
اینم از پارت جدید تو پارتی قبلی خواندید که آناهیتا باعث شد ارتمیس بی هوش بشه و الان در بیمارستانن حالا برین بخوانین نظر هم ندادی فدا سرت
پارت۶ به ارتی سرم وصل کردن.ارشاد هم این ور واون ور می رفت کلا رو مخ بود اری هم با گوشی با مادرش داشت حرف می زد و امار می داد مامان هم رو تخت کنارش نشسته بود بابام هم با التماس رفت تا حساب کنه خرج بیمارستان رو منم به در تکیه دادم و نگاش می کنم.پوففف بهتر برم صحت حدسم رو از این گشت ارشاد بپرسم -هی گشت ارشاد برگشت و با اخم بهم نگاه کرد _به من نگو گشت ارشاد -باهات کار دارم _چیه؟ پشتم رو کردم بهش و درحالی که به حیاط بیمارستان می رفتم _بیا دنبالم
اومم انرژی تاریکیش بیشتر شد .حتما عصبی شده یه جای دنج و خلوت پیدا کردم تمرکز کردم کسی این دور و اطراف نباشه برگشتم سمتش .منتظرو اعصبی نگاهم می کرد هه😏 _من اون بلا رو سرش اوردم همین کافی بود تا رم کنه. قبل اینکه نزدیکم بیاد با یخ کف کفشاش رو به چمن چسبوندم. تغریبا جلوی صورتم بود با بهت بهم نگاه می کرد. _حدسم درست بود تو یه جادوگری.(ادامه با داد)با ارتمیس چی کار کردی هاااااان؟ -هیششش. من جادوگر نیستم من یه الهه یا یه همچین چیزیم
دورش می چرخیدم اونم درحالی که یه پاش خم شده بود با نگاهش دنبالم می کرد هه _یه الهه چرا.... _گفتم ساکت شو. خب من یه الهه یخیم یا همچین چیزیم می تونم یخ و برف و اب رو کنترل کنم. و همینطور انرژی مثبت و منفی ولی شما ها خاص بودین انرژی تاریک مثبت و قوی کنجکاو شدم و می خواستم ببینم چی هستین برای همین رو انرژی ارتمیس تمرکز کردم. می دونی چی دیدم؟ سرش رو تکون می داد هه کاملا لال شده بود😏 _یه گرگ سفید تو تاریکی .بعدش گرگ سرش رو بالا گرفت حالتی مثل زوزه کشیدن گرفت که اینطوری شد.حالا فهمیدی؟ اروم شده بود. یخ ها رو از بین بردم. _شما گرگینه این؟
با صدایی که از ته چاه میومد گفت اره و رفت کنار درختی که اونجا بود نشست انرژیش تخلیه شده بود. چرا؟ _سرده خیلی سرده(اَتچه) رنگش رو به سفیدی می رفت. اوه چش شد 🤨. رفتم سمتش و دستم رو گذاشتم رو پیشونیش سرما رو از بدنش بیرون کشیدم داشت گرم می شد بدنش حتما تاثیر سرمای زیاده حرفام بوده یعنی انقدر لحنم سرد بودش اومم گوشیم زنگ خورد _الو مامان_الو اقا ارشاد پیشته؟ _بله _بهش بگو بیاد ارتمیس جان مرخص شدن _باشه قطع کردم حتی اجازه حرف زدن بیشتر رو بهش ندادم اوففف بهش نگاه کردم سر و پا شد و....
_من بتا ی گروه مون هستم. گروه مون تو جنگل گیلانه _خب؟(من الان چی کار کنم . به من چه) _تو با ما میای به گروه _اوه چون تو گفتی باشه .هه چرا بیام؟؟ _چون تو یه ماورا هستی پوکر بهش نگاه کردم دستش رو کرد تو موهاش کلافه_تو باید با هم نوع های خودت باشی _پدر و مادرم؟؟؟ _الفا می تونه ذهنشون رو کنترل کنه می تونیم کاری کنیم که با الفا حرف بزنن.اونم با گوشی _برا من که مهم نیست _یع..یعنی مهم نیست که داری از پیش خانواده ات می ری؟؟ _نه من خیله وقته احساساتم مردن بیا بریم ارتمیس مرخص شده _آمم باشه فردا:
من الان با وسایلم سوار هواپیمای رشتم از اون جا می ریم توی جنگل گیسوم پر از رفت امده ولی برای استتار اونا خوبه به گفته خودشون مثل ادم های عادی با خونه های ویلایی اطراف جنگل زندگی می کنن و یه محافظ دور خونه ها هست که افراد خاص قادر به دیدن خانه ها هستن آم راستی دیشب اون ارشاد به الفاشون زنگ زدو امار منو داد بعدش زمانی که گوشی رو به دست پدر مادرم داد اون ها قبول کردن طوری که انگار پیشنهاد خودشون باشه اسم مادر اون دوتا داداش هم سمیه خاتونه . مسخره اون خاتون چیه خب مثل ادم بگین خانم قراره روز اول خونه اون ها باشم بعد بریم پیش این الفای مخوف خیلی دوست دارم ببینمش..... (پارت بعد از زبون الفای کوچک🐺)
دلیل اینکه گفتم آلفای کوچک رو به زدی می فهمی😁 پارت بعد پارتی طنزه جذابی من که دوسش دارم
چالش رو هم فراموش نکنید هرکی بتونه آخر رمانم رو حدس بزنه هر کاری که بگه رو می کنم😁 البته باید طوری باشه که دیگران نتونن بهره ببرن مثلا اگه اسمم رو خاصت چون دیگران هم می تونن ببینن نمی گم😁✌🏻
راستی یک تستی دارم(تست های فوق خفن) من حواسم نبود نوشتم تست ولی سرچ های فوق خفن گوگل پارت دوش هستش🔫😐💔😂
دیگه هیچی به سلامت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی لطفا گلم
تو برسی یکی دو روز دیگه😁