
سلام این قسمت چهار هست این یکی خیلی جالبه
از زبان لیا :رفتم خرید کنم تا یخورده آروم شم(خرید بر هر درد بی درمان زنان دواست) بعد از خرید خواستم برگردم به خونه برای برگشتن مجبور بودم از یک کوچه تنگ و تاریک رد شم که هر چند نمیترسیدم رفتم داخل کوچه اس میکردم یک نفر داره دنبالم میکنه سریعتر راه رفتم که یهو رسیدم به دو تا پسر که ته کوچه بودن گفتم:لطفا برید کنار یکی شون گفت:اممم فکر نکنم بتونم خوشگل خانم بعد خواستم از اونور کوچه برم که دیدم سه تا پسر دیگه از اون ور اومدن یکی شون خیلی آشنا بود سرشو آورد بالا و گفت:سلام دختر خاله گفته بودم که بالاخره مال من میشی گفتم:پیتررررررررر تو خیلیییییی .......... بهم نزدیک شد گفتم:نزدیک نشو!! گفت:اگر بشم چیکار میکنی هان؟ بعد نزدیک تر شد عقب عقب رفتم بعد رسیدم به دیوار اومد نزدیک و دستشو دور کمرم حلقه کرد گفتم:ولم کن پسره ی........ گفت:بهتره انقدر حرف نزنی بعد محکم دستم رو فشار داد یک جیغ خیلی بلند کشیدم ...........
از زبان جین: صدای جیغ لیا رو از توی یه کوچه شنیدم سریع دویدم توی کوچه دیدم که چند تا پسر دورشو گرفتن یکی شون خیلی نزدیک لیا شده بود صورتش خیلی شبیه صورت لیا بود ولی اون کی بود لیا حتما از اون بدش میومد گوشیم رو در اوردم بعد یه پخش زنده از توی اینستاگرام گرفتم و گفتم:ولش کنید من فالوور زیاد دارم همشون دارن میبینن پسری که پیش لیا بود به لیا گفت:مطمئن باش دفعه اخر نیست بعد با رفقاش رفت
از زبان لیا: جین اومد یه گوشی دستش بود فکر کنم پخش زنده بود بعد به پیتر گفت:ولش کن پیتر بهم گفت:مطمئن باش دفعه اخر نیست بعد رفت جین اومد پیشم تا نگاهش به دستم افتاد دستم رو گرفت و گفت:درد میکنه؟ گفتم:نه خوبم ممنون گفت:اون کی بود ؟ گفتم:اون پسر خالم بود گفت:چرا این کارو کرد؟ گفتم:خب اون ......... اون یک بار به من درخواست ......گفت:ازت خواستگاری کرده و تو قبول نکردی درسته؟ گفتم:خب اره لبخندی زد و گفت:خوب شد که قبول نکردی
از زبان جین:لیا پرسید:چرا خوشحالی؟ دستپاچه شدم من من کنان گفتم:کی چی من؟ گفت:نه پس عمه من گفتم:خب چیزه اره خوشحال شدم😣😣 گفت: خب حالا چرا خوشحال شدی؟ واییی خدا لیا چرا انقدر منو سوال پیچ میکنه الانه که از زیر زبونم بکشه که دوستش دارم لیا گفت:باشه اگر نمیخوای بگی نگو ولی مشکوک میزنی من:مشکوک😥😥 گفت:بله کاملا معلومه
از زبان لیا:یهو جین خم شد و بلندم کرد گفتم:حاجی بذارم زمین(لیا:نویسنده مرا از دست جین رهایی ده سونیا:نمیشه گلم شرمنده اون مراقبته لیا:هههههههه) جین:میخوام مطمئن باشم که توی خونه تشریف میبرید بانو گفتم:جین خودم پا دارم جین:داری اما نمیری گفتم:چرا میرمممم جین:خب بذار رک بگم من تو رو د*و*س*ت د*ا*ر*م من:خب خنگول خان این که ضایع بود جین:جدااااااااا گفتم:بله جدا
از زبان جین:لیا:جداااااااا (جین:نویسندههههههههه چراااااااااا سونیا:شما ساکت حق اعتراض نداری درضمن لیا خیلی زرنگه مطمئن بودم میفهمه )
از زبان جین:به سمت خونه حرکت کردیم یه چاله تو راه بود به لیا گفتم:میخوام بپرم گفت:چیییییییییییی جواب ندادم تا خواستم بپرم خیلی سریع دستشو دور گردنم حلقه کرد حرکتی نکردم چشماشو محکم بسته بود مثل اینکه می ترسید چشماشو باز کرد نگام کرد گفت:چرا نمیپری؟ گفتم:خیلی بامزه شدی اخم غلیظی کرد و گفت:خب حالا لوس بازی در نیار زود بپر گفتم:باشه بعد پریدم بعد رفتم سمت یک مغازه گفت: چیشده؟ گفتم: هیچی میخوام یه چیزی بخرم وارد مغازه که شدیم همه با یک لبخند ملیحی نگاهمون میکردن لیا در گوشم گفت:لطفا بذارم زمین گفتم:ن م ی ش ه صد بار بعد رفتم چیزی رو که میخواستم خریدم رفتیم سمت برج سوار اسانسور شدم چند دقیقه بعد رسیدیم
در خونه رو زدیم تهیونگ باز کرد نگاهمون کرد و خندید بعد گفت:به به مرغان عاشق نگاه به لیا کردم با اخم به تهیونگ زل زده بود بعد تهیونگ گفت:باشه باشه خوشگل خانم غلط کردم بعد لیا خندید و گفت:حالا درست شد تهیونگ گفت:خب بیاید داخل رفتیم تو لیا رو گذاشتم رو مبل بلند شد و رفت تو اتاقش رفتم لباسامو عوض کنم که.............
دوستان بای تا پارت بعد
.................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای عالی بود تروخدا پارت بعدی رو زود بذار♥️
خیلی خوبننننننننن 🤣🤣💜💜
توروخدا بعدی رو بزار خیلیییی خوبه💋💋💋💋