
مزخرف ترین پارت😐از این پارت بدم میاد😐🔫🔫🔫ولی خب تو این پارت چندتا رمان تخیلی معرفی می کنم🙃
(نکته:این پارت ویرایش نشده نویسنده:حوصله نداشتم😐🔫)پارت ۱۲ با احساس تکون های شدیدی از خواب بیدار شدم. سمیه_ساکت عزیزم آماده شو می خوایم بریم به میدون عدالت. این دورهمی به خاطر توعه من می رم پایین تو هم زود بیا از اتاق بیرون رفت منم از جام بلند شدم نمی دونم چرا امروز حس خوبی داشتم حس خوبی داشتم فکر کنم اسمش هیجان بود🙂درسته هیجان من برای رفتن به میدون هیجان دارم. با ذوق شوق شروع کردم به آماده شدن.با لبخندی که فکر نکنم به این زودی ها از چهره ام پاک بشه پایین رفتم.
_ام این همه آدم تو ماشین جا می شن؟ام دوتا ماشین هست؟ ارتی_(با خنده)نه عزیزم قراره به حالت گرگ تا اونجا بدوعیم و تو هم پشت ارسلان سوار می شی و میای. _اهان ولی چرا گشت_ خب چون راهش پر از درخته مستقیم نیست و ماشین رد نمی شه. سری تکون دادم. و بعد شیفت دادن رفتم سمت گرگ ارسلان و با تردید سوادش شدم. خیلی خوب بود باد باعث شده بود شالم پایین بیاد باد بعضی از تار های مو هام رو به هم راه شالم حرکت می داد. نمد چرا جو گرفت جیغ بکشم اخه احساس آزادی می کردم و این عالی بود. ارسلان از حرکت ایستاد منم اومدم پایین شالم رو سفت کردم. گشت ارشاد چیزی رو زمزمه کرد که باعث شد درختانی رو به روم محو بشن به جاش یک سنگ تخت دایره شکل بزرگ به همراه سه تا جایگاه که یکی کوتاه تر بود ظاهر شه البته به علاوه یک عالمه آدم(که حدس می زنم گرگینه و خوناشام باشن) بود که هیچ کدوم فکر نکنم می دونستم معنی شال چیه اصلا حالا که دقت می کنم سمیه و آرتی شال ندارن عجبا.
رفتیم جلو که صدای ریز و ظریفی آمد. _خب آخرین نفر ها هم امدن و همینطور اصل کاری خب شروع می کنیم.شاکی و گناه کار به سکو های مهربونه برن. وایی یه پری کوچولو بند انگشتی تو جای گاه کوچیک بود. ما یه گوش ایستادم و دنبال شاهی گشتم که نگران بین بقیه پیدا کردمش. تاحالا اینطوری ندیده بودمش. پری_خب حکم آغاز می شه.شاکی دلیل شکایتت رو اعلام کن. اوهوک مثل همون دادگاه خودمونه. _من شما رستگار شکایتم رو اعلام می کنم. همینطور که می دانید سلمان محبی الفای بخش ۱۰(رتبه الفا) چندین بار قوانین بین ما رو شکسته. و این دفعه یک الهه رو پنهان کرده بود. همهمه ای به پا شد مثل اینکه اعضای گروه گرگینه هم نا راضی بودن پری_دفاعی نداری؟ _من فقط نتونستم بهشون اطلاع بدم. پری_حکم اعلام می شه پری پرواز کردو رفت وسط دایره و فوتی کرد که گردو خاک کنار رفت.
پری پرواز کردو رفت وسط دایره و فوتی کرد که گردو خاک کنار رفت. پری_ حکم خوانده می شه. آلفا بلافاصله بعد از به صلاحیت رسیدن پسرش دیگر رهبر گروه نخواهد بود. و اینکه باید الهه پیش خوناشام ها فرستاده بشه. بلافاصله هر چی حس مثبت داشتم رفت و خنثی شدم.و موجی از احساس منفی من به سمت آنها پرت شد. همه لرزیدن و پری رو سنگ افتاد. همه با ترس به من نگاه می کردن.پری رو به من کرد و گفت پری_ ح...کم...رو...م.می پذیری _برام مهم نیست لازم باشه می رم سری تکون داد و از جاش بلند شد پری_پایان محاکمه رو اعلام می کنم سینا به سمتم اومد دم گوشم گفت _فردا منتظرت هستم الهه کوچولو و بعد ناپدید شد البته به همراه نصف جمعیت که سمت چپ دایره بودن همه هنوز تو شک بودن هه😏 زمزمه کردم_منم منتظر فردام😏
(هوم این پارت چه کم بود😐 پس پارت ۱۳ رو هم میزارم ولی ویرایش کرده نیست غلط املایی بود به من ربط نداره😐🔫)پارت ۱۲ سینا🧛🏻♂️: پیش مرز منطقه خوناشام ها و گرگینه ها منتظر بودم با دستیارم مهرداد. با کمک بینایی خوناشامیم تونستم از دور ببینمشون. آناهیتا روی گرگ سپهر نشسته بود و گردنش رو گرفته بود. گرگ سلمان وسط و گرگ ارشاد سمت چپش بود. برام سوال پیش آمده بود که چرا وقتی تو اولین دیدار به اون سرعت جاخالی داد الان سوار گرگ شده؟ بالاخره بهمون رسیدن شیفت دادن هه😏 _سلام بر سلمان خان عزیزم😏 سلمان_سلام(با اخم) _خب حالا که این دختر رو اوردین می تونین برین انا_ این به تو می گن اسم من اناهیتاست _زمانی که پیش ما هستی باید یاد بگیری چطور رفتار کنی انا_برو بمیر رو مخ😐 دلم می خواست بزنم تو دهنش دختره الدنگ
سپهر_ وقت حرف زدن زیاده. بهتره ما بریم روز خوش ارشاد_ چی میگی یعنی چی بریم؟ به همین سادگی؟ سلمان_ ارشاد بهتره بریم دیگه کاری اینجا نداریم و با اخم به من نگاه کرد که یه پوزخند تحویلش دادم😏 بعد اینکه از رفتنشون مطمعن شدم رو کردم سمت انا _ تو وقتی سرعت زیادی داری چرا از سرعتت استفاده نمی کنی؟ نکنه بهشون نگفتی؟ شانه ای بالا انداخت _سواری مجانی با این حرفش لبخند محوی رو لبم آمد که جمعش کردم مهرداد_ رئیس باید راه بیوفتیم _خیله خب (رو کردم سمت انا) اینجا سواری مجانی نمی دیم راه بیافت پشت سر ما حرکت کن بعد از زدن یک کج خند سری تکون داد و به سمت ویلای دو طبقه مون حرکت کردیم
اون سرعتش زیاد بود حتی می تونم بگم اگه می تونست سریع تر هم می رفت رسیدیم دم ویلا. _گوش کن ببین چی می گم اینجا قوانین خاص خودشو داره بعد از اینکه تو ویلا استراحت کردی بهت می گم. _ خسته نیستم .سری تکان دادم و همراه مهرداد به سمت در ویلا رفتیم و داخل شدیم. حدود ۸ نفر بودیم ۳ تا زن ۵ تا مرد البته با من و انا ۱۰ تا می شدیم خانه به خاطر پرده های کشیده تقریبا این موقع روز نیم روشن بود(نکته: خب پس از سال ها تبدیل کردن انسان ها به خوناشام ها و نژاد دیگه های آنست خوناشام ژنتیک آنها می تونه در مقابل خورشید دوام بیاره البته با این حال کمی ضعیفشان می کند)
نصف پارت ۱۳ رو گذاشتم چون زیاد شده بود🙃🔫
)خب قصد دارم دوتا رمان که محدودیت سنی خواصی نداره معرفی کنم🙃) رمان من نمی ترسم خیلی رمان قشنگیه و تخیلی کامله🙃طنز و درباره دختر مهندسیه که برای کاری انتخاب می شه رمان طنز و جذابیه(تو صیه می کنم از یه سایت خوب بگیرید مثل یک رمان🙄)
رمان ملودی گربه سیاه🙃رمانش درباره دوتا دختر نمد ۱۵ ۱۶ ساله هستش که شخصیت دختر اصلی ما به یه گربه زبون بفهم آشنا می شه درواقع وارد بُعد دیگری می شن😐🔫طنز و جذاب بخونید حتما
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
متاسفانه بنا بر شرایطی نمی تونم پارت بزارم
این رمان با عنوان چرا من؟
در سایت های رمان نویسی میتونه در اختیارتان قرار گیرد.
البته اگه علاقه من به خواندن این رمان هستید.
البته هنوز عنوان مناسبی براش پیدا نشده