
سلام بچه ها من آمدم با پارت جدید اگر داستانم قشنگ بود لطفاً لایک کنید ممنونم عزیزان❤️😘

آدرین به نظرت بریم رو برج ایفل به حالت دختر کفشدوزکی و گربه سیاه؟؟؟.آدرین : باشه مرینت: پس تو برو بلای برج ایفل من برم یک چیزی بخرم تا بخوریم آدرین : باشه مرینت: پس می بینمت و رفت. نزدیک برج ایفل یک ساعت فروشی بود مرینت رفت داخلش و چند تا ساعت مچی دید یکیش خیلی قشنگ بود مرینت خیلی آن ساعت را دوست داشت پس پرسید آقا قیمت این ساعت چند است ؟؟؟؟ مرد ساعت فروشه: قیمتش ۶۰ یورو است. با خودم فکر کردم و گفتم همین را می خرم ( عکس این پارت ساعتی است که مرینت برای تولد آدرین می خواهد بخرد)مرینت: آقا ببخشید میشه داخل یک جعبه بگذارید چون می خواهم به کسی هدیه بدم مرده: چشم.مرینت: ممنونم بعد زنگ زدم به آلیا سلام آلیا: سلام کجایی؟؟؟ مرینت: همه بچه ها آمدن آلیا :آره مرینت: ما ده دقیقه دیگه میایم و بعد قطع کرد ساعت را خرید و رفت یک جا تغییر شکل داد و رفت یک بستنی از آندره خرید و رفت پیش گربه سیاه
گربه سیاه: چقدر دیر کردی. دختر کفشدوزکی: ببخشید خیلی سر آندره شلوغ بود . و نشستن و بستنی را خوردن . دختر کفشدوزکی: خب حالا کجا بریم؟؟؟؟گربه سیاه : من از صبح تا حالا نرفتم خانه موافقی بریم خانه ما ؟؟؟؟دختر کفشدوزکی: البته . رفتن پایین و تغییر شکل دادن و باهم به سمت خانه رفتن.(رسیدن) آدرین زنگ را زد ولی در باز نشد نگاه کرد داخل خانه و دید چراغ ها خاموش است. آدرین: من باید تبدیل بشم و از در اتاقم برم . مرینت : آدرین من می ترسم آدرین: باشه نترس. کلید را در آورد و رفت داخل دید همه جا تاریک است گفت مرینت همین جا باش من میرم چراغ ها را روشن کنم مرینت: باشه . آدرین داشت دنبال چراغ می گشت که یک نفر دستم را گرفت و در گوشم گفت: مرینت منم لوکا . مرینت: آهان فهمیدم لوکا: برف شادی را بگیر و برو دنبال آدرین وقتی برق را زد برف شادی بزن .مرینت : باشه. و رفت دنبال آدرین . رسید پشت سرش آدرین: آهان چراغ را پیدا
کردم چراغ را روشن کرد و مرینت هم شروع به برف شادی زدن کرد و نینو هم آهنگ پخش کرد آدرین همین طور خشکش زده بود مرینت: آدرین تولدت مبارک آدرین: ممنونم. گابریل و امیلی : تولدت مبارک پسرم آدرین : ممنونم خیلی غافلگیر شدم. نینو: همش فکر مرینت بود آدرین: پس که این طور . دوید رفت سمت مرینت و بغلش کرد و گفت: مرینت ممنونم . مرینت: خواهش می کنم . آدرین: افتخار رقص می دهی؟؟؟؟؟ مرینت: البته رفتن و باهم رقصیدن . آخر آهنگ آدرین دستش را گذاشت پشت کمر مرینت و مرینت هم افتاد رو دستش و با دست دیگرش دست آدرین را گرفت و بعد💏💏💏 امیلی با دیدن این صحنه😯😯 تعجب کرد. امیلی : گابریل آدرین عاشق کسی است؟؟؟؟ گابریل: نمی دانم. آلیا: خب آدرین نمی خواهی کادو ها را باز کنی؟؟؟ آدرین: البته . رفت تا کادو ها را باز کند ناگهان یک جعبه قشنگ توجهش را جلب کرد آن جعبه را برداشت و باز کرد دید یک ساعت مشکی طلایی هست پشتش را برگرداند و دید پشتش حکاکی شد عزیزم تولدت مبارک نگاه کرد به مرینت و گفت مرینت ازت ممنونم. و بقیه کادو ها را باز کرد بعد هم رفتن تا کیک بخورند .امیلی شمع ها را روشن کرد و بچه ها هم دور میز جمع شدن
از ده معکوس شمردن و آدرین شمع ها را فوت کرد و بعد کیک را برید و بین همه تقسیم کردن و رفتن نشستن آدرین هم رفت کنار مرینت نشست . در حال خوردن کیک بودن که گابریل: آدرین پسرم میشه بیای داخل اتاقم ؟؟؟ آدرین: البته پدر و دنبال پدرش رفت دید مادرش هم داخل اتاق است . امیلی: پسرم تو ع.ا.ش.ق کسی هستی 🤔🤔🤔 آدرین: نه چطور؟؟؟؟ امیلی: پس آن حرکتی که هنگام رقص انجام دادی چی بود؟؟؟؟ آدرین : باشه مچم را گرفتید آره من عاشق مرینتم گابریل: پس چرا به ما نگفتی ؟؟؟؟ آدرین: الان که فهمیدید میشه ازش خواستگاری کنیم؟؟؟؟ امیلی و گابریل : پس پدر و مادرش...... آدرین حرفش را قطع کرد و گفت: چیزی راجب پدر و مادرش نگید چون پدر و مادرش از دنیا رفتن امیلی😱😱😱 آدرین ادامه داد چون حالش گرفته میشه وقتی یاد پدر و مادرش می افتد. امیلی: باشه پسرم می توانی بری و آدرین رفت پیش بچه ها . امیلی : گابریل اینجا انگشتر فروشی سراغ داری ؟؟؟؟ گابریل: البته .امیلی پس یه انگشتر قشنگ بگو برای ما بیاره گابریل: باشه . رفتن پیش بچه ها بعد ده دقیقه گوشی گابریل.......
زنگ خورد. گابریل گوشی را برداشت و گفت الان میام . گابریل: ببخشید بچه ها الان بر می گردم و رفت داخل حیاط بعد از دو دقیقه آمد امیلی : خب، مرینت عزیزم ممنونم بابت زحمتی که کشیدی مرینت: خواهش می کنم کاری نکردم . گابریل: امیلی برو سر اصلا مطلب امیلی: باشه مرینت عزیزم من می دانم که آدرین عاشق آدرین هستی پس با آدرین ازدواج می کنی؟؟؟؟ مرینت شده رنگ گوجه🍅🍅 نگاهی به آدرین کرد که امیلی : سکوت علامت رضایت است پس این انگشتر را از ما قبول کن . امیلی بلند شد و رفت سمت مرینت و در انگشتر را باز کرد مرینت: دیدم امیلی داره میاد سمتم و نزدیکم شد در جعبه را باز کرد و پریدم دیدم یک انگشتر طلایی خوشگل داخلش است. امیلی انگشتر را از جعبه آورد بیرون و به دست چپ مرینت کرد و گفت مبارکه مرینت: م... ممنونم . بچه ها همه مبارکههههه 😃😃😃 ( میرم به ساعت ۱۲ شب) بچه ها بلند شدن و می خواستن برن که آدرین رفت پیش مادرش و گفت : مامان میشه امشب برم خانه مرینت آخه تنها است و مادربزرگش هم رفته سفر امیلی: باشه پسرم می توانی بری آدرین: ممنونم مامان هی مرینت وایسا من الان میام رفت داخل اتاق و وسایل شخصیش را برداشت و با مرینت،لوکا و کاگامی رفتن خانه
( رسیدن خانه) مرینت: لوکا و کاگامی شما امشب داخل اتاق مامان و بابا من و آدرین هم میریم داخل اتاق خودم و همه رفتن داخل اتاق. آدرین:امشب بهترین شب زندگیم بود🥰🥰 مرینت: تو کی تونستی قضیه را بگی؟؟؟؟آدرین: همان موقع که بابام گفت بیا و رفتم داخل اتاق ولی از قسمت بعدش را خبر نداشتم اون موقع که مامانم داشت انگشتر دستت می کرد قیافت دیدنی بود😆😆😆😆مرینت: ای رو آب بخند بگیر بخواب فردا مدرسه داریم.ادرین: باشه ولی من کجا بخوابم .؟؟؟؟؟مرینت: معلومه رو زمین آدرین: نمیشه کنار هم بخوابیم مرینت: من که خوابم می آید باشه بیا آدرین: هورااااااااا مرینت:کوفت حالا بگیر بخواب و گرفتن خوابیدن😴😴😴
صبح ساعت ۶:۳۰ دیدم یکی من را داره فشار به خودش فشار میده گفتم آیی دستش را گرفتم و انداختم آن طرف و بلند شدم آدرین: سلام صبح بخیر عزیزم مرینت : صبح بخیر . بلند شدن و رفتن دست و صورت شأن را شستن و بعد مرینت رفت صدای لوکا و کاگامی زد آنها هم بیدار شدن و رفتن دست و صورتشان را شستن مرینت : سلام بچه ها بیاید صبحانه حاضر . همه رفتن و صبحانه خوردن و آماده شدن و رفتن مدرسه 🏫🏫 ( میریم به بعد از کلاس ها) آدرین جلوی در وایساده و داره با مرینت حرف می زند ویولت هم کنار دیوار قایم شده و داره حرف های مرینت و آدرین را گوش می دهد آدرین: مرینت عصری ساعت ۵ میام دنبالت با لوکا و کاگامی بریم بستنی آندره مرینت: باشه عزیزم پس ساعت ۵ می بینمت و رفتند ویولت: اره ساعت پنج منتظرش باش آدرین خان و یک خنده شیطان کرد😈😈😈😈و..............
تا اینجا که آمدی بزن صفحه بعدی ناظر عزیز لطفاً منتشر کن ❤️😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی😍
آفرین عالی بود پارت بعدی را کی می گذاری
ممنونم امشب می گذارم
عالی بود😍
ممنونم 😊