
حرف خاصی ندارم بریم برا داستان 😐
داشتین تو خیابون قدم میزدین که یهو چن تا پسر هم سن و سال شما یا بزرگتر اومدن جلوتون . یکیشون : اینو باش چه جیگریه . اون یکی : هیکلشم خوبه ، خودم برش دارم ؟ یکی دیگشون رفت پشت سرتون و یکی از دستاشو انداخت دور گردنتون و با اون یکی دستش موهاتونو گرفت و گفت : موهات خیلی خوشگلن . شما که حالتون داشت بهم میخورد با آرنج کوبوندین تو شکم اون که پشت سرتون بود . بعدم با پا زدین تو صورت یکی دیگشون و انداختینش رو اون یکی و از اون جا رفتین . کیبا رو دیدین که داشت پیوند سمتتون : ایولا بابا حال کردم میخواستم بیام کمکت که خودت همشو ردیف کردی . شما ی لبخند خشک زدین و گفتین : ممنون ! کیبا : تن تن میگفت تو یکم خشکی ، خب شب میبینمت . و دست تکون داد و رفت . شمام برگشتین تو خونه و توی آینه به خودتون نگاه کردین ( قابل توجه ناروتو ماموریته ) بخاطر پسرا اعصابتون خورد نبود ، بیشتر بخاطر چیزی که یادتون اومده بود اعصابتون خرد شده بود !
* چن ماه پیش * ........................................................ داشتین راه میرفتین که میکا گفت : هوی خوشگله شما بهش ی نگاه انداختین و گفتین : هوم ؟ میکا : حوصلم سر رف ! شما : ب نظرت مال من نرف ؟ میکا اومد جلوتون : ی چیزی تو موهاته . و دستشو گذاشت رو موهاتون و ی چیزی رو برداشت . ی تیکه برگ خشک کوچیک بود . شما : اریگاتو . ولی از جاش جم نخورد . یهو رفت پشت سرتون و موهاتونو گرفت و باهاشون بازی کرد . شما که هم تعحب کرده بودین و هم ( یکم فقط یکم ) سرخ شده بودین گفتین : هوی ، باکا چیکار میکنی ؟ میکا با سر خوشی : وای خدا موهات خیلی خوبنننننن . یکم دیگ همین جوری بمون . شما از رو شونتون پکر نگاش کردین و ی آه کشیدین و گفتین : بیکاری به مغزت فشار اوورده ! بعد از چند دقیقه بلاخره موهاتونو و ول کرد و ( با همون لحن سردش ) گفت : هیچ وقت کوتاشون نکن ، زشت میشی ! شما باز پکر بهش نگاه کردین
از یادآوری این خاطره لبتونو گاز گرفتین و شروع کردین به کاری که میخواستین انجامش بدین ....
ناروتو : ربکا چان تو مطمعنی ؟ اصن چرا این جوری کردی ؟ شما با بیخیالی : این جوری راحت ترم . ناروتو لبخند میزنه و میگه : در هر حال خوشگل شدی . و شستشو براتون بالا میگیره 👍 شمام ازش تشکر میکنین و راه میوفتین . ( قابل توجه تون میخواین اون جا که تیم اسوما و شیکامارو این توش کباب میخوردن برین ) نشستین سر میز . فعلا فقط شینو و نجی و اینو و ساکورا اومده بودن . اینو تا شما رو دید داد زد : ربکا موهات ! شما دست میزنیم به موهاتون و میگین : زشت شدم ؟ اینو و ساکورا سرشونو تکون میدن : نه ، فقط یهو شوکه شدیم . حالا چرا کوتاه کردی ؟ شما : امم ... تو دست و پام بودن و ازشون خسته شده بودم . نشستین سر میز و شروع کردین با دخترا حرف زدن . کم کم بقیه بچه ها هم اومدن و همشون از این که موهاتونو کوتاه کردین تعجب کرده بودن . کیبا : من شنیدم وقتی دخترا شکست عشقی میخورن موهاشونو کوتاه میکنن ، کسی ولت کرده ؟ شما پکر نگاش میکنین تن تن یکی میزنه تو سرش و میگه : حالا حتمی دلیل نمیشه که یکی ولش کرده باشه . تا چند ساعت خوردین و حرف زدین و خندیدین . اون شب بهتون خیلی خوش گذشت ! تن تن و نجی معذرت خواهی کردن و گفتن میخوان برن تمرین کنن . شما دوباره فضول شدین و گفتین : اووو ، یادم نبود همه جا با هم میرین . تن تن سرخ و عصبی میشه و میگه : بیخیال شروع نکن باز ! نجی از همه جا بی خبر : چیزی شده ؟ شما : بیخیال نجی یعنی میخواین بگین شما دوتا هیچ حسی بهم ندارین ؟ نجی : ها ، چی ؟ و با تعجب به تن تن نگاه میکنه . تن تنم آه میکشه و میگه : ی چن وقتی هس گیر داده به این موضوع تو کتشم نمیره ماها فقط دوستیم ! اینو شما رو همراهی میکنه و میگه : نه واقعا ربکا چان راس میگه تن تن ، منم خیلی وقته دوس دارم بدونم . تو از نجی خوشت میاد ؟ کیبا : انصافا عاشقشی ؟ تن تن که سرخ شده با حرص میگه : چرا من باید عاشق این بشم آخه ؟ شما : چمیدونم ، به همون دلیلی که ساکورا خودشو برا ساسکه جر میده ! ساکورا سرخ میشه و با عصبانیت بهتون نگاه میکنه . ناروتو و چوجی فقط میخندن و شیکامارو آه میکشه و میگه : مندوکسههه ! نجی به تن تن نگاه میکنه و میپرسه : کلا از من خوشت نمیاد یا مشکلی چیزی دارم ؟ تن تن با حرص بهش نگاه میکنه و میگه : نجی ! بعدم پشتشو میکنه بهتون و میگه : من دیگ حس و حال تمرین ندارم بزارش برا فردا . و میره . ساکورا : فک کنم ناراحت شد ! شما : نه بابا . برو از دلش دربیار. نجی : من ؟ شما : پ نه عمم خودت باید بری . و هولش میدین از مغازه بیرون . ی نیشخند میزنین و میگین : خب به سلامتی این دوتا عاشق و معشوق
شما : ناروتو . ناروتو : هوم ؟ شما : به نظرت تن تن ناراحت شد ؟ ناروتو : فکر نمیکنم . تن تن دختر خوب و شادیه . فک نکنم از کسی کینه به دل بگیره ! شما : آره فک کنم . فقط امیدوارم باهام قهر نکنه ! ناروتو : ربکا چان نظرت درباره شینوبی شدن چیه ؟ شما : مگه همین الان نیستم ؟ ناروتو : نه منظورم اینه که نینجای کونوها بشی ! اون وقت میتونیم با هم بریم ماموریت . شما یکم فکر کردین و گفتین : هوم . خوب چیزیه باشه ! باید چیکار کنم ؟ ناروتو با شور و هیجان پرید بالا و گفت : بیا فردا با ساکورا چان بریم دفتر مامان بزرگ سوناده و ازش بخوایم ! شمام لبخند زدین و قبول کردین . * فردا * سوناده : که میخوای نینجا کونوها بشی ، باشه ولی قبلش باید ازت چند تا تست بگیرم ! شما سرتونو تکون دادین و گفتین : خیلی ممنون ، کی ازم تست میگیره ؟ سوناده نیشخند میزنه و میگه : کلا سه تا آزمون . اولیشو کاکاشی میگیره ! شما اخم میکنین . حس میکردین ابتون با کاکاشی تو ی جوب نمیرفت . سوناده ادامه داد : دومی رو بهت نمیگم و سومی هم باید با من بجنگی 😆 شما آب دهنتونو قورت دادین . قشنگ معلوم بود . چیز زیاد خوبی در انتظارتون نیست !
داشتین تو خیابون راه میرفتین . ناروتو رفته بود غذا بخره بسته های رامنتون ته کشیده بودن ! تو راه نجی رو دیدین و بهم سلام کردین . داشت از کنارتون رد میشد که ی چیزی یادتون اومد و ارنجشو گرفتین . با تعجب بهتون نگاه کرد . شما : خب تن تن چیشد ؟ نجی : خب ... چیز خاصی نشد ! من رفتم بخاطر همه چی ازش معذرت خواهی کردم . شما : و اون چی ؟ نجی : خندید و گفت اشکال نداره ! شما ی اه از سر راحتی کشیدین و از نجی خدافظی کردین و رفتین . با خودتون فکر کردین شایدم واقعا هیچ حسی بهم ندارن ! بعد سرتونو تکون دادین و با خودتون گفتین باید رو تستایی ک میخوان ازم بگیرن تمرکز کنم !
داشتین تو خیابون راه میرفتین . ناروتو رفته بود غذا بخره بسته های رامنتون ته کشیده بودن ! تو راه نجی رو دیدین و بهم سلام کردین . داشت از کنارتون رد میشد که ی چیزی یادتون اومد و ارنجشو گرفتین . با تعجب بهتون نگاه کرد . شما : خب تن تن چیشد ؟ نجی : خب ... چیز خاصی نشد ! من رفتم بخاطر همه چی ازش معذرت خواهی کردم . شما : و اون چی ؟ نجی : خندید و گفت اشکال نداره ! شما ی اه از سر راحتی کشیدین و از نجی خدافظی کردین و رفتین . با خودتون فکر کردین شایدم واقعا هیچ حسی بهم ندارن ! بعد سرتونو تکون دادین و با خودتون گفتین باید رو تستایی ک میخوان ازم بگیرن تمرکز کنم !
* از زبون مینا * اوورده بودنم توی یه دفتر و نشسته بودم جلوی همون پسر مو قرمزه . باز حداقل این یکی قیافش مهربون بود . اون پسری که خط های بنفش داشت واقعا ادمو میترسوند ! اون دختره هم خیلی جدی و عصبی بود . با صدای اروم پرسیدم : ببخشید ، میشه بگین این جا کجاست ؟ پسره : ما هم تقریبا همین سوالو ازت داریم . تو کی هستی ؟ من : اقا گفتم که . اسم من میاست و ... ام ، چیز خاص دیگه ای نیس درباره خودم که بهتون بگم . من تو یتیم خونه بزرگ شدم و ، نمیدونم چرا ولی یهو وقتی چشمامو باز کردم این جا بودم ! داشتم میلرزیدم . هر موقع استرس داشتم میلرزیدم و بدنم یخ میکرد . پسره چند دقیقه بهم نگاه کرد و گفت : خیلخب . داری میلرزی ؟ سرم رو به نشونه اره تکون دادم . پسر اومد جلو و دستشو گرف جلوم و گفت : من گارام . و لبخند زد . منم سرخ شده بودم باهاش دست دادم و اروم گفتم : خ ...خوشبختم .
ببخشین که این چن قسمت همشون خیلی مهم نبودن ولی مجبورم اینا رو بزارم تا برسیم به موضوع اصلی . ممنون که درک میکنین
کامنت یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی واقن من همین الان اومدم و تست ها تون رو نگاه کردم از همین الان عاشق تستاتون شدم واقعا عالی هستن و از همه چیز هم این داستان جالب تر
خیلی خوب بود اما نباید جلو همه تن تن رو ضایع میکردی
وای تن تن 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
به همون دلیلی که ساکورا خودش رو واسه ساسکه جر میده🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂
بعدی بعدی بعدی ولی آفرین اینسری نگفته بوده چرته
مرسی مرسی 😆
عالی به توان۱۲۷۸۰☺
خیلی خوب بود 😁💜
دوست داشتم 😘
بهترین داستانی که دربارهی ناراتو تو تستچی هست 👌💜🤞🤞
بینظیری👌😊
وای مرسیییییییییی 💜💜💜💜💜💜💜💜😍😍😍😍😍😍😍
عالی عالی عالیی هر چی بگم کمه😍
مرسی مرسی مرسی 😍💜
اولین نفرم که تستو انجام میده.☺️
داستان جالب و هیجان انگیزیه👌
میخوام بدونم که بقیش چی میشه پس داستانتو دنبال میکنم😘
خیلییییی ممنوننننن 💜💜💜💜💜💜💜