هیچ چیزی بدون ژانر اکشن هیجان و جذابیت نداره😂👊🏻✨
عالی بودددددددد🤤🤍✨
حالا دور ورت نداره، منم برا شخصیتام برنامه دارم طوری سلاخیشون کنم ماتت ببره😂✊🏻(کی قاتل بهتری میشه؟🤔😈)
من من من من ✋🏻✨
کاملا موافقم 👌👌👌🌸
مرسییییییی 🌸🌸🌸
میدونم و بی صبرانه هم منتظرم 😂✌
من میخوام ق.ا.ت.ل سریالی بشم 😂✌
CHILDE
| 1 روز پیش
من من من من ✋🏻✨
نه فکرش هم نکن 😂✌
عالیییی بود😍😍😍😍 خیله خوب پس من همین حالا سوگند میخورم شخصیت های داستانم رو طوری بکشم که اشک تو چشمات حلقه بزنه😂😂😂😂 بهت حسودیم شد اینهمه کامنت داری🤕😭. اونوقت من داستان میزارم ۱ یا ۲ تا کامنت می خوره که خودم جواب دادم و البته تو😢
مرسی 🌸🌸🌸
باشه ، بی صبرانه منتظرم همه رو از دم بکشی ولی جولز رو نکش ، روش کراش زدم 😂✌ پسر به اون نازی 🙃🌸😂
نصفش خودمم 😂😂
این جا ایران است ، همش تقصیر ت.ح.ریم های آ.م.ریکا ست 😂😂✌
سلام یه لطفی کن همون جولز که میگه بکش😊😘😘
من هر چی بهش میگم جاناتانم رو تو شاهزاده فراری نکشه گوش نمیده میخواد کراش و پسرخونده عزیزم رو بکشه💔💔🥲😓😂😂
مرسی 🌸🌸🌸
باشه ، بی صبرانه منتظرم همه رو از دم بکشی ولی جولز رو نکش ، روش کراش زدم 😂✌ پسر به اون نازی 🙃🌸😂
نصفش خودمم 😂😂
این جا ایران است ، همش تقصیر ت.ح.ریم های آ.م.ریکا ست 😂😂✌
😂😂😂😂
نگران نباش جولز رو نمیکشم(البته فعلا😅) ولی یه کاری میکنم که از مردن صد برابر بدتر باشه👌☺
رو جولز کراش زدی؟! متاسفم ولی کراشت توسط نویسنده ربوده شده🤗😂
سلام یه لطفی کن همون جولز که میگه بکش😊😘😘
من هر چی بهش میگم جاناتانم رو تو شاهزاده فراری نکشه گوش نمیده میخواد کراش و پسرخونده عزیزم رو بکشه💔💔🥲😓😂😂
😂😂
جاناتان رو بکشه منم جولز رو میکشم حالا ببین کی گفتم!😂 جاناتان به اون خوبی، باوقاری، خوشتیپی! روش کراش زدم😂😂
داستانم پارت بعدیش منتشرشده🤗
🐺Kaira🐺
| 1 ساعت پیش
😂😂
جاناتان رو بکشه منم جولز رو میکشم حالا ببین کی گفتم!😂 جاناتان به اون خوبی، باوقاری، خوشتیپی! روش کراش زدم😂😂
وای مرسیییی😍😍😍😘😘😘 بالاخره یکی همنظر با من پیدا شد😄😄😊😂😂😂
Mina
در حال مطالعه
| 2 روز پیش
بعد از کلی کراش نا فرجام که همشون دعوت حق رو لبیک گفتن ، این یکی هم بمیره ، اصلا بمیره چیکار کنم ، همه ی کراشام که یا زجر کشیدن یا مردن ، جولز هم روشون 😐😂✌
🐺Kaira🐺
| 2 روز پیش
نکن بچه رو گناه داره ، به اون با ابهتی 😂✌
سرنوشت همه ی کراشامه که زجر بکشن 🤕
آره ، بعد از مدت ها روی یکی کراش زدم 😂✌
نه من اول گفتم 😂😂✌
🐺Kaira🐺
| 2 روز پیش
ببینین من بخوام بکشم ایسایاما طور همه رو از دم میکشمااااااااا 😂
جولز به اون قدرت مندی ، سردی ، با ابهتی 😂✌
🐺Kaira🐺
| 2 روز پیش
والا چند روزه اصلا به تازه ها سر نزدم ، وقتم خالی بشه ، حتما ❤🌸
Mina
در حال مطالعه
| 2 روز پیش
همه رو میکشم ، هاهاهاهاها ( خنده شیطانی 😂✌ )
اِ؟ به همین خیال باش پس😂😂😂 نه خیر من اول اول تر گفتم😂 اصلا بیا با هم همه شخصیت ها رو بزنیم بکشیم مثل استاد ایسایاما💪😂
سنسی ایسایاما که اسطوره ی منه ، امید به روزی دارم که مثل اون همه رو بکشم 😂
مرگ کی برات از همه درد ناک تر بود ؟ برا من مرگ اون دوتا دوستای لیوای . خیلی بد مردن دلم براشون کباب شد البته دلم برای هر کی که مرد کباب شد 🤕😐
هوم برای منم😭💔حاوی اسپویل❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
غم انگیز خیلی زیاد داشت، مثلاً یکی مرگ اروین همراه با کل جوخه ش، وقتی که لیوای مجبور شد جنازه پترا رو زیر پای تایتان بندازه، وقتی اون دو تا دوستای لیوای مردن، وقتی مارکو مرد و واکنش جان💔، مرگ ساشااااا😭😭😭😭 از همه بدتر بود💔💔 و خیلی مرگ های دیگه تو اتم😓😭💔
ایول کیف کردم 👏😎
بعد از دو روز خسته کننده فقط و فقط درس خیلی بهم چسبید واقعا دستت درد نکنه عالی بود دمت گرم همینجوری شخصیت بکش 🔪👏
خیلی قشنگ میکشی خوشم میاد حتی اگه همشون هم زجر کش بکنی من راضیم چون خوب میکشی 😇🔪
🌸🌸🌸🙃
خواهش میکنم ، حتما با کمال میل ، همه رو میکشم 😂✌
اییییول یه نفر بالاخره پیدا شد ، خلق و خوی کشت و کشتار و زجر کشی منو درک کنه 😂💪
Unknown
| 3 ساعت پیش
فکر کنم برام عادی شده ، کشتن شخصیت ها 😂✌
ای خدا😂😂 فقط منم که این وسط تا آخرین حد ممکن از کشته شدن شخصیتهام جلوگیری میکنم... باید بیام شخصیتهای داستانهاتون رو به فرزند خوندگی قبول کنم🥴🤧🤧😂😂😂
خب بکش دلبندم ، همه رو بکش 😂✌
حضانت بچه هام رو به هیچکسی نمیدم 😂✌
مال تو یکی رو که من به زورم شده حضانتشون رو میگیرم😉😌😂😂😂فعلا اولیش جاناتان رو گرفتم بقیه رو هم میگیرم😏👌😂😂😂😂😂😂
نه واقعا دلم نمیاد اذیتشون کنم چه برسه بکشم😕🥲 مثلا نمیتونم تا یه جای حساس بنویسم داستان رو اونجا قطع کنم بعدش همش فکرم درگیره و حس بدی دارم که چرا تو اون شرایط ولشون کردم🤕😵🥴🥴 حتما وقتی مینویسم باید قسمتهای حساس رو رد کنم یه جای بهتر نگهش دارم🙁🥺😶
ولی فقط تو داستان اینجوریم برای فیلم هیچگونه احساساتی ندارم اتفاقا اونجا منتظرم همه شخصیتها از دم بمیرن😌😎😅😅😅
ببخشید خیلی نوشتم اینا تو قبلی جا نشد😅🙏🙏
به هر حال کلا فک کنم نرمال نیستم🥴🥴😐
عمرا (. ❛ ᴗ ❛.)
فرزندان من به دنیا اومدن که زجر بکشن ( ꈍᴗꈍ)
Mina
در حال مطالعه
| 4 روز پیش
نننننننننه بچه ام ، پسر عزیزم 😓😓😓
خیلی دل رحمی 🙃🌸 بزن همه رو بکش 😂✌
Mina
در حال مطالعه
| 4 روز پیش
فدا سرت اصلا هر چقدر دلت میخواد ، بنویس 🙃🌸 نه بابا نرمالی 🙃🌸
CHILDE
| 1 روز پیش
بسیار قشنگ فرمودی 👌🌸
Unknown
| 40 دقیقه پیش
فدا سرت اصلا هر چقدر دلت میخواد ، بنویس 🙃🌸 نه بابا نرمالی 🙃🌸
مرسی😘😘💖💖
❤🌸🌸🌸
سلام =)
بنظرم این پارت خیلی باحال بود! اکشنش منو یاد فیلما انداخت صحنه اش واسم خیلی آشنا بود عاشق اینجور صحنه هام 😆😂
نه مامان میا مرد ! نمیدونم چرا ولی یه لحظه بدجور دلم واسش سوخت 🙁
یه سوال موقع نوشتن این تیکه از داستان چه احساسی داشتی؟🤔🤧😂
سلاممم 🙋
مرسییی 🙏🌸
خودم هم داشتم مثل فیلم های اکشن تصورش میکردم 😂✌
خدایش رحمتش کند 😂✌ واقعا ؟ 🤔
حقیقتا هیچ احساسی نداشتم . 😐 هیچی ، نه ناراحتی ، نه عذاب وجدان ، هیچی ، فکر کنم برام عادی شده ، کشتن شخصیت ها 😂✌
اره 🥲💔
عجب =/😂
😂😂✌